سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ ـ همزمان با انقلاب ضدسلطنتی ـ جویای یافتن جایی بودم که انرژی و نیرویم را صرف آزادی و رفاه مردمم بکنم، مدتها میگشتم تا سازمان یا گروهی را بیابم که آن ارزشهایی که من دنبالش هستم یکجا در خودش داشته باشد، ارزشهایی چون فدا کردن برای دیگران، صداقت و یکرنگی در بین مبارزان و همسنگران ... تا به مجاهدین رسیدم، جستجویم البته یک روز و یک ماه نبود ولی انتخابم در یک لحظه بود و با خودم گفتم یا حالا و برای همیشه انتخاب آرمان و فدا کردن برای آزادی یا دنبال زندگی خود رفتن و دیگر هرنوع ادعای روشنفکری را کنار گذاشتن.
مدت زیادی از انتخابم نگذشته بود که به زندان افتادم و زندان البته جای خوبی برای تکمیل آموزشها و یافتن ارزشها بود. مسئولیت پذیرفتن یک مسؤل در دادگاه تا تحت مسؤلینش یا حکم زندان کمتر روبهرو شود و یا آزاد شود، کارجمعی جمعهها و نظافت عمومی که یادگار زندانیان زمان شاه بود، گذشتن از مال خود و به دیگران بخشیدن و ارزش خاکی بودن و فروتنی و مشترک بودن همه چیز، یعنی آن که دارد و آنکس که ندارد، باهم مساوی هستند و پول همه در یک صندوق میرفت، از جمله ارزشهایی بود که در همان روزهای اول زندان به چشم دیدم.
بدلیل اینکه در شهرستان بودم، فقط چند نوار از مسعود رجوی شنیده بودم یا در مجاهد مطلبی از وی خوانده بودم.
در زندان یک زندانی سیاسی غیرمجاهد بود که زمان شاه با مسعود در یک بند بود، بارها در جمع ما مجاهدین میگفت: «آه شما تا مسعود را دارید، چیزی کم ندارید، چون کوه استوار و چون صخره پایدار و همچون در عمقترین نقطه دریا آرام است، کاش ما هم یکی مثل او میداشتیم».
بعد از زندان تا دوباره وصل شدن، یادم نمیآید لحظهای از زندگی لذت برده باشم، مرا چه شده بود؟ هرکس آزاد میشد دنبال سالهای از دسترفته در زندان میبود ولی منهم مانند دیگر مجاهدین دنبال وصل دوباره به سازمان برای آزادی بودم.
با رسیدن به مجاهدین بود که این بار مسعود را از نزدیک دیده و شناختم. تازه فهمیدم چرا به او گفته میشود رهبری ذیصلاح و استوار. او را رهبری دیدم که برخلاف سایر رهبران و مدعیان وقتی در مسیر مبارزه، ضرورتی ایجاب میکرد، در فدا کردن آنچه که داشت لحظهای درنگ نمیکرد، از موقعیتش، سازمانش، یارانش و از هر چه که داشت، برای بقای مبارزه با هدف سرنگون کردن دیکتاتوری و آزادی مردم میگذشت.
و بعد هم در ارتش آزادیبخش و سرفصلی دیگر با انقلاب مریم پاک رهایی.
راستی چرا کلمه رهایی؟
چون انسان را دو چیز در بند میکشد، اول فردیت فروبرنده و خودخواه که همه چیز را برای خودش میخواهد و دوم جنسیتی دیدن زن و مرد و انسانها و ارزشگذاری آنها نه بر اساس ارزشهای انسانی بلکه بر اساس ظاهر و سابقه و موقعیت و ...
بله رهایی از هیولای فردیت و جنسیت! یک سکه با دو روی مکمل همدیگر.
در جمع بیقراران و دنیای انقلاب این بار کسانی را دیدم که برای آزادی مردم و کشورشان از خانواده و همسر و فرزند گذشتند، کسانی که پیش از آن دست از جان خود شسته بودند.
دست یافتن به این مرحله از رهایی و بهعنوان یک مرد مفتخر شدن به اینکه تحت فرماندهی زنانی قرار گیرد که بدرستی شایستگی خودشان را در مبارزه ثابت کردهاند، باز شدن نقطه کور دیگری بود در تاریخ مبارزات کلیه ملتهایی که همیشه تحت فرماندهی و مسئولیت مردان بوده است.
در قدیم گفته میشد «آنکس که از مرگ نترسد، قیصر را از اسب به زیر میکشد» و حال در جمع کسانی هستم که اینگونه بیقرار هستند، با چنین پشتوانهای که در یک یا صد فرد بسته نشده است بلکه در هزاران زن و مرد مجاهد و مبارز متبلور شده، چه جای بیم و هراسی از هر گونه توطئه و یا نقاط کور تاریخی در مبارزه که تاکنون گشوده نشده است.
ولی یک سؤال باقی مانده بود، همه اینها برای این نبود که ما مجاهدین فقط آدمهای خوبی بشویم و یا در یک سطح از مدار مسؤلیتپذیری باقی بمانیم، همه اینها برای این بود و هست که ایران را از دست دیکتاتوری ملاها آزاد کنیم.
در پایان کتاب زیباترین داستان جهان، که در آن داستان خلقت و هستی از بیگ بنگ تاکنون تشریح شده، مصاحبهگر از پروفسور سؤال میکند «اگر به شما بگویند و این قدرت را بدهند که دوباره داستان خلقت را بنویسید، آنرا چگونه مینویسید؟»
پرفسور در جوابش میگوید «بهدلیل زیبایی و عظمت و شکوه جهان، مسلماً داستان را به همین صورت که بوده است بدون یک نقطه کم یا زیاد مینویسم».
واین جمله داستان سازمان مجاهدین را در ۵۵سال گذشته بیان میکند، از آن هسته اولیه سه نفره، تا تشکیل گروه، دستگیریها، اعدامها، حتی ضربه اپورتونیستی که موجب ارتقا ایدئولوژی سازمان در چپ مارکسیسم شد، انقلاب ضدسلطنتی و ... همه نشان از یک زیبایی مبارزاتی دارد و نشان میدهد که بدون یک نقطه کم یا زیاد، تا همین الآن زیباترین داستان مبارزه بوده است.
البته این میزان طراوت، شادابی و صلابت در یک نقطه متوقف و ساکن نمانده بلکه به میان هوادارنشان راه باز کرده است و اکنون زیباترین داستان، در زیباترین نقطه خودش، در داخل میهن اشغالشده با تشکیل و بهوجود آوردن کانونهای شورشی، نمود دیگری پیدا کرده است، نقطهای که حتماً منجر به سرنگونی ملاها و آزادی ایران و ایرانی خواهد شد.
علی غلامی