از نخستین روزی که این حکومت چکمههایش را بر گلوی آزادی گذاشت، مقام ریاستجمهوری در آن چیزی جز سایهیی لرزان بر دیوار کاخ قدرت نبوده است؛ نه ستون استواری، که زینتی مثل پردهیی نازک در برابر بادهای هوس سلطان. در نظامی که همان معیار تاج و تخت تکراری، بر سر یک فقیه مطلقه استوار شده، ثبات برای مقامات زیر دست متصور نبوده است و نخواهد بود.
به تاریخ این ۴۶سال نگاه کنید: از عمامهدار تا بیعمامه، همه در صفی ایستادهاند که انتهایش پرتگاه است. هیچکدام نه به حکم قانون، نه به عرف حکومت، و نه به پشتوانهٔ رأی مردم نتوانستهاند جایگاهشان را تثبیت کنند. سرانجامشان یا عزل و حصر بوده یا تحقیر و بیاعتباری. گویی در این بازی، همه از آغاز مهرههای سوختهاند.
اکنون نام مسعود پزشکیان هم بر لب افواه میچرخد. یعنی که آسیاب بهنوبت او هم رسید. روزنامهٔ هممیهن در ۲۲ مرداد ۱۴۰۴ در تیتری کوتاه نوشت: «بنیصدرسازی؟» و به او هشدار داد با زبانی مثل تیغ باشد که: «ترحم بر پلنگ تیزدندان، ستمکاری بود بر گوسپندان». و بعد توی سر نمایندگان مجلس ارتجاع میزند که با حداقل رأی بر کرسی نشستهاند و مشروعیت مردمی ندارند. به این قیاس دقت کنید: «نهاد استیضاحکننده بنیصدر برآمده از دل مردم بود. میانگین آرای ۱۰ نفر اول نمایندگان تهران در مجلس اول بالای یک میلیون و چهارصد هزار رأی بود. در حالیکه افراد مشابه در مجلس کنونی ثلث این رأی را هم ندارند. مشروعیت یا حمایت و پشتوانه مردمی این نمایندگان حدود ده برابر کمتر از آن مجلس است».
و نتیجه گرفت: «شما که به خرد کاری ندارید!»
عباس عبدی هم در روزنامه اعتماد ۲۲ مرداد نوشت: «بدون حل این مسأله خطیر تندورها، ممکن نیست که سیاستگذاری کشور در مسیر عقلانی قرار گیرد». و سپس ویژگیهای رقبای باند مقابل را توصیف میکند: «فاقد کوچکترین مسوولیتپذیری، نگاه آخرالزمانی، معتقد به طالعبینی و پیشگویی و ارواح و طلسم، بسیار فرقهگرا و لجباز هستند. نگاهشان به حکومت و دولت بهگونهیی است که آن را مثل مایملک شخصی میدانند، در مدرکگرایی ید طولایی دارند و هر کس را خواستند با هر سطح از صلاحیت نداشتهای استخدام میکنند».
این است تابلو تمامقد حاکمان و مدیران ولایت فقیه؛ و عجب نیست که محصول چنین ساختار و مدیریتی، کشوری باشد که بر هر وجبش زخمی از بحران دارد و در هر روزش سایهٔ بنبست در سیاست و اقتصاد بلندتر میشود.
در این نظام، رئیسجمهور یا باید بیقید و شرط به نقش منشی مخصوص ولیفقیه تن دهد، یا آمادهٔ آن باشد که روزی با همان دست که بر سرش گذاشتهاند، از صحنه رانده شود. گویی ولیفقیه هر چهار سال یکبار رئیسجمهور صید میکند و چند صباحی بعد، در سفرهٔ قدرت مطلقه، قربانیاش میکند! پیهای بنای رئیسجمهوری در نظام ولایت فقیه، بر باد گذاشته میشود.
چنین رهبر و چنین کارگزارانی، مردم را چنان میبینند که باید تاوان «لجاجتها»ی باندی و خرافهپرستیهای مبتذل حاکمان را بدهند. در برابر چنین ساختاری که عناصر خودش معترفاند که ریشه در قتل عقل دارد و حاصلاش جز نابودی حرث و نسل نبوده، در برابر ساختاری که ذات آن بر بازیگریِ مقامات منتخب و حذف خرد جمعی بنا شده، آیا راهی جز تغییر بنیادین و پایان دادن به چرخهٔ تکراری این وضعیت باقی مانده است؟