سیمای آزادی روشن بود و من مشغول طراحی بنری برای «نه به اعدام». یکباره خشکم زد:
«منتظری: آقای خلخالی همینجا نشست گفت ۳۰۰ تا دختر رو آوردند مثلا مرصاد هستن، مرصاد تو باختران، و دو تاشونم دختر فرانسوی بودند، اتفاقاً خلخالی گفت. من اونجا بودم، گفتم حالا همه رو اعدام کنین این دو تا دختر رو اعدام نکنین فرانسوین اینها، از همه اینها... گفتن نه اعدام... دختر فرانسوی تو زندان اوین، یه دختر پرستاری بوده. اونجا در فرانسه... اونوقت این زنه اینجا اسیر شده تو مرصاد زدن «تَق»!، همین دیگه، ما اصلاً این دو تا دختر رو داشتیم میدونستید با فرانسه چقدر میشه «مبادله»! کرد؟ با زندانیان با نمیدونم چی چی... این کارهای ما چیه؟»
چشم برگرداندم. مشروح خبر را سیما دوباره پخش کرد و من حیران! چه میشنوم؟ ۳۰۰زن مجاهد در عملیات فروغ دستگیر و در شکنجهگاههای آخوندهای وحشی: «تَق» ؟! همین؟ یعنی چی؟
این چه جنایتیست که میشنوم؟ ۱... ۲... ۳... ۱۰۰... ۱۱۰... ۱۴۵... ۲۰۰... ۲۱۷... ۲۳۵... ۲۷۸... ۳۰۰... ... ... .
اینها عدد نیست. هر کدامش یک زن است یک زن مجاهد، یک شورشگر علیه رژیم زنستیز. یک دانشجو، یک دکتر، یک مهندس، یک مادر قهرمان و البته یک اسطورهٔ تاریخ ایران. کتاب شهیدان فروغ جاویدان را باز میکنم و تصاویرشان و زندگینامههایشان: اشرف شریعتی لیسانس ریاضی از نجفآباد، جمیله آقازاده دانشجو، سپیده آریان دانشجوی مدیریت از آمریکا، لیلا یحیوی دانشجوی ادبیات فارسی از تهران، میترا آریافر لیسانس تکنولوژی شیمی، صبا نصیرمقدم میلیشیای قهرمانی از خطه لرستان، پروین ابراهیمی فوقدیپلم بهداشت، حوریه ابویی، ثریا ادیبی لیسانس روانشناسی از آمریکا، فاطمه استادحسن فوقلیسانس کتابداری، زهرا نعمتی رادمطلق دانشجوی زیستشناسی از آلمان، عذرا یعقوبیان دانشجوی دانشسرای ساری از بهشهر، نزهت استادهاشمی دانشجوی مکانیک از سوئد، شهرزاد شعبانزاده لیسانس اقتصاد از ترکیه، اعظم اسداللهی لیسانس علوم انسانی و کارشناس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، زهرا شهنواز دانشجوی تربیت معلم از تهران، سپیده نعیم دانشجوی فیزیک از تبریز، پریدخت ناظم دانشجوی شیمی از آلمان، کوثر نگهدار دانشجوی روانشناسی از آمریکا، نیلوفر وحدتتربتی دانشجوی بیولوژی از آمریکا و... و... و... و این لیست تمامی ندارد...
و آنجا منتظری گفته حالا این دو تا فرانسوی را نگهداریم مبادله کنیم و خلخالی: تَق!
آه از این شقاوت.
آه از این زنستیزی.
اشرف رجوی «تق»، مهرنوش ابراهیمی «تق»، فاطمه امینی «تق»، صبا هفتبرادران «تق»، نیکا شاکرمی «تق»، آیلار «تق» و این تاریخ چه جانهای شیفتهای را در جنگ علیه شاه و شیخ فدا کرده.
به خواهر مریم فکر کردم و احساس دردی که تمام وجودش را پس از شنیدن این خبر فرا خواهد گرفت. البته که او همواره به رزمآوری تکتک زنان این مرز و بوم افتخار میکند چه رسد به سرخمنکردن دستپروردگانش در برابر دژخیمان رژیم که از صورت و سیرتشان وحشانیت قرنها جنگ با بشریت پیداست. اما و البته که نسل زنان رهایی که او پرورده، هرگز برای جانش چانه نمیزند بلکه برای آزادی تا پای جان.
ناخودآگاه این بیت به یادم آمد: سیصد گل سرخ یک گل نصرانی، ما را ز سر بریده میترسانی؟!
شعری از میرزا آقاخان کرمانی که در یادبود هوارد باسکرویل سروده شده بود. باسکرویل یکی از فعالان برجسته جنبش مشروطه بود که در کنار بسیاری از مبارزان ایرانی، برای آزادی در کشور تلاش میکرد. او در نبرد شامغازان، که یکی از مهمترین و سختترین نبردهای تبریز در زمان مشروطه بود و در کنار دیگر مشروطهخواهان در تلاش برای شکستن محاصره تبریز و شکست دشمن در این نبرد شرکت کرد و بهشهادت رسید.
او که گفته بود: «نمیتوانم کنار بکشم، ایران در حال جنگ برای آزادی است و من تا آخرین لحظه در کنار آنها خواهم بود».
و حالا ۴۰سال بعد از عملیات فروغ جاویدان، آن ۳۰۰گل سرخ با دو گل نصرانی در تاریخ ایران دوباره میشکفند. و باز از خود میپرسم شاه و شیخ چقدر از این ۳۰۰ها کشتهاند و جهان خبردار نشد.
یکی از آن گلهای نصرانی را میشناسم: آنی ازبرت پرستار فرانسوی که بهخاطر آزادی ایران به ارتش آزادیبخش و مجاهدین پیوسته بود و جانانه در عملیات فروغ جاویدان به مجروحان کمک میکرد تا به اسارت وحوش زنستیز درآمد و جاودانه شد. آنی گفته بود: «شهادت را پذیرفتهام... برای آنکه آسمان آبی شود... برای آنکه پرندگان شاداب تر شوند برای آنکه همه کودکان لبخند بر لب داشته باشند».
اما آن دومی که بود؟ نکند پاتریس میرهاشمزاده باشد که پدرش به احترام پاتریس لومومبا قهرمان مبارزات ملی آفریقا، نام او را پاتریس گذاشته بود و پس از انقلاب ضدسلطنتی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت؟ او هم با همکاری آنی، پرستاری از مجروحان را در صحنه به عهده داشت و جلادان فکر کردهاند فرانسوی است شاید هم پیمانه پیمانی دانشجوی رشتهٔ بیولوژی در فرانسه که او هم امدادرسان مجروحان در عملیات فروغ... شاید... شاید... شاید...
ای لشکر ۳۰۰، شما در آن لحظه چه گفتید که دژخیم تاب نیاورد؟ چه قهرمانانه پای جوخههای تیرباران رفتید که هنوز که هنوز است آخوندها از رزم زنان در «مرصاد»شان فغانشان به هواست.
گشتم و گشتم و در اینترنت پیدا کردم: «در تاریخ جهان، پیش از زنان مجاهد خلق هم زنانی در یکانهای نظامی شرکت کردهاند، حتی گاه در فرماندهی و مبارزه مسلحانهٔ مستقیم، اما مورد ارتش آزادیبخش ملی ایران از این نظر خاص است چرا که زنان با تأکید ایدئولوژیک بر برابری جنسیتی در سطوح فرماندهی بهصورت سازمانیافته، رسمی، و در یک ساختار نظامی کلاسیک (با یکانهای زرهی، تانک، و فرماندهی نظامی مشخص) شرکت کردند. این ویژگیها باعث شده تا برخی پژوهشگران، آن را یکی از نادرترین و شاید اولین نمونههای ارتش زرهی زنانه کلاسیک در تاریخ مدرن بدانند».
و این معنی مشخص دارد: تیری بر چشم آخوندهای اسلامستیز و زنستیز.
و باز هم ذهنم پر کشید بهخاطرههایتان و روزهایی که با هم داشتیم. چقدر جایتان خالیست با آن لبخندها و شیطنتها، با آن دویدنها در هنگام خستگی پس از تمرینات نظامی و تلاشهای مکرر برای مانورهای قبل از عملیات که تعریفش را از دور شنیدهام. ولی نه جایتان اصلاً خالی نیست. خیلی پر شد، خیلی سبز شدید و شما در تاریخ جاودانه شدید. شکفتید و شدید ۳۰۰ گل سرخ.
عملیات قهرمانانهٔ آفتاب و چلچراغ شوک بود و شکوه که چشمها را خیره کرد و عکسهایی که خبرنگاران از این ارتش منظم و نقش زنان در آن روزها بازتاب دادند و عملیات «فروغ جاویدان» که تیری بود از کمان زنان قهرمان ایران بر قلب جنسیتزدگی آخوندها.
یادم میآید روزی را که نشریهٔ مجاهد فروغ جاویدان منتشر شد و عکس گورهای جمعی خواهران توسط وحوش پاسدار خمینی در کرمانشاه باز هم خشکم زده بود، اشک مجالم نمیداد. آن صفحه چندبار از اشکهایمان تر شد. دیدار پیکر شما عزیزان که از هیچ وحشانیتی در امان نبودهاید و... عکسهایی که قطعا با چه سختی از ایران خارج شده بود با گزارشهایی تکاندهنده و تصویری از تپهای و درختی که پیکر قهرمان خلق فرمانده سارا نگین آن بود و گزارشاتی از جنگندگی تکتکتان.
سه روز مستمر حماسه. روزها و لحظاتش را به یاد دارم. من ماندهام اما با انبوهی خاطره، انبوهی انگیزه که از شما برای ادامهٔ مبارزهام برای جنگ بیامانم با این قوم پلید به دوش میکشم و انبوهی پیام و امید که در رزمتان و شهادتتان بود و هست و نسلهای بعدی از آن سرشار خواهند شد.
با شما هستم. با شما که ۱۰سال در انتظار بازگشتتان بودیم و در نهایت نامهای زیبایتان از «مفقود» به «شهید» در کتاب شهیدان فروغ ثبت شد و شما که ناپیدا نبودید، بلکه ستارگان تابانی بودید که در آسمان خلق درخشیدید. خودتان میدانید که این سالها، این ۴۰سال، این سالهای پرفراز و نشیب شبها را به یادتان روز میکردیم و روزها خاطرههایتان نقل انگیزههایمان برای تحقق آزادی بود.
پس شما آنجا بودید؟! یک لشکر ۳۰۰نفره؟ در شکنجهگاههای رژیم زنستیز؟ شما هنوز داشتید میجنگیدید و طعمهٔ کینههای جلادان شکستخورده در «مرصاد»شان؟
آه ای خواهرانم، کجاست آن بانوی قهرمان کربلا و کلام جاودانهاش در برابر سرهای بریده بر نیزه: «ما اری الا جمیل». چیزی جز زیبایی نمیبینم.
نمیدانم میدانید که بعد از شما، جلادان شقاوتپیشه کولهپشتیهایی را که در عملیات پیدا کرده بودند و اسامی تکتک شمارویشان نوشته شده بود، به خانوادهها دادند و باعث سکته و درگذشت بسیاری از پدران و مادران شدند؟ نمیدانم هرگز شنیدید که کودکانتان سالها در انتظارتان بهدنبال ستارهتان به آسمان خیره میشدند؟ نمیدانم حماسهٔ بازگشت برخی دیگر از خواهران را پس از دو ماه گرسنگی و تشنگی کشیدن از کرمانشاه به سوی ارتش آزادیبخش شنیدید؟
در تاریخچه مبارزات زنان جهان، داستانهای بسیاری شنیدهام اما ارتش مریم رهایی چیز دیگریست و حالا بیت دوم را من مینویسم: ما گر ز سر بریده میترسیدیم، در ارتش عاشقان نمیرزمیدیم.
و حالا پس از ۴۰سال، زنان و دختران بسیاری در امتداد اشرف در کسوت کانونهای شورشی در شهرهای پرخروش میهن و در لباس اشرفنشان در سراسر جهان، گلهای سرخ در دست، نام و یادتان را گرامی میدارند. با یقین به آزادی و برابری.
بدون تردید ما پیروزیم ما با این تاریخ و با این خونها و مقاومتها. بدرود زیبایان تاریخ وطن. با درود بر رزم و عزمتان که صحنه آفریدید و به ثبت رساندید که؛ زن، مقاومت، آزادی
زهره ایرانی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است