شاه که رفت، کبوترِ شادی از قفسِ غمزده قلبها پرگرفت و خلقی امیدوار، سفره سورِ پیروزیِ خویش را بر کاخِ ویران سلطنت گُستَرد. آن که باید میرفت، رفته بود اما آن که آمد آن نبود که چشم براهش بودیم. ابلیس در ردای فقیهان، سلانه سلانه از پلکان تاریخ فرود آمد و بلا نازل شد.
دست تطاول بر خوان انقلاب انداخت و چنگ تجاوز بر ناموس یک خلق. گلوی چکاوک را برید و بالِ پرستو را چید. بر عفونت قرون، لباسِ ولایت پوشاند و جنایت را چون مذهبی رسمی بر منابرِ دروغ، موعظه کرد:
«آفتاب نتابد! پرواز ممنوع! عشق را سنگسار کنید. قناری را به مسلخ ببرید و بنفشه را حد بزنید. جرمِ شکفتن، ارتداد است، تیربارانش کنید! سزای پریدن مرگ است. بهدار بیاویزیدش!»
و ایرانی اگر بودی هزار بار از خویش پرسه میکردی که راستی را چه باید کرد؟! آسمان سرزمینم را به سلطنت نابه هنگامِ شب بسپارم و در حجره خاموشی بخزم؟ یا برخیزم و فریاد آزادی سر دهم؟
گُرگ و میش بود که مجاهدی از تبارِ حنیف، با پیکری مجروح از تازیانههای شاه و قلبی به وسعت آرزوهای سرزمینش، برخاست و سؤال را اینگونه پاسخ داد.
«ولی ما میگوییم هرچه میخواهید چماق بزنید، گاز اشکآور و گلوله. سر مویی از حقوق قانونیمان کوتاه نمیآییم …هر کس که بخواهد آزادیهای انسانی، انقلابی و اسلامی را محدود بکند، نه اسلام را شناخته، نه انسان را و نه انقلاب را. آزادی، ضرورت دوام انسان در مقام انسانی است. والا با حیوانات که فرقی ندارد. والا مسئولیت و وظیفهیی ندارد، والا دنیای انسانی به جهان حیوانی تنزل خواهد کرد. بنابراین، تاوانش را خواهیم پرداخت باز هم:
هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند»
(سخنرانیمسعود رجوی ۲۲خرداد ۹۷تحت عنوان چه باید کرد)
قیلوله دیو آشفته شد. ابلیس، آزادیِ انسان را بر نتافت. حکم به تکفیرِ عاشقان داد و با سواره نظام و پیاده نظامش بر روشناییهای شهر تاخت! سر، شکست و چشم از چشمخانه بیرون آورد. پرستوهای نوپرواز را بال و پر برید و نغمه خوانان آزادی را به بند کشید. خام خیالانه در پیِ مرگ رنگ بود و قطعِ صدا. حال آن که امید از چشمه جان عاشقان میجوشید. مسعود رجوی بود که میخروشید:
«یقین کنید، یقین کنید که هر دستی که از مجاهدین بشکند، ده دست به آنها افزوده میشود و هر چشمی که از حدقه مجاهدین بیرون بیاید صد چشم بیناشده دیگر به آنها افزوده میشود.
بسوزید ای شمعها، بچرخید ای پروانهها، ای پروانههای آزادی؛ شما خونبهای بهاران راستین انقلاب را باید بپردازید! و حالا این فصل لالهریزان شماست.» (همان منبع)
شمعها سوختند، پروانهها چرخیدند و فصلِ لاله ریزان، سرختر و سرختر شد. دروغی بنامِ خمینی را باور نکردند. به ایلغارِ ظلمت، آری نگفتند و بر حرمت کلمه آزادی پای فشردند. چنگ و چماقِ شب را جز با صبر و سکوت پاسخ ندادند و دشنه و دشنام را تاب آوردند تا مسالمت بر دوام بماند. اما فریاد آزادی، گناهی نبود که شیطان عمامهدار چشم بر آن فروپوشد.
«مگر گناه ما چیست؟ای کسانی که گوش دارید؟ مگر ما چه کردیم جز تحمل رنج و اسارت؟ ولی بگذارید تأکید بکنیم، وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ بدهیم. آنوقت خودتان پشیمان خواهید شد. آنوقت خودتان افسوس خواهید خورد»
(سخنرانی مسعود رجوی - دانشگاه تهران - ۱۰بهمن ۱۳۵۸تحت عنوان آینده انقلاب)
ظلم از حد گذشت و آزادی در جوبارِ حقیرِ باقیمانده از انقلاب، خشکید. دیگر روزنهای حتی برای نفس کشیدن باقی نمانده بود. خلق چون پرندهای اسیر، بال بال زنان به تکاپو افتاد و آخرین مُهلتِ پرواز را در قیامی ۵۰۰هزار نفره آزمود. زن و مرد و پیر و جوان آمدند تا با دستان خالیِ خویش، جسمِ از نفس افتاده آزادی را جانی دوباره ببخشند. پیرْدیوِ جماران، نقابِ زُهد از چهره کنار زد و ماشه سرکوبِ عریان را رو به قلبِ پرنده چکاند.
اینگونه بود که کربلای مکان و عاشورای زمان در روزگارِ ما مکرر شد. روحِ یزید از اعماقِ تاریخ بیرون جَست و در کالبدِ خمینی نشست. آنان که دل در هوای پیامبرِ جاودانِ آزادی داشتند باید میان ذلت و شمشیر یکی را بر میگزیدند.
آن که زنده بود، راه حسین را رفت.
«و بهخدا قسم اگر کسی فکر کند که ما از گلوله و گاز اشکآور میترسیم، هیهات! هیهات!
حالا بگذار هرچه میخواهند علیه ما توطئه بکنند، شلاق و ژـ۳بکشند و ما همچنان مانند سیدالشهدا فریاد میزنیم: "ان کان دین محمد لا یستقم الا بقتلی، فیا سیوف خذینی"اگر دین محمد جز با عبور ما از جاده خون، استوار و مستقیم و راست نمیشود، پس ای گلولهها، [اشاره به سمت تیراندازی مزدوران] بگیریدم».
(سخنرانی مسعود رجوی ۲۲خرداد ۹۷تحت عنوان چه باید کرد)
گلولهها او را فرا گرفتند و آئین آزادگی در عبور از جاده خون، استوار و مستقیم و راست ماند. بهای این استواری زندان بود و شکنجه. تازیانههای دِنائت بود و رگبارهای شقاوت. سربِ داغ بود و آوارِ اختناق. دار بود و دیوار. بند بود و بهتان. اما او با فدا آغاز کرده بود و با فدا تداوم بخشید. امروز هموست که میخروشد. با پیامهای شعلهور به کانونهای پرتپش شورش. اوست که میرود تا کشتی مقاومت خلقی اسیر را در میان موجهای پر ابتلای نبرد به ساحل آزادی برساند. آری...با فدا آغاز کرد، با فدا ادامه داد و با فدا به سرانجام خواهد رساند.