«بارها با خودم اندیشیدهام چه چیزی مشترکی
بین او(منوچهری بازجو و شکنجهگر ساواک) و من بود؟
نمیدانم شاید او هم مثل همیشه احساس پوچی میکرد»
(از صفحهٔ ۱۵کتاب زمان بازیافته نوشته بهمن بازرگانی)
حتماً دربارهٔ جعل تاریخ یا حوادث تاریخی زیاد شنیدهاید. این مقوله در سراسر تاریخ و در همهٔ کشورها موضوعیت داشته و پدیدهٔ جدیدی نیست. در تاریخ گذشته و معاصر خودمان موارد متعددی از جعل وقایع و حوادث داشتهایم.
آخوندها اساتیدی بیبدیل در جعل خبر و حدیث و روایت در تاریخ بوده و هستند. و طرفه اینکه در دورهٔ حاکمیت آنها تنها خودشان نیستند که دست به جعل و دروغپردازی میزنند. آخوندها با نهادهایی که به راه انداختهاند تبحری حیرتانگیز در زمینه جعل و تحریف حقایق از خود نشان دادهاند. آنها با انواع شعبده و اقسام حقه بازی لاشههای بو گرفته را با هفت قلم آرایش و بزک و دوزک به میدان میکشند تا «سفید» را «سیاه» و «سیاه» را «سفید» کنند. کتاب «زمان بازیافته» بهاصطلاح خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی از این دست است.
قرائت تاریخچه مجاهدین به روایت یک لاشهٔ سیاسی
بهمن بازرگانی در اولین سطر از مقدمه کتابش مرتکب یک فقره دروغ میشود. او نوشته که علی باکری شهید گفته است: «تاریخچه تشکیلات را بدهیم بهمن بنویسد»! (صفحه۷) با همین دروغ میتوان هدف وزارت اطلاعات از انتشار کتاب «زمان بازیافته» را فهمید. هدف سر هم کردن مشتی یاوه و جعل تاریخ است از زبان یک لاشهٔ مجعول!
بهمن بازرگانی که سالهای متمادی نفس سیاسی کشیدن را هم فراموش کرده، با بافتههایی از فلسفه و هنر، به میدان رانده شده است تا در کتاب«زمان باز یافته» با سفید و سیاه کردن حقایق تاریخی یک سازمان انقلابی فرصتی یابد و در زیر لحاف ننگآلود آخوندها واپسینهای عمری هدر رفته را تضمین امن کند.
اندکی درنگ و نظر به این آش هفت جوش وزارتی برخی مسائل را روشنتر میکند.
این کتاب با یک تأخیر ۵ساله به زیور طبع آراسته شده است. و از زمره ۱۸کتابی است که توسط اتاق مبازره با نفاق وزارت ملعونه، فقط در امسال، علیه سازمان مجاهدین منتشر شده است. دستاندر کاران چنین کار «شرافتمندانه ای»، در کنار انبوه کارهای دیگرشان از قبیل فیلمسازی و تهیه سریالهای جعلی، باید یک شخصیت جعلی به میدان بیاورند تا به خود ببندد آن چه را نبوده و تهمت بزند و تحریف کند آن چه را که دیگران کشته و رنجش را بردهاند. این بار قرعهٔ آخوندی به نام «بهمن بازرگانی» در آمده است تا آخرین شلیکش را به مقاومت و مجاهدین بکند.
نام کتاب نامی تحریف شده است از یک رمان مشهور ادبی. یک نوع «بازسازی» بازاری و مبتذل از رمان مشهور مارسل پروست، رمان نویس قرن بیستم فرانسوی. پروست رمان خود را در هفت جلد و یک میلیون و دویست هزار کلمه نوشت و طولانیترین رمان تاریخ را خلق کرد. حالا بهمن بازرگانی که عمری در خودباختگی روشنفکرانه دست و پا زده است با دستکاری مختصری در نام کتاب مارسل پروست نام کتاب خود را «زمان باز یافته» گذاشته است.
دربارهٔ محتوای کتاب «زمان بازیافته» و تحریفات عجیب و غریب آن من حرفی بیش از آن چه برادران بزرگوار و پیشکسوتم، از برادر عباس داوری و مهدی ابریشمچی تا بقیه، گفتهاند ندارم. حرفهای این عزیزان به قدری مستند و پر محتوا بود که من با آنها بهعنوان یک متن آموزشی برخورد کردم و هر یک را چندین بار خواندم. اما بهعنوان یک خواننده کتاب چند نکته به نظر م میرسد که یادآوری میکنم.
مقدمتا بگویم بهرغم داستانسراییهای مبتذل و قر و قمیشهای روشنفکر مأبانه و هنرمندنمایانه، آن چه در جای جای این نوشته بهمن بازرگانی برجسته است اهدافی است که وزارت اطلاعات آخوندی از انتشار این قبیل کتاب نویسیها و سریالهای تلویزیونی و فیلمسازی دنبال میکند. این اهداف وقتی روشن میشوند که آنها را در کادر شرایط فعلی مورد بررسی قرار دهیم. شرایطی که از یک طرف محصول رسوایی مطلق آخوندها، بعد از ۴۰سال حاکمیت جهل و جنایت و ورشکستگی داخلی و بینالمللی است، و از سوی دیگر نشانهٔ اعتلا و درخشش بینظیر مقاومت و ارزشهای آن و بهخصوص روی آوردن گسترده نسل جوان ایران به کانونهای شورشی و قیام و براندازی است.
بنابراین سؤال این است که آخوندها چه میتوانند و چه باید بکنند؟ پاسخ ترور و شیطانسازی است و السلام! این تنها سلاحی است که در دستشان باقی مانده که حداکثر استفاده را از آن میکنند.
به همین دلیل بهمن بازرگانی در این نوشتار « به فرموده» به دهانهٔ آتشفشان تمامی کینهها و لجن پراکنیها و دروغ و دغلهای آخوندی علیه نسل مقاومت مردم ایران تبدیل شده است. شاید که به خیال واهی خود، و وزارت متبوعه، بنیادهایی را تخریب کند که باورهای شکوفای نسل جدید و کانونهای شورشی بر آن استوار است. و قاطر بارکش این معرکه کسی است که روزی روزگاری با مجاهدین بوده و اعتبارش را از آنها میگیرد. والا چه کس نمیداند که اگر این حرفها مستقیماً توسط رژیم مطرح شود باعث ارتقاء حیثیت مجاهدین نزد شنونده و خواننده میشود.
بر این اساس بهمن بازرگانی عمدتاً برای حملات خودش در این کتاب سه هدف برگزیده است:
اول: ارزشها و نهادها و سمبل نسل سرافراز مجاهد خلق بهخصوص حنیف و مسعود هدف کینه توزانهترین حملات او هستند.
دوم: زدن زیرآب تشکیلات انقلابی و هر گونه مبارزه جمعی
سوم: نفی هر نوع مبارزه و تبلیغ بریدگی
ضدیت هیستریک با مسعود رجوی
اولین نکتهای که در خلال صفحات کتاب، بهصورتی با قافیه و بیقافیه، توجه را جلب میکند ضدیت هیتسریک بهمن با برادر مسعود است. نمونههای دردناک دروغها دربارهٔ مسعود را برادرانم ذکر کردهاند. اما کینهٔ بهمن منحصر به جعل وقایع تاریخی نمیشود. تهمتها و لجن پراکنیها به مسعود رجوی طیف گستردهای است که از زشتترین اتهامات سیاسی شروع میشود و حتی موارد فردی و خصلتی را هم شامل میشود. حتی در بسیاری موارد و در موضوعات متعدد بیربط بهصورتی ناگهانی پای مسعود به میان کشیده میشود. مثلاً در فصل اول کتاب (صفحه ۳۱) هنگامی که دارد از کودکیهایش میگوید که شهر و محلهشان چطور بود و همسایه هایشان چگونه بودند از یکی از آنها، به اسم سرگرد یاوری، که یک سرگرد بیسواد رضاخانی است و ده تیری هم از رضا خان جایزه گرفته و خیلی هم آن را به رخ میکشد، مثال میزند. بعد بدون هیچ ربطی مینویسد: «افراد مختلف در مقابل نگاههای شیفته واکنشهای مختلف نشان میدهند. برخی به آن معتاد میشوند. مسعود رجوی را میتوان مثال زد» یا للعجب سرگرد رضاخانی چه ربطی به مسعود رجوی دارد که در سالهای بسبار بعدتر با او آشنا میشود؟
یا در صفحهٔ ۱۵۴، آنجا که خاطراتش از سلول و جمع دستگیر شدگان سال۱۳۵۰ و روحیه بالای آنان در اوین میگوید که شبها نمایش راه میانداختند و سیاهکاری میکردند از میان همهٔ جمعی که از این قبیل کارها میکردهاند به مسعود رجوی میپردازد که: «مسعود رجوی شب توی اتاق در بسته ادعا کرد که میتواند با جادو و جنبل آسمان پر از ستارههای درخشان رانشان بدهد...(رجوی) به این کارها بسیار علاقه داشت. رجوی اگر قاطی سیاست نمیشد، شاید شومن با استعدادی میشد». کسی که شاید شومن با استعدادی میشد همان کسی است که در صفحه ۷۲کتاب دربارهاش نوشته است: «در همان زمان گروه ایدئولوژی در حال تشکیل بود و حنیف از من پرسید در بین بچهها کسی هست که برای کار گروه ایدئولوژی مناسب باشد؟ من گفتم فقط یک نفر».
خوشرقصی این خائنان بسا حقیرانه و تؤام با خفت بیشتر برای اجازه گرفتن یک چند «زندگی خفیف خائنانه» است. به همین دلیل بهمن بازرگانی بهمعنای واقعی یک تبهکار است زیرا بهگفته برشت حقیقت را میداند و کتمان میکند. به یک نمونه از این تبهکاریها توجه کنیم. بعد از انتشار کتاب بهمن بازرگانی رژیم به کارچرخانی یک چپ نمای بریده دیگر جلسهای در معرفی کتاب «زمان بازیافته» برگزار کرد. خبرگزاری مهر رژیم (۶مهر۱۳۹۷) در گزارشی از جلسه سخنان بهمن بازرگانی را نقل کرده که گفته است: «تا ابتدای سال ۶۰مسعود رجوی هنوز بین طیفهایی طرفدار داشت و مخالفان او مثلاً میگفتند که او ساواکی بوده. او به نظر م از ساواکیها هم کوچکتر و حقیرتر بود. یک ساواکی شرف دارد به کسی که هنگام حمله دشمن به کشور میرود و با او همپیمان میشود. وقتی رجوی با صدام همپیمان شد دیگر نیازی نبود که درباره او و پیشینهاش سخن بگوییم، چرا که خود به عالیترین وجه درون کریه خود را نشان داد». ملاحظه میکنید بهمن بازرگانی نه تنها به جنگ ضدمیهنی خمینی، با آن همه خسارات و هدر دادن خون مردم میهنمان، مشروعیت میدهد بلکه روی دست تمام آخوندها و پاسداران خونریز خوشرقصی میکند و به مسعود چنین اتهامی میزند! تمام زندانیان سیاسی آن سالها از توطئه ساواک برای بدنام کردن مسعود و پیام پاکبازانه او در رد اتهام از خود و دفاع شرافتمدانهاش که زبانزد همهٔ مجاهدان و مبارزان آن ایام بود خبر دارند. پس چه کسی نسبت به مبرا بودن مسعود شک داشت؟
یا وقتی خاطرات زندان قصر را میگوید ضمن اعتراف به پاسیفیسم خود در زمینه انتخاب مرکزیت زندان مینویسد: «زخم معده را بهانه کردم و تا جایی که ممکن بود خودم را کنار کشیدم و تا جایی که قدرت داشتم از رجوی در مقابل تندروها حمایت کردم» (صفحهٔ ۱۹۰) واقعیت تبهکاری بازرگانی که خیلی خوب حقیقت را میداند و کتمان در همین نقطه بارز میشود.
نفی هر گونه مبارزه جمعی و زدن زیرآب هر نوع تشکیلات انقلابی
ویژگی دوم کتاب خاطرات بهمن بازرگانی نفی هر گونه تشکیلات انقلابی است. در صفحهٔ ۲۴۶کتاب میخوانیم: «سازمان مجاهدین یعنی رهبری، و سازمان مقدم بر ایدئولوژی است و رهبری مقدم بر تشکیلات است.... سازمان مجاهدین سازمانی دموکراتیک یا نیمه دموکراتیک نبوده و نیست». همچنین در صفحه ۱۸۹ و۱۹۰ کتاب آمده است: «اصولاً معنای انتخابات در سازمان مجاهدین بهمعنای انتخابات دموکراتیک نیست که کاندیداها خودشان یا توسط دیگران نامزد و انتخاب شوند. در انتخابات به روش مجاهدین هواداران و اعضای ساده مطلقاً اجازه دخالت ندارند. حتی غالباً مسئولان حوزههای تعلیماتی پایین نیز دخالت داده نمیشوند. میماند مسئولان ردههای بالاتر و سرشاخه ها. اینها مینشینند و با شور و مشورت افراد مرکزیت را انتخاب میکنند». گویا جناب فیلسوف نمای ما توقع دارد که در شرایط دیکتاتوری سلطنتی، آن هم در آن سالهای نفرتانگیز اختناق مطلق، سازمان برای اثبات دموکرات بودن خود میتینگ و جلسههای علنی حزبی و تشکیلاتی راه میانداخت و در شرایطی که هرکس یک یا دو نفر عضو را بیشتر نمیشناخت بساط رأی و رأیگیری پهن میکرد. اینکه چنین توقعی بیشتر ابلهانه است یا خبیثانه به عهده خواننده.
در بارهٔ انتخابات درونی مجاهدین در شرایط فعلی هم در پاسخ به این مزدور احمق چیزی نمیگویم. چون همه از جلسه انتخابات آخرین مسئول اول مجاهدین خواهر مجاهد گرامیام زهرا مریخی از طریق سیمای آزادی مطلعند.
اما آقای فیلسوف بلافاصله خود را لو میدهد و ضدیتش را با هر نوع سازمان مخفی و انقلابی، اعم از مجاهدین یا فداییها، آشکار میکند و مینویسد: «می خواهم بگویم که واژهٔ انتخاب یا انتخابات در سازمانهایی که کار مخفی میکنند اعم مجاهدین یا فداییها نمیتوانست دموکراتیک باشد و واژهٔ انتخاب یا انتخابات گمراهکننده است و ربطی به دموکراسی ندارد (همانجا).
دردناک آن که بهرغم این همه مداحی برای پاسداران و آخوندها، آنها بسنده نمیکنند و «چیز»های دیگری از عروسک خود میخواهند و او بیدریغ حتی به حنیفنژاد و سعید محسن و رسول مشکین فام هم رحم نمیکند و به لجن مال کردن مقولهای به نام «تشکیلات» و «مبارزه تشکیلاتی» میپردازد. بهمن بازرگانی در این نقطه هر تهمتی که میتواند به سازمان میزند. دروغ میگوید و یاوه میبافد که اولین مسئول جرم بزرگ «تشکیلاتی» بودن مجاهدین شخص حنیفنژاد است و مینویسد: «حنیفنژاد این بنیان را گذاشته بود و در کله کادرهای سازمان این را کاشته بود که سازمان همه چیز آنها یعنی مهمتر از دین و وطن و شرافتشان است» (صفحه۱۹۷) بازرگانی تا بدانجا پیش میرود که حتی مائوئیست شدن اپورتونیستهای چپنما بعد از سال۵۴را هم به گردن بنیانگذاران سازمان میاندازد و مینویسد: «چرا مارکسیستهای سازمان مجاهدین رفتند مائوئیست شدند؟ اهمیتی که خود حنیفنژاد به کتابهای مائو مثل جزوهٔ تضاد یا کتابهای لیو شائوچی مثل چگونه میتوان یک کمونیست خوب بود میداد» (صفحه ۲۱۵) حتی وقتی در سالهای قبل از ۱۳۵۰ گروه ایدئولوژی تشکیل میشود از نظر بازرگانی: «گروه ایدئولوژی بیش از اینکه محصول حل شکها و تناقضات ناشی از همنشینی اسلام و مارکسیسم باشد، نیاز تشکیلات به انسجامی غیرعادی را برآورد کرد» (صفحه ۸۲) از نظر بهمن بازرگانی: «در سازمان مجاهدین شما حق نداری همین طوری کتاب بخوانی. کتاب را تشکیلات انتخاب میکند و به شما میدهد و بعد با پرسش و پاسخ و تحلیل این کتابهای منتخت تشکیلات آن ذهنیتی را که منظور نظرش است برای شما میسازد. تشکیلات مجاهدین بیشباهت به فضای رمان ۱۹۸۴اورول نیست. ما هر چیزی را نمیخواندیم».(صفحه۶۴) جعل واقعیت سازمانی که خودش راهگشای روشنفکر انقلابی است و آخرین دستآوردهای علمی و فلسفی بالاترین آکادمیهای پیشرفته جهانی را مورد بحث و نقد و آموزش قرار داده کاری رذیلانه است. و بر قلم روشنفکر خودباخته و بیچهارچوبی مثل بهمن بازرگانی این یاوهها جاری نمیشود جز اینکه نویسنده قبل از هر چیز از شرف نداشتهاش مایه بگذارد. آیا به راستی بهمن بازرگانی میتواند یک نمونه و فقط یک فاکت بگوید که در سازمان به کسی انتقاد شده باشد که چرا فلان کتاب را خوانده است؟ درون مایهٔ پوک این جاعل دروغ ساز وقتی برملا میشود که به صفحهٔ ۶۱همین کتاب مراجعه کنیم. آنجا که از لیست مطالعات میگوید: «انسان گرسنه یا جغرافیای گرسنگی از خوزه کاسترو بود از عبدالرحیم احمدی کتابی بود به نام ناهماهنگی رشد اقتصادی و اجتماعی جهانی میان ترس و امید از تیبورمند، کتاب دکتر مهدی بهار بود میراث خوار استعمار، بعدها دوزخیان زمین و یک کتاب دیگر از فرانتس فانون اضافه شد. ما حتی اقتصاد خرد و اقتصاد کلان نوشته دکتر کاردان یا؟(منظور نویسنده دکتر ناصر پاکدامن است) را میخواندیم» سازمانی که این قبیل مطالعات را در ردیف آموزشهایش قرار میدهد همان سازمانی است که جورج اورول در رمان ۱۹۸۴ترسیم کرده است؟ ولی واقعیت این است که رژیم به این دلیل به این یاوهها نیاز دارد که بهخوبی میداند در نهایت سرنگونی نظامش فقط توسط مردم و مقاومت سازمانیافته آنها محقق خواهد شد. والا کیست که نداند مبارزه انقلابی بدون تشکل انقلابی حرفی پوچ و بیارزش و غیرممکن است. کیست که نداند تشکیلات انقلابی یک دستاورد مترقی و تجربه گرانبهایی است که تمام انقلابیون در طول قرنها مبارزات خود تازه به آن رسیدهاند. اما بهمن بازرگانی قید این چیزها، و اول از همه قید مبارزه، را زده است و مینویسد: «دموکراسی در این سازمان وجود نداشت». (صفحه۷۸) کار کرد چنین سازمانی هم با اتکا به «یک سانترالیسم فوقالعاده متمرکز و یک دیکتاتوری توتالیتر» مثل فرقه حسن صباح است که خطاها و شکستهایش را پیروزی جلوه دهد. بنیانگذار چنین فرقه باطنی هم میشود شخص حنیفنژاد «خود حنیفنژاد، بهویژه حنیف پس از گروه ایدئولوژی، بنیانگذار باطنی گری حاکم بر سازمان شد» (صفحه ۷۷). حتی در سالهای قبل از ۱۳۵۰هم اشکال به محمد حنیفنژاد و سعید محسن برمی گردد که: «حنیفنژاد و سعید محسن به هنگام عضوگیری به مهمترین نکتهای که توجه داشتند مبارز بودن بود نه مذهبی اسطقس دار بودن»(صفحه ۲۴۸)
آیا بهتر از این میشود به آخوندها هدیه داد؟ و یک نفر نیست از جناب فیلسوف جاعل سؤال کند چگونه چنین سازمانی میتواند این همه فراز و نشیب را طی کند، و این همه دشمن خارجی و داخلی علیهاش توطئه کنند، اما باقی بماند؟ مگر از نمونههای دیگر این قبیل سازمانها بیخبریم؟ با چنین صفاتی که دشمنانی از قبیل بهمن بازرگانی برای سازمان برمی شمرند قاعدتاً باید سازمان نه هفت که هفتصد تکه میشد و دیگر حتی نامی از آن باقی نمیماند. ولی نفس اینکه امثال بهمن بازرگانی در ظل توجهات آخوندی سر در چاهک ارتجاع کردهاند دلیل قاطع بطلان یاوه هایشان است.
پیام اصلی کتاب تبلیغ بریدگی و نفی هر گونه مبارزه
سومین نکتهای که در کتاب « زمان بازیافته» حائز اهمیت است نفی مشی انقلابی و بالاتر از آن بیثمر بودن هر گونه مبارزه است. به همین دلیل پایان بخش کتاب فصلی است به نام «نقد مبارزه مسلحانه». او نوشته که در سالهای ۵۵ و ۵۶ به نفی مبارزه مسلحانه رسیده است. اما کسانی که او را میشناسند بهخوبی میدانند که تا آنجا که به خود بهمن بازرگانی و گذشتهاش برمی گردد این بریدگی از همان سالهای اول دستگیری او وجود داشته و روزبهروز غلیظ تر و پر رنگتر از گذشته شده است. برادر مجاهدم محمود احمدی که سالیان متمادی در زندان مشهد با بهمن بازرگانی رابطه داشته و از نزدیک شاهد خیانتها و بیصداقتیهای او بوده است برایم گفت که بزرگترین عدم صداقت بهمن این بود که بریده بود و نمیگفت. و در تمام آن سالها و فقط عنصر مبارزاتی را در افراد میکشت.
بازرگانی مدعی میشود گویی که نقد و رد مشی مبارزه مسلحانه در سالهای ۵۴ـ۵۵ شروع شده است. این یک دروغ آشکار و ناصادقانه است.
واقعیت این است که بهمن از همان سال ۵۰یک بریده بود و هیچ اعتقادی به مبارزه، و نه تنها مبارزه مسلحانه، نداشت. برادر بزرگوارم مهدی فیروزیان میگوید وقتی خودش در زیر شدیدترین شکنجهها بوده بهمن بازرگانی به او گفته ما شکست خوردیم و همه چیز لو رفته! مهدی میگوید من از همانجا فهمیدم که بهمن سوختش تمام شده است. یک بریده هم نمیتواند مدعی شود که به مبارزه مسلحانه معتقد بوده است. واقعیت این است که تمام ادعاهای فلسفی و ایدئولوژیک بهمن تولیدات برای توجیه بریدگی خودش بوده است. اما او این قدر صداقت نداشته که بیاید صادقانه بیان کند و برود دنبال کار خودش. تازه مدعی عدم صداقت عبدالرضا نیک بین (کسی که از او رده بالاتری هم داشت و برید و رفت و سازمان هیچ به کارش نداشت) هم شده است که حنیفنژاد و سعید محسن را «علاف» کرده بود و باید صادقانه میگفت نمیخواهد مبارزه کند و برود دنبال زندگیاش. بهمن بازرگانی در این مورد عمیقاً به این ضربالمثل معتقد است که مرگ خوب است اما برای همسایه. او نوشته است: «می خواستم ببینم چرا انقلاب فرزندانش را میخورد؟.... بحثهای دیگری که آنجا میکردیم نفی مبارزه مسلحانه بهصورت چریک شهری بود.....بحث میکردیم که مبارزه مسلحانه بهصورت چریک شهری غلط است.» بعد از این برای اولین بار اعتراف میکند که در زندان حتی جزوهای هم در رد مبارزه مسلحانه نوشته و با خود به بیرون آورده است و مینویسد: «(آن جزوه را) در آخر دیماه ۵۷ که آزاد شدیم با خود بیرون بردم. در سال ۱۳۵۸ آن را به شاملو دادم برای چاپ در کتاب جمعه». اما واقعیت این است که جزوه به اندازهای بیمایه و پرت بوده که شاملو آن را چاپ نمیکند و دلیلش را «سطح تئوریک پایین آن» میگوید. خودش درباره یاوههایش میگوید: «الان اصلاً یادم نیست که آن موقع چه هشت الهفتی به هم میبافتم و چه چرت و پرت تئوریک با استناد به لنین و مارکس سر هم کرده بودم» عبارت صادقانه و صریح این اعترافات این است که بالکل مبارزه سیاسی را کنار گذاشته است. یاوههای بهمن بازرگانی و بیدر و پیکر بودن افکار و عقایدش در طول سالهای زندان به قدری عیان است که حتی نزدیکترین دوستان و همفکرانش را هم به صدا در آورده و به اعتراف خود او در صفحه ۲۸۸کتابش (علیرضا تشید) به او با اعتراض میگوید:«تو با بحثهایت همه چیز را داری ویران میکنی... تو همه چیز را داری زیر سؤال میبری» واقعیت این است که فیلسوف نمای گیج و گول ما بلافاصله بعد از ضربه سال ۵۰تمام امید و انگیزه خود را از دست میدهد و مینویسد: «شکست سرنوشت محتوم ما بود» (صفحه ۱۵۹). قبیحتر آن که در یک احساس مشترک با بازجو و شکنجهگر خود مینویسد: «بارها با خودم اندیشیدهام چه چیزی مشترکی بین او (منوچهری بازجو و شکنجهگر ساواک) و من بود؟ نمیدانم شاید او هم مثل همیشه احساس پوچی میکرد» (صفحهٔ ۱۵) بقیه حرفها و تولیدات ذهنی همه و همه در خدمت توجیه و لاپوشانی همین بریدگی است. تمام توجیهاتی از قبیل «آزادی روسو»یی و نداشتن برداشت فردگرایانه از آزادی و گرایش انحنایی به جای اصل هدایت و انبوهی از این دست در واقع توجیهاتی بیش نبوده تا بریدگی او را از مبارزه تئوریزه کند و بنویسد: «بالاخره ما پس از شکستهای پیدرپی به این نتیجه رسیده بودیم که این راهش نیست» (صفحه۲۷۴) فرض بگیریم راهش این نباشد که بازرگانی نوشته. اما آیا راه دیگری وجود دارد؟ یا باید هر گونه مبارزهای را تخطئه کرد رفت دنبال « احساس پوچی» با شکنجهگران و بازجویان ساواک؟ و یا او راه دیگری را رفته است؟ نوشته است که بعد از پیروزی انقلاب حسین روحانی(سازمان پیکار) نزدش آمده و گفته بیا سازمان پیکار را تحویلت بدهم. منتها میزان بریدگی بازرگانی به قدری بالا بوده که بعد از ساعتی گپ طرف با سرخوردگی: «متوجه شد که من اصلاً توی یک باغ دیگری هستم» و «گفتم دیگر اینها مسأله من نیست» و وقتی اصرار او را میبیند: «گفتم که من اصلاً نیستم»
و حتی رضا شلتوکی او را برای دیدن کیانوری به دفتر حزب توده میبرد. در ورودی بدون تفتیش بدنی، به نشانهٔ خودی بودن، داخل میشود و کیانوری به او میگوید: «نظرات شما را میدانیم و میدانیم که با اینها (منظورش پیکار و راهکارگر بود) موافق نیستید و شما جایتان اینجاست»(صفحه۲۹۲) این هم مدالی که از سوی کیانوری به سینهٔ بهمن بازرگانی زده میشود. ولی باز هم قبول نمیکند چرا که مشکل او نه مبارزه مسلحانه و نه غیرمسلحانه است. مشکل او اصولاً خود مبارزه است. جایزهاش را هم در آخرین سطور کتاب بهصورت دعوت به فعالیت (به موازات حزب جمهوری اسلامی) از بهشتی دریافت میکند: «دو نفر خبرنگار از حزب جمهوری اسلامی آمدند با پیغام دوستانه و سلام از جانب آیتالله بهشتی و میخواستند بدانند که دلایل اینکه من بعد از انقلاب اسلامی دیگر فعالیت نمیکنم چیست؟ تشکر کردم و روانهشان کردم و گفتم فعالیت کردن دلیل میخواهد نه بر عکس».
جان کلام و واقعیت برتر
همانطور که آمد انتشار کتاب بهاصطلاح خاطرات بهمن بازرگانی هدفی جز جعل تاریخ و تبلیغ پاسیفیسم و دست شستن از مبارزه ندارد. البته این خود هدیهای است بسیار گرانبها به آخوندها از سوی یک فیلسوف نمای بریده است که بعد از نزدیک به چهل سال نبشقبر شده و سر از گور برداشته. تا بنویسد: « ما الآن گمان میکنیم آگاهانه و خودمختار ضد خشونت شدهایم اما جذاب شدن و زیبا دیده شدن عدم خشونت مقدم بر پیدایش اندیشه عدم خشونت در ما است.(صفحهٔ ۸۰کتاب خط تأکید از خود اوست) و با خفت و فلاکت، و ایضا دیدن زیبایی عدم خشونت!، دربارهٔ مبارزه مسلحانه بنویسد: «یک نوع شیفتگی به اسلحه بود که ما باید با اسلحه مسأله مان را با حاکمیت حل کنیم»(صفحهٔ ۲۳۲) در حالی که اکنون بهوضوح عیان شده است آنان که به انقلاب و مرزبندی قاطع با حاکمیت دیکتاتوری دل بسته بودند «شیفتهٔ » آرمان و مردمشان بودند. و این امثال فیلسوف نمای جعلی ما است که در فدا و ایثار کم آورده و شیفتهٔ ترشحات ذهن فاسد و بریده خودشان بودند.
اما برای بهتر شناختن جان کلام کتاب باید آن را در ظرف زمانی خودش ببینیم. یعنی در برخورد با پدیدهای مانند نبشقبر بهمن بازرگانی به این بسنده نکنیم که وزرات ملعونه به هر خس و خاشاکی متوسل میشود تا لاشهای را به مقابله با مجاهدین و مقاومت بکشاند. این البته واقعیت دارد اما تمامی آن نیست. باید دید هدف وزارت اطلاعات چیست که در این زمان مشخص، و بعد از ۵سال تأخیر، به انتشار این کتاب مجعول تن میدهد و پشت سر هم نیز برایش جلسات معرفی و نقد میگذارد و تبلیغ میکند. توجه به این نکته جان کلام انتشار کتاب است.
بهمن بازرگانی در صفحهٔ ۲۸۳کتابش نوشته است: «این انقلاب اسلامی الآن سی و چند سال ازش گذشته، همچنان اسلامیمانده و کلیه نیروهای مخالف خودش را هم از میدان به در کرده». جان کلام همین جا است. آن چه که خمینی سعی داشت به نام « انقلاب اسلامی» به خورد خلق الله بدهد یک دجالبازی میان تهی بود. و به یمن مبارزات مجاهدان و مبارزان این رژیم ضدبشری هرگز موفق نشد «کلیه نیروهای مخالف خودش را» از میدان ببرد. بازرگانی در حضیض ذلت خود رژیم را تثبیت شده میداند و پا بر فداکاریهای نسلی میگذارد که با خونهای خود بذرهای انقلاب را از سال۵۰کاشتند. و اینک با خباثت تمام اینچنین مورد قضاوت قرار میگیرند که مجاهدین بهدلیل «راه خشنی» که انتخاب کرده بودند مستعد بودند تا: «بعد از سرنگونی شاه دوباره دیکتاتوری دیگری برقرار کند»(صفحه ۷۸)
اما در برابر این قبیل ترهات مضحک باید به واقعیت دیگری توجه کرد. واقعیت برتر نه جعلیات یک فیلسوف نمای وامانده که خیابانها و میدانهای شهرهای مختلف میهن ما است. و واقعیت برتر اعتراف خود رژیم است که بیش از ۷۰در صد فراخوانهای اعتراضی در سطح کشور توسط کانالهای فعال مقاومت داده میشود. واقعیت برتر اعتراف سایت باند خامنهای است که نوشته اعتراضات از صنفی شروع میشود ولی بسیار زود رنگ و بوی ساختار شکنانه پیدا میکند. واقعیت برتری کانونها در هر اعتراضی حاضر هستند و بهمثابه یک جرقه عمل میکنند. واقعیت برتر این است که سایت بهارستانه، متعلق به پاسداران در ۶شهریور۹۷تحت عنوان «نگاهی گذار به تفاوتهای امروز مجاهدین با دیماه ۹۶» نوشت: «اما کیفیترین تحول صورت گرفته، وصل عقبه این کانونها به رهبری آن است. در حال حاضر، خط دهی اصلی این کانونهای شورشی توسط مسعود رجوی در قالب «پیام به کانونهای شورشی» صورت میگیرد!
ما برخلاف فیلسوف نماهای درمانده قلم به مزد که یا جعل میکنند و یاوه میبافند و یا در ترس از دیکتاتوری مجاهدین بعد از پیروزی برای تثبیت رژیم خوشرقصی میکنند تمامی واقعیت را میبینیم. ما به چشم شیطانسازیهای گسترده رژیم را میبینیم. و بهخوبی میدانیم که سریالهای ۲۰و ۳۰قسمتی و فیلمهای پرهزینه چگونه ساخته میشوند؟ ما به نیکی دریافتهایم که بهمن بازرگانی با انتشار مثلاً خاطراتش چیزی است از زمرهٔ انبوه انتشار کتاب و به راهانداختن کنفرانسها و میزهای کتاب توسط وزارت اطلاعات. ما واقعیت برتر را در شهرهای کوچک و بزرگ میبینیم و مهمتر آن که ضجههای امام جمعه مشهد، علمالهدی، را شنیدهایم که بر کرسی نماز جمعه مشهد عربده کشیده است: «آنها (یعنی ما) میخواهند سر به تن ما نباشد» و به همین دلیل است که بهخوبی میدانیم کتاب «زمان از دست رفته» در متن این واقعیات انکارناپذیر به خواست وزارت اطلاعات رژیم مبرا از خشونت! انتشار یافته است. و هدفی به جز مقابله با رشد کانونهای شورشی را تعقیب نمیکند.
برگرفته از سایت همبستگی ملی