728 x 90

خمینی چرا از دانشگاه می‌ترسید؟

دانشگاه سنگر آزادی
دانشگاه سنگر آزادی

از فردای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران در سال ۱۳۵۷، یک مشکل و تضاد و گرفتاری برای خمینی و باند غالب و غاصب حق حاکمیت مردم، پیش آمد: دانشگاه! با این میعادگاه آزادی و برابری و نشر افکار مترقیانه و مدرن چه باید کرد؟ سابقه امر نشان می‌داد عموم دانشجویان و بخشی از اساتید با دیکتاتوری آبشان در یک جوی نمی‌رود. ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ و اعتراض دانشجویان به دیکتاتوری وابسته، چهار ماه بعد از کودتای شاه و دربار و انگلیس و آمریکا به همراهی کاشانی و شعبان بی‌مخ‌ها، نماد این امر بود. پس از آن هم جنبش دانشجویی، بهترین نیروها و ارزنده‌ترین همکلاسی هایشان را تقدیم به سازمانهای انقلابی و مردمی کردند تا در برابر بی‌رحم‌ترین پلیس سیاسی به مقاومت حماسی درخشانی دست زنند... اما حالا باقی مانده آن جوانان آگاه و شجاع از زندانها بیرون آمده بودند و با بازگشت به خانه خود، درصدد سازماندهی جوانان تازه آمده به خانه علم توسعه و دانش اجتماعی برای برقراری یک جمهوری اصیل و نافی استعمار و ستم و بهره‌کشی گردیدند. ولی مگر ارتجاع دست یافته به قدرت عظیم حکومتی می‌تواند تحمل بهار آزادی و رونق تجمع جوانان مشتاق آگاهی و کتاب و بحث و گفتگو کند؟ پس باید کاری کرد! چرا؟ زیرا در همان چندماهه اول پیروزی انقلاب دو سازمان چریکی فدایی و مجاهد، علاوه بر اقشار آگاه و روشنفکر، چنان در لایه‌های متنوع جامعه نفوذ یافتند و فاصله‌شان با رقیب عقب مانده‌شان یعنی جریانهای وابسته به خمینی و آخوندهای انقلابی پس از پیروزی انقلاب، آن‌قدر زیاد شده بود که باید یک دوپینگ اساسی کرد!

 

اعتراف ناگزیر پس از چهل سال دروغ مستمر

ماجراهای این دوران از حاکمیت ارتجاع مذهبی و سرکوب خونین دانشگاه و جنبش دانشجویی و قتل‌عام و زندان و شکنجه بهترین فرزندان خلق، بارها و بارها بازگو گردیده است و دکترای افتخاری برای دانشگاه و اسناد ننگینی برای فاشیسم دینی حاکم بر میهن است؛ اما خوب است در آستانه انقلاب ضدفرهنگی خمینی و اوباشان حامی او، از زبان یکی از مهره‌های وابسته به رژیم آخوندی بشنویم که در آن سالها شاهد شکوفایی جنبش دانشجویی و سپس سرکوب خونین آن بود و امثال او فارغ‌التحصیل و استاد همان دانشگاههایی شدند که سنگفرشش هنوز بوی خون دانشجویان را می‌دهد.

در روزنامه اعتماد۲۲ اردیبهشت۱۴۰۳ مهردادحجتی، ترس و نگرانی خمینی و باند غالب را از وضعیت دانشگاهها و خصوصاً رشد و گسترش نیروهای هوادار مجاهدین و فدایی‌ها و به‌ویژه درس های «تبیین جهان» مسعود رجوی را چنین بازگو می‌کند:

«... خمینی، از مدتها پیش نگرانی خود را از وضعیت دانشگاه ابراز کرده بود. نه تنها دانشگاه که وضعیت وزارتخانه‌ها هنوز تغییر چندانی نکرده بود. حالا اما یک‌سال بعد، در نوروز ۵۹، (خمینی)در سخنان تازه‌یی دغدغه‌ای اساسی‌تر را مطرح کرده بود: باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به‌وجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق یا غربند، تصفیه شوند و دانشگاه محیط سالمی‌ شود برای تدریس علوم عالی اسلامی (؟!). آیت‌الله خمینی البته پیش‌تر، در دیدار‌های مختلف از ضرورت تغییر دانشگاهها سخن گفته بود. اما این‌بار سخن او نوعی تأکید بر انجام یک پروژه بود. پروژه‌یی که قرار بود از همان روزها آغاز و رسماً در خرداد ۵۹ علنی شود».

گزارشگر صحنه، این ترس و دلهره خمینی را به‌طور مشخص تری بیان می‌کند و به اصل دعوا و کشمکش نیروهای انقلابی و ترقیخواه با مهیب ترین دشمنان آزادی و آگاهی می‌پردازد: «دانشگاه رسماً پس از انقلاب... هم‌چنان در تب و تاب روزهای پر جنب و جوش انقلابی به سر می‌برد... صحن دانشگاه محل گردهمایی و بحث و جدل‌هایی شده بود که از مدتها پیش از پیروزی انقلاب آغاز شده بود و حالا بیش از گذشته گسترش پیدا کرده بود... نگرانی شورای انقلاب، بیشتر از جانب گروه‌های مسلح بود. همان دو سازمان چریکی زیر زمینی پیش از انقلاب که حالا فعالیت‌شان را پس از پیروزی انقلاب، علنی کرده بودند... آنها بیشترین سهم را در فضای دانشگاههای کشور داشتند. تقریباً در همه دانشگاهها دفتر دایر کرده بودند و از هر تخصصی برای خود یارکشی می‌کردند. دو تشکیلاتی که پس از یورش سراسری ساواک در سال‌های پنجاه، تا مرز نابودی کامل پیش رفته بود و پس از آن همه سران آنها یا اعدام یا به زندان افتاده بودند. حالا اما فضای آزاد پس از انقلاب، دو‌ سازمان نیمه جان را دوباره احیا کرده بود. مسعود رجوی که پس از آزادی از زندان، رهبری سازمان مجاهدین خلق را برعهده گرفته بود و در دانشگاه صنعتی آریامهر که حالا به یاد مجید شریف واقفی، شریف نام گرفته بود، جلسات «تبیین» برگزار می‌کرد... بی‌اغراق، در آن روزها، این دو سازمان بیشترین هواداران را در میان اقشار جوان داشتند. محبوبیتی که در چشم رهبران انقلاب ترسناک جلوه می‌کرد. از همین رو، تصمیم به انقلابی دیگر گرفته شده بود. انقلاب فرهنگی، انقلاب مدنظر آیت‌الله خمینی و همه رهبران انقلاب بود. او از وضعیت دانشگاه به شدت ناخرسند بود و بارها ناخرسندیش را به مسئولان ابراز کرده بود و حالا که کار به جای باریک کشیده بود فرمان صریح هم صادر کرده بود... شورای انقلاب با حمایت آیت‌الله خمینی تصمیم به تعطیلی دانشگاه در خرداد ۵۹ گرفته بود؛ و اینچنین یکی از دغدغه‌های عمده سران انقلاب، برای سال‌ها برطرف شده بود. دانشگاه برای چند سال تعطیل شده بود...»

 

نبرد آگاهی و حق با جهل و جنون

ترس خمینی بی جهت نبود. بحث و گفتگو و نقد و پرسش دانشجویان از یک‌سو و سازماندهی و تشکل آنان با محوریت سازمانهای انقلابی از سوی دیگر و به‌ویژه کلاسهای «تبیین جهان» مسعود رجوی آن‌هم به تعداد ده‌هزار دانشجویی که با کارت دانشجویی در محل شرکت می‌کردند... می‌رفت تا بساط ارتجاع و استبداد در پرده دین را برای همیشه از چنگ انداختن بر روی سرنوشت خلق ستمدیده ایران برچیند؛ اما خمینی و باند جنایتکارش همه قواعد حقوق مدنی- سیاسی، عرف‌ها، پرنسیپ‌ها و ارزش‌های دینی و اخلاقی را زیر پا گذاشتند و سیلی از خون بهترین فرزندان میهن را در کوچه و خیابان و سلول‌های زندان و شکنجه‌گاهها و جوخه‌های تیرباران به راه انداختند و یکی از درخشان‌ترین انقلابهای پایان قرن بیستم را در دخمه‌های چرکین حفظ قدرت به هر قیمت، به سیاهی و تباهی کشاندند.

 

امروز غمبار دانشگاه

به گواهی عموم دانشگاه رفته‌های پس از سرکوب نهاد دانش و آزادی، دیگر خبری از تولید علم (فلسفه اساسی وجود دانشگاه)، پرورش انسانهای دانشور و فرهیخته و ترویج آگاهی در جامعه محاط دانشگاه، نیست؛ اما تا بخواهی مدرک فروشی، استاد نمایی از کم سوادان، بی‌ارج و اجر شدن پژوهش و تحقیق و خاموشی چراغ آزادیخواهی و عدالت‌طلبی، رواج بنیان برانداز یافته است.

حتی به اذعان میانه بازان، خمینی و ارتجاع پوشیده در کسوت دین، از دانشگاه و تبیین اسلام تکامل بخش و گسترش مباحث حقوق‌بشر و حق تعیین سرنوشت خلق به دست خویشتن، چنان وحشت کرده بودند که همه تلاش خود را به کار بردند تا دانشجو در اندیشه نباشد که: «آزادی؛ ضرورت دوام انسان در مقام انسانی است»

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/74387d16-010c-48d4-8fce-855d017b8781"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات