میگویند، در روزگاران قدیم لویی شانزدهم که به تنبلی و ترسو و بزدل بودن شهره همه پادشاهان و دیکتاتورهای آن زمان بود و از زمامداری هیج چیز جز خوشگذرانی و چپاول نمیدانست، هر روز صبح بعد از صبحانه، وزیر ارشدش با یک سینی طلا با نقش و نگار زیبا وارد میشد، بعد از چند بار خم و راست شدن میگفت: قربان امروز ۳قفل برایتان آوردهایم که آنها را باز کنید!
لویی، ۳قفل را روی میز میگذاشت و کلیدهای قفلهای بسته را از پنجره کاخ به رودخانه میانداخت. حالا همه وزیران و صلهبگیران و شعرا و نویسندگان و ایادی در انتظار آن بودند که از دهن شاه بشنوند: «بازش کردم، چقدر مشکل بود...».
داستان از این قرار بود که لویی شانزدهم، با سیم و وسایلی که در اختیارش بود قفل بسته را عرق ریزان باز میکرد و بعد از آن رقص و پایکوبی و تبریک و تهنیت به شاه و آفرین و درودها همه جا را پر میکرد. آشپزها کارشان زیاد، نوکران و خدمتگذاران مشغول...
وزرای چاپلوس با تعظیم و تکریم میگفتند: درود، چقدر در تردستی ماهر هستید، فقط این کار خودتان است نه دیگری...
و...
حالا داستان شازده حسرتبدل، همین است. جرأت و توان باز کردن قفل سرنگونی را ندارد، توان و ظرفیتش را ندارد، راه چاره را در آن میبیند که مانع آنهایی که اهل عملاند و توان باز کردن قفل زندان بزرگ را دارند بشود. بلی منظورم مقاومت و مجاهدین است. پس چه بهتر با شیخ بسازند تا قفل بسته بماند. به این ترتیب میتوان جار زد شازده خواهد آمد و انقلابی خواهد کرد مثل انقلاب سپید! از بینی کسی هم خونی در نخواهد آمد! و همه چیز بر وفق مراد صورت میگیرد و حق! به حقدار میرسد.
اما این بار آنهایی که بهدنبال آلترناتیوسازیهای پوشالی هستند بدانند که تاریخ مصرفشان تمام شده و این رژیم به دست توانمند مردم و کانونهای شورشی سرنگون میشود.
داستان آن تنبل و مفتخوری است که سودای بهدست آوردن همه چیز را به شکل مفت و ارزان و فقط از طریق آرزو کردن داشت.
محمود نیشابوری
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند