فرمانده سارای عزیزم سلام،
امروز که این نامه را برایت مینویسم، بیشتر از ۳۰سال است که به بلندترین نقطهٔ آسمان مقاومت ایران پرکشیدهای. درست در همان روزهای اوج گرفتن تو بود که من به این دنیا آمدم. در همان کوچهها و خیابانهایی که تو دیگر نمیدیدیشان بزرگ شدم و راه رفتم. بارها از کنار دانشکدهای که آنجا درس میخواندی گذشتم و با خودم فکر کردم اگر راه دیگری جز مقاومت انتخاب کرده بودی، اکنون کجای این شهر و در قفس کدام چهاردیواری گرفتار بودی. راستش را بخواهی، هوای این روزهای تهران از همیشه تیرهتر و آلودهتر است و من همه جا در قفسم. در قفس کوچه و خیابان و دانشگاه، در قفس قوانین حکمرانان ظالم و زنستیز که شعار آزادی و برابری و سرکوبناپذیری، خاصه هرگاه از زبان و منش زنان برخیزد، کابوس مرگبارشان است. آری، من اینجا در قفسم به جز وقتی که تو و تمام ساراهای مجاهد را در برابر چشمانم مجسم میکنم.
چه خوشخیال هستند تمام آن قفسبانانی که به سرهمکردن میلههای فلزی زندانهایشان مشغول هستند. آنها نمیفهمند و هرگز هم نخواهند فهمید که هر چقدر میلههای قفسهایشان را تنگتر کنند، روح و وجدان و ارادهٔ ما آزادانهتر پرواز خواهد کرد. آنها هرگز نخواهند فهمید که ایستادگی رسم ما و همان چیزی است که ارادهمان را در امتداد ارادهٔ آزادهزنان همیشهٔ تاریخ قرار میدهد. تو و تمام خواهران مجاهدم از تبار همان آزادهزنان مبارز در گرداگرد مبارزات همیشهٔ تاریخ هستید. مبارزاتی که در تصویر فریاد اُلمپ دوگوژ، آزادهزن همیشه، آنگاه که خیره در چشمان بندگان و سرکردگان قدرت سؤال از عدالت و آزادی میپرسد، حک شده است. عجیب نیست که نه آن زمان و نه امروز، بندگان و مزدوران قدرت هرگز پاسخی برای این سؤال نداشته و ندارند. ولی پاسخ این سؤال در همان مبارزهای است که اُلمپ دوگوژ ۳قرن پیش آن را آغاز و تو و تمام ساراهای مجاهد آن را در مبارزهتان برای رهایی و آزادی خلق به تکامل رساندید. بگذار سرکوبگران و سرسپردگان قدرت نامش را بگذارند خشونت، جنگ یا هر چیز دیگری که فقط از فهم ناقص خودشان برمیآید. اما تو و تمام ساراهایی که از خون تو برخاستهاند، آزادی را نه برای خودتان، که برای تمام انسانها میخواهید و بهایش را هم با زندگیتان پرداخت کرده و میکنید. و اما زندانبانان قفسهای اینجا این را هم نخواهند فهمید که دستان ما، از بلندای مرزهای تاریخ و جغرافیا، به هم گره خورده و عشق خواهرانهٔ ما این قفس و هزاران قفس دیگر را در هم خواهد شکست. آنها نمیدانند، اما تو و تمام خواهرانم بدانید که من هم یک سارا هستم.
با عشق،
سارا، اسفند ۱۳۹۷، تهران