دیدار خامنهای با بسیجیهای چپیه بر گردن و رسن بر پیشانی همانقدر بیریخت، رقتآور، نازل و همراه با پیام فلاکت و درماندگی که یادآور آخرین سخنرانی چائوشسکو، دیکتاتور رومانی در بازگشت از تهران در ۲۰دسامبر ۱۹۸۹ است.
چائوشسکو، یک روز پس از این بازگشت دستور داد که برای یک نمایش باسمهیی قدرت، تعداد زیادی از کارگران و کارمندان دولت با پلاکاردهایی در حمایت از دیکتاتوری او در مقابل ساختمان کمیتهٴ مرکزی حزب کمونیست حاضر شوند. از آنجا که این حضور، اجباری و طبق بخشنامههای دولتی بود، جمعیتی در آنجا گرد آمد. سخنرانی دیکتاتور رومانی در این گردهمایی بهطور مستقیم توسط «صدا و سیما!» ی فرمایشی پوشش داده میشد. دیکتاتور آلوده به نحس دیدار با گور پر زرق و برق خمینی، طبق روال دیکتاتورها، اعتراضات داخلی رومانی را به عوامل بیگانه و فاشیستها نسبت داد. تا اینجای کار هیچ مشکلی نبود اما ناگهان «چند نفر، غافل یا جاهل یا مزدور!» [برچسب خامنهای به قیامآفرینان و مردم ایران]، ۸دقیقه پس از شروع سخنرانی چائوشسکو، او را هو کرده و شعارهای «ساختارشکن!» سر دادند. آن سخنرانی پرطمطراق و پخش تلویزیونی قطع شد. دیکتاتور که رنگ به چهره نداشت خواستار سکوت معترضان گردید ولی کار از کار گذشته بود. این سخنرانی به جای اینکه نمایش «اقتدار!» باشد، وارفتگی و زهواردررفتگی دیکتاتور را برملا کرد.
چائوشسکو فرمان سرکوب عریان داد ولی واحدهای ارتشی اعزام شدهٔ او به تیمیشوارا از تیراندازی به مردم خودداری کرده و پادگانها را ترک کردند.
یک روز بعد معترضان با حمله به ساختمان کمیتهٴ مرکزی حزب، آن را به تصرف درآوردند. دیکتاتور پوشالی با هلیکوپتر از بام ساختمان فرار کرد اما پس از چند ساعت دستگیر و به ارتش تحویل داده شد.
در ۲۵دسامبر او و همسرش با شتاب تمام محاکمه و تیرباران شدند.
اگر چائوشسکو توانست جمعیتی را با زور و تهدید دولت در مقابل ساختمان مرکزی حزب کمونیست گردآورد، خامنهای در بحبوحهٔ انقلاب دمکراتیک از راهاندازی همین میزان جمعیت نیز عاجز است و ناگزیر تعدادی دستچین از بسیجیها خود را جمع میکند تا با آمارسازی مدعی «بسیج میلیونی» شود.
او با تقلید از خمینی که امام حسین را پاسدار میخواند با وقاهت تمام سرداران انقلابی و مبارز تاریخ ایران مانند شیخ محمد خیابانی، کلنل محمدتقیخان پسیان، میرزا کوچک خان و رئیسعلی دلواری را «بسیجی!» نامید.
این نمایش پیش و بیش از آنکه خطاب به شهرهای در حال قیام باشد، خطاب به بدنهٔ در حال ریزش و وارفتهٔ نظام بود. هدف این بود تا به آنها بگوید بیش از این نترسند و خود را نبازند، براندازان «چند نفر، غافل یا جاهل یا بیاطلاع و دارای تحلیل غلط، یا مزدور!» بیشتر نیستند اما از آنجا که بسیجیها و پاسداران این حکومت بهطور روزمرهٔ در خیابانهای آتشین ایران هیبت و هیمنهٔ انقلاب دمکراتیک مردم ایران را از نزدیک میبینند، خامنهای ناچار است با جمعیتسازیهای ذهنی به آنها روحیه بدهد؛ جمعیتسازیهایی که ماهیت آنها را بیش از هر کس خودیهای نظام میدانند و از چنین سیرکهای رسوایی روحیه نمیگیرند. خامنهای آنها را به تشییع جنازهٔ قاسم سلیمانی احاله میدهد و از گذارههای گذشته در توصیف حال نمونه میآورد؛ در حالی که اگر آن جمعیتسازیها، واقعی و نشان قدرت و اقتدار بود، استبداد دینی به این اندازه از فلاکت نمیرسید که خامنهای خود برای روحیه دادن و سراپا نگهداشتن یک مشت بسیجی مدام مجبور به روضهخوانیهایی شود و زهواردررفتگی نظامش را جار بزند.
بهراستی که دیکتاتورها در پایان عمر خود دچار بلاهت و خرفتی میشوند. این بلاهت و خرفتی مانع از آن میشود که در برابر واقعیتهای عریان سر تسلیم فرود بیاورند. آنها به این ترتیب با فرو رفتن در توهم و جنایت بیشتر، سرنگونی خود را به دست خویش سرعت میبخشند.