۱- از مسیر اتوبان مدرس با پرایدی که مثل خیلیهای دیگر به مسافرکشی رو آوردهاند رو به پارکوی میرفتیم. ناگهان ماشینی سفید و بسیار مدل بالا با رانندهای کم سن و سال و جوانی در صندلی کنارش لایی کشید یک میخ ترمز کرد و با گاز شدید دور شد. راننده پراید ناگهان فرمان را پیچاند و همگی یک آن احساس کردیم که چیزی از ما باقی نخواهد ماند. بهخصوص که ماشینهای دیگر هم به هم ریخته بودند. مسافران خشمگین به راننده گفتند: «یالا سریع برو گیرش بیاریم حسابشو کف دستش بگذاریم تا بفهمه به رخ کشیدن مال مفت یعنی چه». راننده گفت: «خب، گیرش بیارم چی میشه؟ پسر یکی از این سردارا در میاد. یقمو میگیره و حالا بیا و درستش کن. یه چیزیم باید بذارم و با هزار التماس و بدبختی خلاص بشم».
۲- سالها قبل در خیابان اعلامی روی دیوار دیدم که فروش کلیه با شماره تلفن داشت. حس عجیبی پیدا کردم. افکار مختلفی به سرم آمد. چند بار دور و بر این اعلامیه پس و پیش میرفتم. وضع خودم هم خوب نبود. اما اگر مبلغ در حد وسعم بود باید کاری میکردم. خواستم تماس بگیرم. با خودم گفتم اصلاً شاید جعلی باشد. چه کسی حاضر است برای مبلغی پول یک عضو حساس بدنش را بفروشد؟ حتی برای پس از مرگ هم عموماً حاضر به این کار نمیشوند چه برسد به زنده بودنشان. اما موضوع دیگری هم بود که تصمیم گرفتم تماس بگیرم. باید بدانم وضعیت چگونه است. باید بدانم که وخامت و انحطاط تا کجاست: کارمند اداره ... در تهران بود. مبلغ را گفت. آن موقع در توانم نبود و گفتم که کلیه نمیخواهم اما تا نصف آن مبلغ را میتوانم جمع و جور و تقدیم کنم. وضع مالی من چندان رو به راه نیست و فقط به اندازه توانم میتوانم کمک کنم. آن انسان شریف صحبتی کرد که من شرمنده شدم. گفت: «نه! شما هم ظاهراً گرفتاری، پول شما را نمیخواهم. بگذار با کسی که وضع مالی خوبی داشته باشد و کلیه بخواهد بدبختی و مشکلم را حل کنم»! بله این سیاهنمایی نبود این عمق سیاهی بود. این صدای کسی بود که در جا میتوانستم قرار بگذارم و او را ببینم و فقط معذوریت مالیم مانع میشد. آن هم نه فردی که نمیفهمد کلیه چیست بلکه کسی که میداند و میفهمد و به استیصال رسیده است.
آن زمان تازه به این محصول جدید حاکمیت سیاه برمیخوردم و پس از آن بود که با انبوه اعلامیههای فروش اعضای بدن بهخصوص جلوی بیمارستانها برخوردم و شاید هم از قبل بوده و من خبر نداشتم. هر چه بود غیر از این نیست که در این ۴۰سال به مواردی برخوردهایم که فقط محصول و مختص مملکت آخوندگزیده است. یکی از این محصولات همین فروش اعضای بدن است. بعداً فهمیدم فروشندگان بیپناه میخواهند بدون واسطه با مشتری روبهرو شوند تا دلالان مبلغ زیادی را برندارند.
۳- اخیراً فیلمی در شبکههای اجتماعی پخش شد که برای جمعی از جمله عمامهدارانی مفتخور میگوید:
«۹% منابع دنیا را داریم و ۱% جمعیتیم چرا اینقدر فقر؟! چرا اینقدر چالش اجتماعی؟! باید "خیراندیش" باشیم. اینها سوءمدیریت میکنند، بیغیرتی میکنند در مقابل عدالت و تبعیضهای اجتماعی و بعد ما باید بیاییم تولیدات اینارو جمع کنیم... جلو سوءمدیریت و تزویر اینارو بگیرید... به تمام این نامردایی که فقر رو به ارمغان تونستن بدن به ما من معترضم... آمریکا گفته باید ربا باشه؟! آمریکا گفته باید رشوه باشه؟! اینا تقصیر آمریکاست؟!... خیراندیشی پیشگیرانه است... نه فقط جمع کردن فقری که تو تولید کردی. [تو را هم با خشم و تأکید میگوید]». از اول تا آخر سخنانش مدام برای او کف میزنند.
بنگر که ولایت به گل نشسته دیگر از صلوات و تکبیر حتی جلوی چشم بوزینگانش محروم است و کف و دستزدنهای پیاپی علاوه بر تأیید و همنوایی جانانه با سخنران سیلیهای آبدار و محکمی بر بناگوش سردسته دزدان سید علی فرودمیآورد.
این ۳پرده، سخنها دارد سخن نه، درد. یک آسمان فریاد. فریاد فریاد از اینهمه بیداد.
تولید شتابان نکبت، تزویر، تبعیض، رشوه و فقر جانسوز نهایتی ندارد. ستم تا پستوی خانهها هم خزیده و در کار مسخ کردن است.
حالا اعلامیه فروش کلیه هم قدغن میکنند تا امالقرای اسلام منزه بماند. تا تزویر آخوندی خش نپذیرد. حرف ولایت این است که اگر عضو بدن میفروشد که خیلی هم خوب است. قرنیه چشم، کبد و هر چه را خواست بفرو شد هیچ اشکالی ندارد. تازه مجوز شرعیش هم صادر میشود. کما اینکه دختران را در کرج و جاهای دیگر حتی به دنیا صادر هم کردند.
اعتیاد به سنین دانشآموزی رسیده است. سر ولایت سلامت، فقط اعلام نشود. تا دروغدرمانی کار خودش را بکند. اصلاً چه بهتر که خودش را بفروشد و به خدمت ولایت درآید.
همانطور که جاسوسه میفرستد تا وزیر نروژی را بیچاره کند.
همانطور که مزدور میفرستد تا کشتار و ترور کند.
همانطور که سلبریتی خودفروخته به خدمت میگیرد.
ولایت عظما با فروش مشکلی ندارد. خودش استاد است. از فروش خاک و نفت تا خزر و عمان و آب و معادن و... از فروش ذخایر زمین تا دین و غیرت و شرف و ناموس هر چه دم دستش بیاید میفروشد. فقط نباید افشا شود اگر هم بر سبیل اتفاق چیزی لو رفت باید زود به یاری "دوستان" در میان گرد و خاک و خبرسازی و خودفروختگان و آدرسهای عوضی و گفتار و امید و دروغدرمانی و دجالگری و سخنپراکنی شرق و غرب و شمال و جنوب عالم گم شود.
همانطور که جوانان شکنجه و خودکشی شده نباید اخبارشان فاش شود.
همانطور که کشتار کولبران و بلوچها نباید فاش شود.
همانطور که زنان و مردان زندانی نباید بگویند چه بر سرشان آمده.
همانطور که کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ نباید از پرده برون افتد.
همه چیز باید پاک پاک باشد. همه چیز باید در سایه گشتاپوی آخوندی سکوت مرگ بگیرد. تا کارد از استخوان بگذرد و درماندهای در انتهای بدبختی بنویسد: «شما را به قرآن پاره نکنید خیلی گرفتارم».
رمضان از تهران