خمینی، سارق و منحرفکنندهٔ انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران از اهداف حقیقی خود، با دموکراسی، در دشمنی و ناسازگاری کامل بود. این ناسازگاری یک پدیدهٔ گذرا و مقطعی نبود، ریشه در دیدگاههای قرونوسطایی و متحجر این آخوند برآمده از ارتجاعیترین رسوبات تاریخ ایران داشت. او با نظریهٔ عقبمانده و فاشیستی نظام ولایت فقیه معتقد بود که باید یک آخوند عمامهدرشت در رأس یک حکومت قرار بگیرد و بهقول خودش «احکام اسلام!» را اجرا کند. منظور او از «ولیفقیه» کسی جز شخص خودش نبود.
این آخوند برجهیده از ظلمت دهشتناک قرون، برای خود موقعیتی فراتر از «شاه»، «سلطان» و «حاکم» قائل بود. اگر چه در روزهای اول به حکومت رسیدن با شارلاتانیسم و دجالیت نیت واقعی خود را پنهان میکرد اما بعدها وقتی شرایط را مساعد دید، با افزودن پسوند «مطلقه» به «ولایت فقیه»، پرده از قصد خود برداشت.
دجال بزرگ قرن، برای تنیدن قانون اساسی حول اصل ضدایرانی ولایت فقیه، به جای مجلس مؤسسان، مجلسی دستساز بهنام خبرگان تشکیل داد و حاکمیت خود را بر ارادهٔ مردم ایران تحمیل کرد.
سازمان مجاهدین خلق ایران، درست رو در روی، خمینی و ولایت فقیه کذاییاش به حاکمیت مردم اعتقاد داشت. بههمین دلیل به قانون اساسی دستپخت خبرگان رأی منفی داد. مسعود رجوی، در بهمن ۱۳۶۲، یعنی درست ۴۰سال پیش با شناخت عمیق از ماهیت نظام ولایت فقیه در بارهٔ انتخابات مجلس ارتجاع گفت:
«سردمداران رژیم سرکوبگر خمینی که یکدم بدون کشتار و اختناق نمیتوانند بر سریر قدرت دوام بیاورند و هرگز بدون لگدمال کردن ”حق انتخاب عمومی و حاکمیت ملی“ در زیر سم ستوران دیکتاتوری ”ولایت فقیه ”؛ قادر به ادامهٔ حیات سیاسی نبوده و نخواهند بود، یکبهیک به صحنه میآیند و مزورانه قربانیان ستم و سرکوب، یعنی عموم مردم ایران را به ”حضور در صحنه“ انتصابات نامشروع خود فرامیخوانند تا شاید بدینوسیله چنگالهای خونریز خود را باز هم بیشتر و بیشتر در گلوی خلق فرو ببرند و از این طریق چند صباحی بر طول حکومت خود بیفزایند» (پیام مسئول شورای ملی مقاومت. نشریهٔ مجاهد، تاریخ: ۶بهمن ۱۳۶۲).
این سخنان چنان تازگی خود را حفظ کرده است که گویی همین تصویرگر شرایط امروز است. به تبلیغات مشعشع صدا و سیما و رسانههای وابسته به بیت خامنهای و سپاه پاسداران دقت کنیم. خامنهای و گماشتگان او بر قوههای سهگانه، از یکسو قدرت را به انحصار خود درآورده و هیچ صدای ناهمسو با خود را برنمیتابند، از دیگر سو در آستانهٔ نمایش انتخابات پیاپی به شرکت فعال مردم فراخوان میدهند.
این منتهای شارلاتانیسم و رذالت در ابعاد شناختهشدهٔ آن است. مردم ایران خواست حقیقی خود را با شرکت در قیامهای سراسری نشان دادهاند. آنها این حکومت و ورژنهای رنگارنگ آن را نمیخواهند. راهحل را در سرنگونی آن میجویند. آنها با صدای رسا در کف خیابان، در زندان و کارخانه و مدرسه و دانشگاه و بر پشتبامهای ایران و در برابر گلوله و باتون خروشیدهاند که این حاکمیت انتخاب آنان نیست و برای بهزیر کشیدنش حاضر به پرداخت هر بهایی هستند.
کسانی که این حکومت تحت نام «نمایندهٔ مجلس» در لیستهای آنچنانی بهصف کرده. نمایندهٔ مردم نیستند؛ رجالگانی هستند که شورای نگهبان خامنهای آنها را دستچین نموده است. پاسداران، شکنجهگران، عملهٔ اختناق و مزدبگیران همین حکومت هستند که فقط و فقط برای پر کردن ویترین مجلس دستنشانده آمدهاند. همانطور که در پیام مسعود رجوی آمده، شرط مقدم نمایندگی آنها در مجلس اعلان مکرر و مستمر سرسپردگی به سر مار، یعنی ولایت فقیه است. بهعبارت دیگر باید به سلطنت مطلقهٔ خامنهای «ایمان قلبی» و «التزام عملی» داشته باشند. این در حالی است که بسیاری از همین بادمجان دورقاب چینان باید از فیلترهای مختلف بگذرند تا سرسپردگی مطلق آنها احراز شود.
«آزادی»، «حاکمیت ملی» و «انتخاب آزادانهٔ مردم» مفاهیمی بوده و هستند که مجاهدین بهخاطر آنها، با نظام ولایت فقیه درافتادند. درست بههمین دلیل خمینی به آنها مارک «منافق»، «یاغی»، «باغی» و «محارب» زد و خونشان را مباح دانست.
آنها با شناخت عمیق از ماهیت نظام ولایت فقیه میدانستند که انتخابات در این حکومت واپسگرا چیزی جز یک نمایش مضحک نیست؛ سرپوشی است برای توجیه سلطنت مطلقهٔ فقیه.
۴۰سال پیش مسعود رجوی گفت:
«تمام این جنگ و کشتارها و تمامی این فتنه و فسادها برای خلاصی از "رای و انتخاب" آزادانهٔ ملت بوده و میباشد و تا رژیم خمینی هست، اختناق و جنگ و کشتار و تیرباران هم هست. پس باید آن را در تمامیت خود سرنگون ساخت و هرگز نباید به فتنههای فریبندهیی از قبیل پذیرش مبارزه مسالمتآمیز سیاسی و تحمل یک اپوزیسیون قانونی از جانب خمینی که خودبخود ضرورت سرنگونی این رژیم و جستجوی جانشین را منتفی میسازد، وقعی نهاد. چرا که تاریخ به عقب بر نمیگردد» (همان منبع).
این ۴۰سال خونین و پر رنج و شکنج، صحتوسقم مواضع مجاهدین را روشن ساخت. اثبات شد «کسانی که با ضدیت با شورای ملی مقاومت و با نفی مبارزه مسلحانه و ترویج آشکار مبارزه موهوم مسالمتآمیز و قانونی با رژیم خمینی، تلویحا یا صراحتاً ضرورت سرنگونی قطعی و بلاواسطهٔ این رژیم را به زیر علامت سؤال برده یا امکانپذیر نبودن آن را مطرح میسازند؛ به عبث فکر میکنند با پیوند با جناحهای بخصوصی در داخل رژیم خمینی، میتوان توأمان هم از شر! مقاومت انقلابی در داخل کشور خلاص شد و هم شورای ملی مقاومت را در هم شکست. اینان متأسفانه نه "خمینی"و نه"مقاومت" را چنانکه باید نشناختهاند و نمیدانند که خمینی خود آنقدر انحصارطلب و حسود و عنود است که هرگز به هیچ جانشینی از درون رژیمش اجازهٔ رشد نخواهد داد» (همان).
***
تاریخ معاصر ایران، اکنون جریانها و آرایشهای سیاسی را به قضاوت نشسته است. قضاوت فردا بیگمان موشکافانهتر از امروز خواهد بود.