دیدیم موضوع آدمخواری و جنایت در رژیم آخوندی نه یک فاکت یا نمونه مربوط به یک فرد یا یک باند خاص که محصول یک نظام و زائیدهٔ تئوری مشخص است. وقتی «حفظ نظام از اوجب واجبات است» و «حکومت شعبهای از ولایت مطلقه و یکی از احکام اولیه» میشود، خروجی و محصولات خودش را دارد. در نتیجه هر شخص و ارگانی میتواند با هر روش و سلیقهای در امتدادهمان قطار «حفظ نظام...» حرکت کند.
در مسیر حفظ خود و صیانت نظام، هیچ قتل و غارت و جنایتی منع قانونی و حقوقی ندارد.
با گذر زمان و تغییر اوضاع و احوالی که محصول سلسلهای از کارزارهای مقاومت علیه حاکمیت بود، برخی الگوها ناگزیر در نظام تغییر کرد اما تبار یکی، تیره یکی و تبر یکی بود.
روایت هادی غفاری اصلاحاتچی معروف در خرد کردن استخوانهای مردم در صف تظاهرات با تهدید زنده خوردن جمعیتی که به حضور ظریف اعتراض داشتند نشان از تبار و تبرهای مشترک دارد.
یک توئیت جالب!
روز بعد از وعدهٔ آدمخواری ظریف، یک نفر با اشاره به سابقهٔ آدمخواری از دوران صفویه، در فضای مجازی نوشت:
ظریف گفته است اگر مخالفان رژیم در تبعید به کشور باز گردند زنده خورده میشوند. خوردن مخالفان در حالیکه زنده هستند داستانی دارد. شاه اسماعیل صفوی که شیعه را دین رسمی ایران کرد کسانی را در دادگاهش داشت که کارشان خوردن دشمنان بود.
از شاه اسماعیل صفوی تا سیدعلی خامنهای
میگویند شاه صفوی یک دسته جلاد داشت. کسانی که گوشت را خام میخورند. کار آنها این بود که مقصران را به امر شاه، زنده زنده میخوردند.
پاسداران خارجی شاه اسماعیل صفوی که نقش مؤثری در به قدرت رسیدن وی داشتند اغلب از قبایل نه گانه تاتار آناتولی (ترکیه) بودند. شاید چیزی شبیه حزبالله لبنان و مزدوران سوری و یمنی امروز که تا قبل از آشنایی و سرسپاری به ولایت مطلقه، پایشان به ایران نرسیده بود و مطلقاً با زبان و فرهنگ و مذهب و آئینهای ملی ایرانیان بیگانه بودند. اما بعد از سرسپاری کاملاً در خدمت ولایت درآمدند و اغلب ایرانیان را ملحد و فاسق و مهدورالدم میدانستند.
برخی از مورخان میزان سنگدلی، شقاوت و جنایات جماعت زنده خواران را با اسکندر و چنگیز مقایسه میکنند. این دسته از چماقداران که از بانیان دولت صفوی بودند شاه اسماعیل را برگزیده خداوند بر روی زمین و نماینده و نایب امام زمان میدانستند.
از یک جهانگرد فرانسوی که تحقیقاتی در این زمینه انجام داده است نقل شده: «روزی چند نفر را در نزد شاه شمشیر میزدند. محمدتقی، از اهالی گناباد، که منجم دربار بود، حضور داشت و برای اینکه وحشیگریها را نبیند چشمانش را بسته بود. شاه متوجه این موضوع شد و بلافاصله دستور داد تا چشمان محمدتقی را از حدقه درآورند.» (شارن ـ جهانگرد فرانسوی)
علاوه بر زنده خوردن محکومان و از حدقه درآوردن چشم، پرت کردن از بلندی، ریختن سرب داغ در گلوی محکوم و قطع اعضای بدن و سوزاندن محکوم را در شمار شکنجههای دوران صفویه آوردهاند.
اینها بخشی از شیوههای شکنجه و آدمخواری شاه سلطان ولایت در آن روزگار است.
اگر میبینیم امروز کسی جرأت حمایت و یا نام بردن از آن آدمخواران را ندارد و از ولایت مطلقهٔ شاه اسماعیل و پاسدارانش بهعنوان لکهٔ ننگ تاریخ ایران نام برده میشود بهخاطر همان جنایات و آدمخواریها است.
حتی آخوندهای جنایتکار حاکم که فقه و فرهنگ و فساد طلبگی را از همان دوران به ارث بردهاند جرأت حمایت از ولایت شاه اسماعیل و آخوندهای دربارش را به مصلحت خود نمیدانند.
در این میان علی خامنهای با یک فقره تابوشکنی در خرداد ۱۳۷۵ضمن حمایت از اجداد عقیدتی و ولایت آدمخوار صفوی گفت: «این جانب برخلاف کسانی که صفویه را در چشمها ضدارزش کردند، تأکید میکنم که، صفویه بزرگترین حق را به دانش فقاهت و کلام شیعی دارند؛ زیرا، آنها بودند که راه را باز کردند و علمای شیعه را در این سطح پرورش دادند» (روزنامه همشهری، شماره ۹۹۸ـ ۳۱خرداد ۱۳۷۵)
چند نمونه از شکنجههای رسمی و علنی ولایت مطلقه فقیه
بیتردید در کارنامهٔ هر دیکتاتوری نمونههایی از اقدامات فراقانونی، شکنجه و سرکوب مخالفان دیده میشود اما کمتر دیکتاتوری را میتوان یافت که شکنجه را بهصورت سیستماتیک و قانونی اعمال کرده و رسما از آن دفاع کند.
کدام دیکتاتور و کدام شاه و سلطانی میتواند اینچنین رسمی و علنی علیه مخالفانش حکم صادر کند؟ آیا غیر از نظامی که زیر بنایش «حکومت که شعبهای از ولایت..» و موتور محرکش «حفظ نظام اوجب واجبات...» است میتواند چنین احکام وحشیانهای در آستانهٔ قرن بیست و یکم صادر کند؟
در همان روزهایی که در زندان مخوف اوین دستهدسته دهها و گاه صدها تیرباران صورت میگرفت، همین آخوند جنایتکار محمدی گیلانی گفت: «به فتوای خمینی میتوانیم زیر شکنجه، جان زندانیان را بگیریم و هیچ نیازی به محاکمه هم نیست».
کدام سلطان و کدام آدمخوار تاکنون به خودش اجازه داده اینچنین وقیح و موهن از «کشتن به شدیدترین وجه» و «حلقآویز کردن به فضاحتبار ترین حالت ممکن» دفاع کند؟
آخوند اصلاحاتچی، هاشمی رفسنجانی در نمایش جمعه دهم مهرماه ۶۰گفت: «حکم اینها ۴چیز است: اول اینکه کشته شوند. دوم سر بدار شوند، سوم قطع دست راست و پای چپ و چهارم اینکه از جامعه جدا شوند».
آخوند موسوی تبریزی در موضع دادستان کل گفت: اسیرش را باید کشت، زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود و آخوند مشکینی به صراحت گفت: هر کس در خیابان یا هر جای دیگر علیه حکومت اسلامی قیام کرد، همانجا باید حکم اعدامش صادر شود» (نشریه مجاهد شماره ۴۰۷ـ ۳۱شهریور۷۷)
اگر شاه سلطان صفوی چشم منجم دربارش را از حدقه درآورد، شاه سلطان خمینی حکم از حدقه درآوردن چشمی که نباید صحنهای را میدید رسما صادر کرد و کارگزارانش با دست باز چشمها را از حدقه درآوردند، گردنها را شکستند، پیکرهای نیمه جان را به ماشین بستند، در شهر چرخاندند و سوزاندند.
روح الله ناظمی ـ هوادار مجاهدین در همدان ـ را داغ کردند، دست و بازویش را شکستند و... روزی بازجو از او پرسید چرا اینقدر سماجت میکنی؟ چرا کوتاه نمیآیی تا رهایت کنیم و بروی نزد خانواده و فرزندت؟ روحالله گفت آخر من نمیتوانم این همه ظلم و ستم را ببینم و تحمل کنم... بازجو چشمش را درآورد.
اگر تک و توک پاسداران شاه اسماعیل سرب داغ در گلوی محکومان میریختند، در زندان اوین دهان بسیاری از زنان و مردان مجاهد را که زیرشکنجه یا قبل از اعدام شعار میداند با اسید پر کردند.
اینها نمونههایی از زنده زنده خوردن اسیران است که پانصد سال بعد از شاه صفوی، ـ در عصر ارتباطات ـ توسط حافظان و پاسداران نظام ولایت در خیابان و میدان و شعبههای بازجویی انجام شد.
همین بازجوها در گام بعد درست مانند هادی غفاری و هاشمی رفسنجانی لباس اصلاحات تن کردند و مانند ظریف از زنده زنده خوردن هواداران مجاهدین گفتند.
ادامه دارد...
مطالعه بیشتر: