در تاریخ معاصر ایران، دو همزاد نامیمون در برابر آرمان آزادیخواهی مردم ایران صفآرایی کردهاند که با وجود تفاوتهای ظاهری، در ماهیت و عملکرد، همسانی بسیار با یکدیگر دارند: شاه و شیخ.
هر دو با تکیه بر استبداد و سرکوب آزادیهای فردی، شیوههای حکومتی مشابهی را پیاده کردند. در این مقاله، به بررسی شباهتهای این دو پرداخته و نشان خواهیم داد که چگونه هر یک از آنها، با استفاده از ایدئولوژیهای فاشیستی خود، حکومتهای مطلقه و سرکوبگر برپا کردهاند.
شاه، سایه خدا بر زمین!
محمدرضا شاه پهلوی، که تا ۱۳۵۷ بر ایران حکومت میکرد، خود را «سایه خدا» و «ولینعمت ملت» میدانست. او در بسیاری از سخنان خود تأکید میکرد که سلطنت یک موهبت الهی است که از سوی خداوند به نسلهای «ذکور»! او منتقل میشود (۱). شاه، بهعنوان فرمانروای مطلق، خود را تنها کسی میدانست که حق دارد تصمیمات بزرگ کشور را اتخاذ کند. این باور به سلطنت مطلقه، که بر پایه مفاهیم ارتجاعی و سلطنتطلبانه استوار بود، جایگاهی به او داد که هیچگونه نظارت و محدودیتی بر قدرتش وجود نداشت. در واقع، شاه بهگونهیی در پی تثبیت سلطنت خود برآمد که حتی در مقابل اعتراضات و انتقادات مردم نیز هیچگونه تمایلی به پذیرش اصلاحات واقعی نداشت.
شاه، چون دیگر حکام مستبد، در برابر خواستههای مردم برای آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی ایستاد و هیچگاه اجازه نداد که صدای مردم در سیاستهای کشور تأثیرگذار باشد. هنگامی که مردم در سال ۱۳۵۷ برای اعتراض به وضعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به خیابانها آمدند، شاه به جای پاسخگویی به مطالبات آنان، خونشان را بر زمین ریخت و آخرین روزهای سلطنت خود را با ننگینترین اعمال رقم زد.
خمینی، سلطنت ولایت مطلقه فقیه
خمینی، پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۷، بهسرعت جایگاه خود را بهعنوان قدرت خودکامه تثبیت کرد. او که خود را نماینده خدا و ولیفقیه میدانست، در ابتدا با شعارهای آزادیخواهانه و ضداستبدادی به میدان آمد. اما پس از پیروزی انقلاب، مشخص شد که مانند شاه، هیچگونه تمایلی به پذیرش آزادیهای فردی و دموکراسی ندارد.
او از همان ابتدای انقلاب بر ضرورت استقرار حکومت اسلامی و ولایت فقیه پافشاری کرد.
مفاهیم دینی را تفسیر به رأی کرد تا هژمونی نامشروع خود را جا بیندازد. او در اظهارات خود بارها تأکید کرد که ولایت فقیه بهطور کامل از جانب خداوند به او واگذار شده است و هیچکس جز او نمیتواند این مقام را بهطور مشروع احراز کند. او آشکارا میگفت برای اجرای حدود الهی، از جمله حد زدن، رجم (سنگسار) کردن و مجازاتهای دیگر، نیاز به حکومتی با قدرت مطلقه است. این دیدگاه نشان میدهد که او از دیرباز بهدنبال ایجاد حکومتی استبدادی، تحت لوای دین، بوده است.
وجه مشترک شیخ و شاه، استبداد و سرکوب آزادی
از ویژگیهای مشترک شاه و خمینی، سرکوب مخالفان و هر گونه تلاش برای آزادی و دموکراسی بود. شاه در دوران سلطنت خود، هر گونه حرکت اعتراضی و مخالف را با شدت تمام سرکوب میکرد، از جمله در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که در آن بسیاری از مخالفان و مردم عادی بهخاطر اعتراض به رژیم شاه کشته شدند. خمینی نیز پس از انقلاب و استقرار نظام ولایت فقیه، دست به سرکوب شدید مخالفان سیاسی و بهخصوص اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران زد.
مخالفت شاه با جمهوری و شیخ با جمهوری دموکراتیک
شاه با هر نوع جمهوری مخالف بود. شیخ از آنجا که بهعلت وجود اتمسفر انقلابی نمیتوانست با نام جمهوری مخالف باشد، عنوان جمهوری را باقی گذاشت اما در عمل سلطنت را ادامه داد. اگر چه خمینی با دجالگری منحصر بهفرد خود را موافق آزادیها وانمود میکرد، اما پس از به قدرت رسیدن، ماهیت خود را آشکار ساخت. یکی از مهمترین موضوعاتی که خمینی بهوضوح در آن تأکید کرد، مخالفت با جمهوریهای دموکراتیک بود.
او با سفسطه و شارلاتانیسم با قرار گرفتن کلمه دموکراتیک در کنار جمهوری دشمنی هیستریک داشت:
«جمهوری اسلامی دموکراتیک. ملت ما این را قبول نکرد. گفتند ما همان، آن که ما میفهمیم اسلام را میفهمیم. از جمهوری هم میفهمیم چیست؟! اما دموکراتیکی که در طول تاریخ، پیراهنش عوض کرده، هر وقت یکی را. الآن این دموکراتیک در غرب یک معنا دارد و در شرق یک معنا دارد و افلاطون یک چیزی میگفت و ارسطو یک چیزی میگفته. این را ما نمیفهمیم. ما یک چیزی که نمیفهمیم چه ادعایی داریم که ذکرش بکنیم و رأی نمیتوانیم به آن بدهیم» (۲).
این نگرش در واقع نمایانگر تلاش خمینی برای ممانعت از هر گونه دگراندیشی و پذیرش یک جمهوری دموکراتیک بود. مردم ایران که در ابتدا به امید دستیابی به آزادی و عدالت به انقلاب پیوسته بودند، بهزودی متوجه شدند که انقلاب آنان بهجای تحقق دموکراسی، به ترویج استبداد دینی و سرکوب آزادیهای فردی انجامیده است.
دوقلوهای نامیمون در تاریخ ایران
در نهایت، میتوان گفت که شاه و خمینی هر دو نمایندگان استبداد و سرکوب آزادی در تاریخ معاصر ایران هستند. شاه با استفاده از مفاهیم سلطنتی و مذهبی به تثبیت قدرت خود پرداخت و خمینی نیز پس از انقلاب ضدسلطنتی، با استفاده از مفاهیم دینی و مذهبی، همان روشهای استبدادی را در ابعادی فراگیرتر و به گونه ضدبشری بهکار گرفت. در هر دو رژیم، مردم ایران هرگز نتوانستند به آزادیهای فردی و حقوق دموکراتیک دست یابند و هر دو رژیم، بهجای پاسخگویی به مطالبات مردمی، از سرکوب و خشونت برای حفظ قدرت خود استفاده کردند.
هر دو مخالفان خود را فریبخورده، مزدور و وابسته و عوامل غرب نامیده و القابی مانند خرابکار، مارکسیست اسلامی، منافق، محارب، باغی، یاغی و... در مورد آنها بهکار بردند.
هر دو با برقراری شدیدترین سانسور، اصل آزادی بیان را نقض کرده و اطلاعرسانی را به رسانههای اجیرشده و وابسته به خود منحصر کردند.
هر دو با ایجاد اطلاعات جهنمی با شکنجه، زندان و اعدام و تیرباران به مقابله با مخالفان خود رفتند.
هر دو...
بدیهی است که این سیاهه را میتوان همچنان ادامه داد. انقلاب شکوهمند بهمن۱۳۵۷ به سلسله شاهنشاهی در ایران خاتمه داد، ادامه آن انقلاب از چهلواندی سال پیش شیخ را نشانه گرفته است. بههمین دلیل میگوییم آن انقلاب نه مرده و نه خاکستر شده است.
انقلاب دموکراتیک نوین، ادامه طبیعی و قانونمند انقلاب ناتمام بهمن ۵۷ است. صورتمسأله ایران و ایرانی، همچنان آزادیهای دموکراتیک و جمهوری دموکراتیک است. مقاومت ایران با برخورداری از یک جایگزین دموکراتیک، برنامه دولت موقت و انتخاب یک رئیسجمهوری برای دوران انتقال قدرت به مردم ایران، کمبودهای انقلاب ضدسلطنتی را برطرف کرده است. شاه سرنگون شد، شیخ نیز در شرف سرنگونی است. این دوقلوهای ارتجاعی تاریخ ایران، راهبندهای آزادی، پیشرفت، عدالت اجتماعی و آینده تابناک ایران و ایرانی بودهاند.
در سالگرد بهمن آتشین با پیشگامان و رقمزنندگان و شهیدان آن تجدید عهد میکنیم. یقین داریم بهمن ادامه دارد و تا تحقق تمام اهداف خود ادامه خواهد یافت.
پانوشت:
(۱) در متمم قانون اساسی زمان شاه آمده است:
«حقوق سلطنت ایران
اصل سیوپنجم:
سلطنت ودیعهای است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده.
اصل سیوششم:
سلطنت مشروطه ایران از طرف ملت به وسیله مجلس مؤسسان به شخص اعلیحضرت شاهنشاه رضا شاه پهلوی تفویض شده و در اعقاب ذکور ایشان نسلاً بعد نسل بر قرار خواهد بود».
(۲) سایت پرتال خمینی