روز یکشنبه ۱۲اسفند ۹۷ آخوند اژهای در یک نشست خبری، تلویحا انتصاب رئیسی جلاد بدنام قتلعام ۶۷ به ریاست قوه قضاییه فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران را تأیید کرد.
زمزمه انتصاب رئیسی از دیماه سال جاری آغاز شد و مقامات رژیم تا امروز با همین شیوهای که اژهای بهکار برد درباره آمدن او خبرهای جسته گریخته پخش میکنند.
اکنون این سؤال به اذهان متبادر میگردد که رژیم چرا این شیوه را در مورد اعلام انتصاب این جنایتکار بدآوازه بهعنوان رئیس دستگاه قضاییه در پیش گرفته است؟
بهویژه که خامنهای یک بار در تلاش برای نشاندن رئیسی بر کرسی ریاستجمهوری در نمایش انتخاباتی ۹۶ شکستخورده بود! اکنون چرا دوباره این مهرهٔ سوخته و بدنام را میخواهد در رأس یک قوه نظامش قرار دهد؟ مگر آخوند جنایتکار در این رژیم کم است؟ خامنهای چرا چنین بهایی میپردازد؟ او چه تضادی و چه مسألهای را میخواهد با این انتصاب غیرعادی و رسوا حل کند؟
میزان جدیت انتصاب
اکنون دیگر میتوان گفت موضوع انتصاب رئیسی جدی و حتمی است و با زمینهسازیهایی که صورت گرفته انتظار میرود طی همین روزها بهطور رسمی خامنهای حکم انتصابش را صادر و ابلاغ کند.
از ماهها پیش روشن بود که رژیم خودش خبر انتصاب این جلاد را درز میدهد بهخصوص در اوایل دیماه که خامنهای، آخوند لاریجانی را در رأس مجمع تشخیص گماشت، زمزمه این انتصاب قوت بیشتری پیدا کرد. تا آخرین خبر هم که روز دوشنبه ۱۳اسفند در سایتهای رژیم منتشر شد و آخوند آملی لاریجانی گفت نامهای به خامنهای نوشته و درخواست کرده که رئیس جدید قوه قضاییه زودتر از موقع مقرر معرفی و اعلام گردد.
انتصاب با شیوه قطرهچکانی، چرا؟!
خامنهای در موارد پیشین هنگامی که میخواست رئیس قوه قضاییه را منصوب کند، مانند سایر انتصابها، خیلی سریع و با یک فرمان این کار را انجام میداد. اما این بار خامنهای با حزم و احتیاط شدیدی عمل میکند. علت چیست؟
نگاهی به سابقه امر
عموم هموطنان به یاد دارند در جریان انتخابات نمایشی سال ۹۶، هنگامی که خامنهای نقشه کشیده بود رئیسی را به جای روحانی از صندوق در بیاورد، به یمن افشاگریهای مجاهدین و مقاومت ایران در مورد سوابق رئیسی جلاد چنان فضایی در جامعه ایجاد شد که حتی روحانی هم که خودش در تمام جنایتها و اعدامهای رژیم نقش اول را داشته برای بهرهبرداری تبلیغاتی و سوار شدن بر این موج اجتماعی آمد و آن جملهٔ معروف را گفت که: «کسانی در این ۳۸سال بهجز اعدام و زندان کار دیگری بلد نیستند»! و باز هم همگان به یاد دارند که با آن جمله روحانی چه غوغایی در رژیم بپا شد و جنبش دادخواهی خون شهیدان و زندانیان سیاسی قتلعام شده در سال ۶۷ چگونه در داخل و خارج کشور اوج گرفت و قضیه چه پیامدهایی یافت و در نهایت هم منجر شد به شکست و سوختن این مهرهٔ جنایتکار و در واقع شکست شخص خامنهای.
بنابراین خامنهای که حساسیت جامعه را میداند و همچنین میداند که منصوب کردن این جلاد شناخته شدهٔ قتلعام ۳۰هزار زندانی سیاسی در صحنهٔ بینالمللی هم، چه بازتابهایی خواهد داشت، تلاش کرد با این شیوهٔ گامبهگام و تدریجی حساسیتها را کاهش بدهد و از وارد آوردن شوک جدید به جامعه خودداری کند.
حالا چرا رئیسی؟!
اکنون سؤال این است که: اگر خامنهای میداند که آوردن رئیسی چنین بهای سنگینی برایش دارد، چه اصراری بر آوردن او دارد؟ زیرا در این نظام آخوندهای جنایتکاری که بیدنده و ترمز حکم اعدام و دست و پا بریدن صادر کنند و امضا کنند و فرمان اجرا بدهند که کم نیست!
واقعیت این است که از این قبیل جلادان و جنایتکاران در این رژیم بسیار فراوان است؛ ممکن است ابتدا این تصور ایجاد شود که خامنهای با آوردن رئیسی میخواهد سرکوب را تشدید کند، اما بهنظر میرسد واقعیت عکس این است، خامنهای بهدلیل همان فضای اجتماعی و بینالمللی دستش در سرکوب بسته است. خامنهای از اینکه هر اقدام سرکوبگرانه ممکن است جرقهای باشد برای مشتعل کردن تمام جامعه و فعال شدن آتشفشان قیام، در یک کابوس دائم بهسر میبرد. بنابراین خیلی حواسش جمع است که بیگدار به آب نزند و از هر اقدامی که منجر به انفجار مردم به جان آمده شود اکیداً خودداری کند. نگاهی به وقایع این چند وقت هم بهخوبی نشان میدهد دستبستگی رژیم در سرکوب اجتماعی چقدر غیرعادی است. از جمله در دپو کردن گشتهای ارشاد و اینکه خودشان اعتراف میکنند دیگر دورهٔ این چیزها گذشته و جامعه بهشدت نسبت به این قبیل سرکوبگریها حساس است و واکنش منفی نشان میدهد.
بنابراین خامنهای از قضا به هیولای بدنامی همچون رئیسی، جلاد شناخته شده نیاز دارد که با نفس حضور او و با اسم و رسم ننگینش حفرهٔ سرکوب را پر کند. با چه چیزی؟ با ارعاب! درست همانطور که با اعدام مجرمین عادی، سعی میکند جو رعب در جامعه ایجاد کند. بنابراین آوردن رئیسی نه یک اقدام تهاجمی بلکه یک اقدام تدافعی و ناشی از ضعف مفرط او و وحشتش از واکنشهای اجتماعی و شعله کشیدن قیام است.
انتصاب رئیسی، سرکوب یا کاریکاتور سرکوب؟!
این روزها وقایعی در رژیم اتفاق میافتد که فینفسه چندان اهمیتی ندارند، اما هر کدام علامتی و نشانهیی از یک واقعیت بسیار مهم هستند. بهعنوان نمونه استعفا و پس گرفتن استعفا از جانب ظریف به خودی خود هیچ اهمیتی ندارد و کسی هم انتظار ندارد این استعفا چیزی را در رژیم تغییر بدهد، اما همین استعفا علامت و نشانهای است از بحران بسیار حاد و عمیق درونی رژیم. اینجا هم رفتن آملی لاریجانی از قوه قضاییه و آمدن رئیسی به خودی خود اصلاً امر مهمی نیست ولی به ترتیبی که دیده میشود علامتی است از بنبست رژیم در سرکوب که در حالی که بهشدت و مثل هوا به سرکوب نیاز دارد، اما در عینحال و بهشدت هم از آثار و عواقب آن وحشت دارد و با فیگورهایی که در آخوند رئیسی متبلور است تلاش میکند این ضعف و وحشت را بپوشاند و علامت معکوس بدهد.
مخاطب اصلی این انتصاب کیست؟
در یککلام مخاطب این اقدام، قیامآفرینان و جوانان بپاخاسته و کانونهای شورشی هستند، اما باید گفت خامنهای کور خوانده است! نسل جوان ایران آگاهتر از آن است که در پس این قبیل ژستها صورت زار و نزار رژیم را نبیند؛ چرا که آنها این ضعف و فرسودگی نیروی سرکوبگر رژیم را هر روز در صحنه میبینند و چه بسا شخصاً هم تجربه کرده باشند که وقتی در برابر نیروهای سرکوبگر رژیم میایستند، چگونه آنها با زبونی پا به فرار میگذارند و از رویارویی با مردم و جوانان بهخصوص وقتی تعدادشان زیاد است، پرهیز میکنند و این خطی است که مشخصاً به نیروهای سرکوبگر داده شده که هنگام مواجهه با جمعیت از برخورد و درگیری خودداری کنند و عقبنشینی کنند.
انتصاب رئیسی در چند جمله
انتصاب آخوند رئیسی علامت نهایت ضعف و وحشت رژیم است و رژیم با او که داغ ننگ قتلعام ۶۷ را در پیشانی دارد. میخواهد رعب ایجاد کند، زیرا بهطور واقعی در امر سرکوب در بنبست است. حرکتی که پیشاپیش برای قیامآفرینان لو رفته است.