این روزها رسانهها و کارشناسان حکومتی جابهجا به شکاف عمیق بین مردم و حاکمیت اعتراف میکنند.
قطعا آنها مجبورند با بیان خاص خودشان به خشم مردم بهویژه جوانان نسبت به حاکمیت، با عناوینی نظیر «بی اعتمادی»، «ناباوری عمومی»، و... اذعان کنند.
در این رابطه یک مهره حکومتی به نام آذر منصوری در روزنامه شرق ۲۳دی۹۹ بعد از اشاره به «اعتراضات سال۹۶ و آبانماه ۹۸» که برای حاکمیت «آسیبزا و مخاطره آمیز» بوده این نتیجه را میگیرد که: «با توجه به معضلات و مشکلاتی که جامعه ما را تهدید میکند، بهشدت نگرانیهای جدی را از حیث واگرایی و شکاف بین دولت و مردم ایجاد میکند. این نگرانیها واقعی است، اما بهنظر میرسد متأسفانه هیچ توجهی به این واقعیات موجود در جامعه امروز ایران نمیشود».
این کارشناس حکومتی در ادامه اضافه کرده که بیاعتمادی باعث میشود: «حتی اگر مسائلی مطرح شود که شاید پشتوانه علمی و منطقی داشته باشند، جامعه آن را نمیپذیرد، چرا که نگاه جامعه توأم با اعتماد نیست. اینجا حتی وقتی مسألهای که مطرح میشود دروغ هم نباشد، جامعه دیگر آن را نمیپذیرد».
خبرگزاری ایرنا وابسته به دولت روحانی هم از نفرت مردم به نظام با عنوان بیاعتمادی و نارضایتی نام میبرد: «بی اعتمادی و نارضایتی عمومی از شرایط موجود است که نمیشود آن را انکار کرد و باید به ترمیم این شکافها و زخمها پرداخت» (ایرنا ۲۰دی ۹۹).
پاسدار عزتالله ضرغامی علت نفرت مردم به نظام و بیاعتمادی را در درون حاکمیت میداند: «عاملان این بیاعتمادی در سیستم چه کسانی هستند و کجا ها هستند. ما در کشور تاریکخانه داریم؛ عدهیی در همین تاریکخانهها میگویند، میبرند، میبندند» (خبرگزاری فارس۱۶دی ۹۹).
عباس عبدی از باند موسوم به اصلاحطلب در روزنامه اعتماد۲۱دی۹۹ با عنوان «خطر اصلی کجا است؟» خطر شرایط کنونی برای نظام را مشابه شرایط برای نظام مدفون سلطنت در سال۹۷ میداند که منجر به سقوط آن شد.
از نظر او مشابهت زمانی کنونی با سال۵۷ در این است که میتوان «فرایند مشابهی را دیدید و آن شکلگیری یک جریان متفاوت از ارزشهای رسمی در نسلهای جدید است»
بسیار روشن است که ارزش مشابه در میان نسل جوان و شورشی در حال حاضر و نسل انقلاب در سال۱۳۵۷، گرایش سرنگونی طلبانه نسل انقلاب برای براندازی نظام منحوس سلطنت در آن سال و جوانان شورشی در شرایط کنونی برای براندازی نظام ولایت فقیه است.
در قیام بهمنماه سال۵۷ بهرغم اینکه خمینی بهقول خودش هیچگاه فتوای جهاد نداد و تسلیح جوانان رانداد، اما این جوانان انقلابی و شورشی بودند که با پیشتازی سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق دست به سلاح بردند و نهایتاً با قهر آنها، نظام مدفون سلطنت سرنگون شد.
البته این عنصر وابسته به باند مغلوب (عبدی) جرأت ندارد به گرایش جوانان شورشی در نفی حاکمیت اعتراف کند، اما در مورد شکاف آنها با نظام مینویسد: «توجه کنیم که اکنون بیش از ۴۰سال است که فرزندان این کشور تحت تبلیغ و آموزشهای متمرکز و شدید و نظارتهای قابل دیدن قرار دارند. ۱۲سال آموزش و پرورش و ۴۰سال صدا و سیمای انحصاری فکر و ذهن آنان را تحت تاثیر قرار میداد، ولی نتیجه چه شده است؟ تقریباً هیچ اگر نگوییم منفی. این فرزندان حتی پدران و مادران و بزرگتر خود را نیز تغییر میدهند، چه رسد به اینکه تحت تاثیر این آموزههای بسیط و کمعمق رسمی قرار گیرند. شکاف گسترده میان نسلهای جدید با ارزشهای رسمی در حال عمیقتر شدن است». (روزنامه اعتماد ۲۱دی۹۹)
یک کارشناس دیگر حکومتی در این زمینه میگوید: «جالب این است که میزان این بیاعتمادی، در گروههای سنی جوان (۱۸ تا۲۰ سال) بسیار کمتر از گروههای سنی میانسال و سالمند بوده است. این نشان میدهد که با توجه به دسترسی بسیار جدی گروههای جوان به رسانههای اجتماعی، آنها خیلی از موارد منتشر شده را در سطح جامعه تشخیص داده و نسبت به آن واکنش نشان میدهند. حتی در همین وضعیت حاضر هم دولت در ایران نتوانسته است اعتماد گروههای سنی جوان را به دست بیاورد» (روزنامه شرق ۲۳دی۹۹).
اعتراف و اذعان مکرر و ناگزیر سردمداران و رسانههای نظام به نفرت مردم و جوانان نسبت به حاکمیت و هشدار به پیامدهای آن بیانگر عمق این واقعیت است تا جایی که رژیم توان کتمان آن را ندارد. واقعیتی که قبل از هر کس شخص خامنهای به آن واقف است.
اینکه خامنهای بر طبل سیاست انقباض میکوبد و جلاد قضاییهاش را به صحنه میفرستد که عربده امنیت بکشد و بر اعدامها میافزاید بیانگر همین واقعیت است. یک دست کردن مجلس ارتجاع، گماشتن جلاد قتلعام ۶۷در رأس قضاییه رژیم و زمینهچینی برای دولت جوان حزباللهی از جنس سلیمانی جنایتکار، برای مقابله با همین بیاعتمادی عمیق مردم (بخوانید نفرت انفجاری) نسبت به حاکمیت آخوندی است.
از آنجا که هیچ راهحلی برای بحرانهای گسترده در نظام ولایت فقیه وجود ندارد، اگر بخواهند اندکی کوتاه بیایند و به خواست مردم عاصی و جوانان شورشی تن بدهند، فاتحه نظامشان خوانده است.
از طرف دیگر سیاست انقباض آن هم در شرایط خفگی اقتصادی و بحران مرگبار کرونا لاجرم آبستن شورش و خیزش است، این را قیامهای سالهای اخیر و مشخصاً حرکات گسترده اعتراضی این روزها بهخوبی نشان میدهند. حرکاتی که اگر چه در شروع در اعتراض به حقوقهای تأدیه نشده یا کمبود کالایی و یا گرانی افسارگسیخته اجناس و... . صورت میگیرد ولی همه میبینند که بلافاصله به شعارهای سیاسی که حاکمیت را هدف قرار میدهد تبدیل میشوند.
بنابراین ترس رژیم از بیاعتمادی مردم در این واقعیت ریشه دارد که هر حادثهیی میتواند مانند گرانی بنزین به جرقهای تبدیل شود که بر خرمن بیاعتمادی آتش افکند و بنیان نظام را از بیخ و بن برکند.