پدیدهٔ بازماندگی از تحصیل در ایران تحت استیلای نظام ولایت فقیه به نقطهیی رسیده است که نمیتوان آن را فقط پیآمد فقر یا ضعف مدیریتی در حوزه آموزش دانست. آمارهای قطرهچکانی و البته سانسورشدهٔ حکومتی نشان میدهد که در سال تحصیلی ۱۴۰۲–۱۴۰۳ بیش از ۹۲۸هزار دانشآموز از چرخه آموزش کنار ماندهاند و از این میان، بیش از ۱۵۰هزار کودک در سن ابتدایی حتی فرصت ورود اولیه به مدرسه را نیافتهاند(پایگاه خبری و تحلیلی شرق، ۲۶شهریور ۱۴۰۴).
این آمار فراتر از بحران آموزشی نمایانگر یک فاجعه ملی است؛ فاجعهیی که ریشه در ماهیت نظام ولایت فقیه و سیاستهای عامدانهٔ ضددانشآموزی دارد.
ناکارآمدی ساختاری: سیاستهای ضد آموزشی
از ابتدای استقرار حاکمیت دینی، آموزش به جای آنکه بهمثابه موتور توسعه ملی و تقویت سرمایه انسانی در نظر گرفته شود، ابزار تحکیم نظام ولایت فقیه و سیاستهای قرونوسطایی، کشورگشایانه و تروریستی آن شد. در واقع باید گفت نظام ولایی از مدرسه نه بهعنوان نهاد پرورش استعدادها و فردای ایران، بلکه بهمثابه پادگان برای تزریق افکار قرونوسطایی و توتالیتاریستی خود استفاده میکند.
این نگاه ابزاری به آموزش موجب شده است که بودجههای کلان به نهادهای تبلیغاتی حاکمیت اختصاص یابد، حال آنکه مدارس روستایی بدون معلم و امکانات باقی بمانند.
علیرضا کاظمی، وزیر آموزش و پرورش پزشکیان در مرداد ۱۴۰۴ اذعان کرد که حدود ۹۵۰هزار دانشآموز در کشور در دسته بازمانده یا ترکتحصیل قرار دارند این اعتراف رسمی در واقع تأییدی است بر ناکامی ساختاری که دیگر نمیتوان آن را به گردن مشکلات مقطعی انداخت.
فقر اقتصادی؛ نتیجه سیاستهای کلان ضدمردمی
البته فقر یکی از دلایل اصلی بازماندگی است. اما این فقر از کجا میآید؟ سقوط اقتصادی ایران تحت انقیاد آخوندها در دهههای اخیر، فساد سیستماتیک و اولویتگذاری بودجه برای سرکوب و صدور تروریسم به جای آموزش و رفاه عمومی، خانوادهها را به نقطهیی رسانده که «هزینه کتاب درسی با رشد ۶۰درصدی» تبدیل به مانع اصلی تحصیل کودکان شده است(بهارنیوز، ۲۶شهریور ۱۴۰۴).
این واقعیت نشان میدهد که ریشه اقتصادی بحران نیز به ساختار سیاسی ولایت فقیه بازمیگردد؛ ساختاری که آگاهانه توسعه انسانی را قربانی تداوم قدرت خود میکند.
جنسیت و طبقات اجتماعی؛ بازتاب تبعیض مضاعف
در سالهای اخیر، روند بازماندگی از تحصیل از دختران به پسران تغییر یافته است. در سال تحصیلی ۱۴۰۱–۱۴۰۲ بیش از ۵۲درصد بازماندگان پسران بودند(همان منبع).
این جابهجایی نه بهمعنای رفع تبعیض از دختران، بلکه بیانگر آن است که دامنه بحران چنان گسترده شده که همه اقشار را دربرگرفته است. کودکان کار، کودکان بدون شناسنامه، مهاجران و حاشیهنشینان، همگی قربانیان ساختار تبعیضآمیز نظامی هستند که نه عدالت آموزشی، بلکه باز تولید نابرابری را دنبال میکند.
بازماندگی از تحصیل یک میلیون کودک خارج از نظام مدرسه یعنی نسلی که در معرض بیسوادی، کار در جرگهٔ کودکان کار، اعتیاد و جذب در چرخههای بزهکاری قرار میگیرد.
قربانیان خاموش یک نظام ضدایرانی
با توجه به شواهد، روشن است که راهکارهای مقطعی -از توزیع بستههای حمایتی تا اعزام معلم به روستاها- نمیتواند بحران را حل کند. ریشه در جایی عمیقتر است: ماهیت ایدئولوژیک و ضدتوسعهیی نظام ولایت فقیه. این نظام آموزش را نه بهمثابه حق شهروندی، بلکه بهعنوان تهدیدی برای بقای خود میبیند. بنابراین، تنها راه رهایی از این چرخه معیوب، سرنگونی این نظام و استقرار ساختاری دموکراتیک و مردمی است؛ نظامی که آموزش را سرمایهگذاری برای آینده ببیند، نه ابزاری برای کنترل.
به بیان روشنتر، اگر امروز بیش از ۹۰۰هزار کودک بیرون از مدرسهاند، فردا ایران بیرون از مدار توسعه جهانی خواهد بود. این هشدار صدای خاموش نسلی است که قربانی سیاستهای ضدایرانی ولایت فقیه شده است.