انقلاب شانههای ویران پدر
در هبوط گرسنگی
بر سفرهٔ بی نان
و تلاقی نگاه شرمگین او
با تقاضای کوچک ما
انقلاب، خواهر من است
تصویری سیاه و سپید
در روزنامههای رکورد تیرباران
انقلاب، برادر من
گلبرگی از داغنامهٔ بلند شقایق
بر جویدههای مزاری بینام
در ممنوعترین برگ «خاوران»
انقلاب، مادر من
انقلاب، خواهر من
انقلاب، برادر من
انقلاب میهن آتشور من
انقلاب، تفنگ من است
انقلاب، خشمی زبانهکشان
از کینهیی درشت و وزان
انقلاب فرزندان شایستهٔ خود را میزاید. انقلاب خود مادری است که زادگانش از صدای گلوله و سرخی زخم به وحشت نمیافتند، بلکه از آن دینامیسم و انرژی میگیرند. آنان را از سختیهای نبرد برای آزادی آژنگی بر پیشانی نمینشیند. انگیزههای انقلابی چندان نیرومند است که غریزهٔ حفظ حیات در برابر آن مجال رخنمایی ندارد و بسیار زود مقهور اشتیاق شتافتن به قلب حادثه میشود.
انقلاب فرزندانی میپروراند که بیمحابا به درون آتشها فرومیروند و از رجزخواندن در برابر مرگ عریان نمیهراسند. زیرا نیرویی که جرأتها و شهامتهای بیپایان را در آنان آزاد نموده، از ارادههای تغییرآفرین برمیخیزد. انقلاب وقتی میآید هیچ نیروی زمینی نمیتواند آمدنش را سد ببندد، به زنجیر بکشد یا عقب بیندازد.
آنچه انقلاب را آمدنی، وزیدنی و مهارناپذیر کرده است، ریشه در ظلمی متکاثف دارد که در روند تحمیل خود بر جامعه، تمام ظرفیتهایش را مصرف نموده و به آزمایش گذاشته است.
از یک نقطه دیگر جامعه این اجبار و تحمیل را نمیپذیرد و در برابر آن واکنش نشان میدهد. از یک نقطهٔ مشخص مردم تحت ستم به این نتیجه میرسند که «مرگ بهتر که این زندگانی». آنها وقتی به این نتیجه برسند که مرگ در کام گلولههای گدازان برای آنها شیرینتر از زندگی مشقتبار در زیر چکمه یا نعلین ظلم است، دیگر درنگ نمیکنند. مردم و جوانان شورشی ایران، اینک در مصاف با دیکتاتوری سرکش دینی اکنون به این باور رسیدهاند. این مردم دیگر برای حکومت خطرناک هستند و دیگر به گذشته برنخواهند گشت.
یک روزنامهٔ حکومتی نسبت به این خطر که محصول سرکوب و اختناق است هشدار میدهد:
«فریاد اعتراض آمیخته به خشم، پیآمد همهٔ رخدادهایی است که سهم مردم را به هیچ انگاشته و با زبان خطبه و خطابه هر چه را خواسته گفته و خموشی مردم را دلیلی بر توانایی خود انگاشته است. کسانی که سالها هر راهحلی را برای از میان برداشته شدن مشکل نه تنها نادیده گرفته، بلکه بر آن شوریدهاند و سخن هیچ کارشناسی جز مداحان قدرت را نشنیدهاند» (مستقل. ۷آبان ۱۴۰۱).
نویسندهٔ مطلب در این روزنامه، ناخواسته به تولد خشمی گدازان اعتراف میکند که در زیر ضربههای پتک ظلم بر سندان وضع موجود شکل گرفته است. این خشم عظیم، همان انقلابی است که پروردگان خود را چنان توانا میکند که سینههای گشاده و نترسشان، ترس را در جان گلولهها و گلولهپرانان بنشاند.
«به این بیندیشند که با مردم این سرزمین چه کردهاند که برای طلب اندکی آزادی سینههای خود را در برابر گلوله سپر میکنند.
این تصویرها اگر چه نشانهای از شجاعت و دلیری بسیار است و تحسین همگانی را بهدنبال دارد، ولی نشان دهندهٔ رنج و درد بزرگ بر جان و دل این فرزندان میهن هم است که با مرگ هم شوخی میکنند و یا مرگ را بهتر از زندگی میدانند» (همان منبع).
***
آری، خامنهای و دونکیشوتهای او اکنون با سایهها میجنگند، خاکریزها استبداد دینی و هیمنهٔ پوشالی آن در اذهان مردم حاضر در کف خیابان دیرگاهی است که فرو ریخته است. انقلاب را نمیتوان با گلولههای شلیک شده از جانب ارادههای مرتعش و بیانگیزه مهار کرد. جوانانی که این روزها سینههای خود را در برابر گلولهها عریان میکنند، از مرگ و سرکوب عبور کردهاند.
این اتمسفر چنان واضح، صریح و فراگیر است که قلمهای حکومتی نیز انتشارش را بو میکشند.