غروب روز عاشورا در قرن اول هجری خورشیدی پایان یک نبرد بود، اما آغاز پروبالگیری یک پیام بر بالهای بادها و توفانهای زمانهها و اخگر شبانهها شد. عاشورا از مسیر اتفاقات و رخدادهایی آمد که ادامهشان به بالغ کردن یک پرسش انجامید: چه باید کرد؟ اکنون دیگر برای همهی آنانی که به بررسی و تحلیل و شناخت ریشهها و پیامدهای عاشورا میپردازند، آشکار شده است که عاشورا یعنی ضرورت پاسخ به «چه باید کرد» در بستر تاریخ بشر، برای تعیین سرنوشت خجستهی حیات بشر.
«چه باید کرد»ها از کجاها میآیند؟ از سیر طبیعیِ حوادث اجتماعی و انتظارهای انسانی که پاسخ طبیعی و مشروعشان را دریافت نمیکنند. این حوادث وقتی سیاسی میشوند، با سرنوشت یک جامعه گره میخورند. هنگامی که صاحبان قدرت و واعظان منبردارشان نیاز طبیعیِ پاسخ به رخدادها و حوادث اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را با ابزارهای غیر طبیعی، زورمدارانه، استثماری و دیکتاتوری پاسخ میدهند، جامعه به مرحلهی «چه باید کرد» و ضرورت ناگزیر پاسخ به آن میرسد. چنین است پیام تاریخی و جاودانهی عاشورا که هرچه ارابهی زمان و تاریخ، شتاب میگیرد، اکسیر آن در حیات سیاسی و اجتماعی، واقعیتر مینماید.
«چه باید کرد» مرجع دانش و شناخت برای یافتن پاسخ است. «چه باید کرد»، انگیزهبخش راهگشاییهاست. این عبارت را که آینه کنیم و در آن جنبشها و قیامهای آزادیبخش معاصر ایران را بنگریم، دانش و شناختمان از آنها بسا فراتر و نیز ژرفتر از تحلیل نظریِ آنها بدون هیچ سمتوسو خواهد بود. این عبارت کوتاه پرسشگر، محک درستی و نادرستیِ تحلیلهای صرف نظری و بدون راهنما دربارهی معضلات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیِ در محاصره و سیطرهی دیکتاتوریهاست. راه دور نرویم، در میهن خودمان که سلسلهی دیکتاتوریهای شاهی و شیخی دمار از آزادی و برابری و حقوق اولیهی بشر درآوردهاند، کدام تحلیلها، فکرها، عقاید و آرمانها به ضرورت «چه باید کرد» پاسخ دادهاند؟ هماینک به انبوه رسانههای فارسیزبان بنگرید؛ اینان به مردم ایران چه میگویند و چه میدهند؟ با انبوه تحلیل و واکاوی و تفسیر رسانهیی ــ چه تصویری، چه نوشتاری ــ آیا ضرورت پاسخ به «چه باید کرد» را ترویج میکنند یا ابهام و تردید پیرامون راه حل صریح و روشن برای تغییر سرنوشت ایرانزمین را دامن میزنند؟
یک دیکتاتوریِ بهلحاظ عقیدتی، تاریخی و سیاسی اصلاحناپذیر بهنام حاکمیت ولایت فقیه که پاسخگوی هیچ احدی نیست، در کانون بحرانهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران واقع است. تمام راههای مسالمت و اصلاح آن در گذشته طی شده و به جایی نرسیده است، که برعکس، این حاکمیت جریتر و جلادتر و چپاولگرتر شده است. سریالی از اعتراضات صنفی و اجتماعی و قیامهای سیاسی صورت گرفته و خروجی همهشان نشانی راه حل قاطع برای سرنگونیِ محتوم این حاکمیت را گواهی میدهند. در این میانه انبوه رسانه و کارشناس و جامعهشناس را مییابی که تا بخواهی وضعیت نابهنجار و بنبست کنونی را تفسیر و تحلیل میکنند، ولی هرچه دنبال «چه باید کرد» میگردی، از هیچکدام نشانی نمییابی! چرا؟
رسیدن به «چه باید کرد»، گام نهادن به مرحلهیی تکاملی و والاتر در شناخت واقعیت است. شناخت واقعیت و پاسخ به آن، قیمت دارد. وقتی «واقعیت» بههیأت یک حاکمیت مستبد درمیآید و مراحل تکاملی شناخت و مبارزه با آن طی میشود، گریز از «چه باید کرد»، زیستن در سایهی قبا و تاج و عبای بختک دیکتاتوری و تلاش برای دور زدن آن است؛ طوری که نشانیِ سرراست پاسخ به «چه باید کرد» داده نشود و مروج ابهام، تردید و شورهزار یأس در پیکر یک جامعه شد.
در ورای هر بختکی که پیش پای نجات ایران از دیکتاتوریهای موروثی میگذارند، مطلب این است که ایرانزمین هماینک بیش از همیشه مستعد پاسخ به «چه باید کرد» است. اکسیر آن را دیریست در گذرگاهان اعتراضات، شورشها، قیامها و هماوردیها علیه دیکتاتوریها ــ و خاصه استبداد ارتجاع مذهبی ــ یافته است. اکسیر سرنگونی این استبداد با قاطعترین راه حل، پاسخ تمام بازیگریهای سیاسی ــ باندی در درون حاکمیت و خریدن عمر برای آن در بیرون رژیم است. رسالت ملی و تاریخی در منظر هماینک ایرانزمین: تکثیر این اکسیر...