تا این مهتاب ارغوانی است
خونتان زلال است
و میجوشد همچنان سرخِ سرخ
در رگهای آسمان
سومین روز گردهمایی جهانی ایران آزاد با نام خاوران شروع شد؛ مزاری که قرار بود در مطلق گمنامی، خاموش و فراموش بماند. گزمههای پیشبند به تن و هلهلهزن، در سیاهی شب، اجساد فرزندان خورشید را از سیاهچالها به آنجا کشانده بودند تا در خاک مدفون سازند؛ تا اثری از جنایت بر روی خاک باقی نماند؛ تا کسی نباشد به دستان خونآلود آنان گواهی دهد؛ تا آنان بتوانند با فراغبال بر روی دریایی از خون پایههای سلطنت فرعونی خود را بنا کنند؛ تا بر استخوان خرد شده و گلوهای طنابپیچ خواب امپراطوری بیزوال ببینند و خود را ابدی بپندارند.
آنان بلاهتی را یدک میکشیدند که پیش از آنان و بسان آنان، «بیشمارها» با «تارعنکبوت نوشته بودند روی باد» :
«زنده باد دولت جاوید»!
آنان نمیدانستند یا شاید نمیخواستند بدانند که «خون است و ماندگار»
امروز این «خون ماندگار» گریبان آنان را گرفته است. شگفتا که این خون که قرار بود در ظلمات خاموش خاک به فراموشی سپرده شود، رساترین فریاد عصر ماست. اینک روزگار، خبیثترین مجری حکم خمینی را بر سریر حکومتی نفرتآمیز نشانده است تا وجدان جهان معاصر بداند چه کسی آن ۳۰هزار را به طنابهای رقصان دار سپرد.
آری، امروز این خون ماندگار از خاک بالیده، شکوفه کرده و به بر نشسته است. آری آری خاوران تکه خاکی در جنوب شرق تهران که قرار بود برای همیشه از یاد برود، بخشی از رازهای سینهٔ خود را برملا کرده است. «اسرار بهخون آغشتهٔ کشتار۶۷» اکنون در بیانیههای عفو بینالملل، «جنایت ادامهدار علیه بشریت» نام گرفته است.
این اسرار آنگاه از خاک بیرون افتاد که مقاومت ایران به پیشتازی مریم رجوی عزم جزم کرد که دادخواهی شهیدان قتلعام ۶۷ را به یک جنبش فراگیر تبدیل کند. امروز با این تلاش پیگیر، جنبش دادخواهی با جنبش آزادیخواهانهٔ مردم ایران پیوند خورده و یک مضمون واحد پیدا کرده است.
آنها نمردهاند. آنها از یادها نرفتهاند. نامهایشان در کتیبهٔ جادوانگی جا گرفته است. همچنان گرم، زنده و سرخ و شاداباند و سبزترین ترانهٔ خود را در نسیم جار میزنند.
خاوران که قرار بود در جنوب شرق تهران در محلی متروک بهنام «لعنتآباد» از یادها برود امروز در قلب تپندهٔ ایران (اشرف۳) به موزهٔ شرافت و زیبایی تبدیل گشته است. خاوران با دریایی از شقایق، بر بال تکنولوژی مدرن، به خانهها و قلبهای مردم ایران سفر کرده است و میکند. اکنون کهکشانی از چشمهای اشکآلود با غرور به سرگذشت آنان مینگرد
در کهکشانهای سفر
جای شما خالی نیست
ای جملههای همیشه آبی دریا!
آنان فقط به جرم دفاع از شرف یک نام حلقآویز شدند: مجاهد خلق. آنان آیههای روشن یک رسم شدند: پرداخت تمامقد برای آرمان؛ بیهیچ نگاهی به فراپشت و بی هیچ «کاش و حسرت و آه»
بر تراز نامهای آنان امضا میکنیم سوگندهای آتشین خود را؛ و تا انتهای آرزوهای بلندشان به راه میشتابیم.
پانوشت: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرودهها از زندهیاد، حمید اسدیان