«اگر افتادهام چون دانه بر خاک
بروید از دلم بس گوهر پاک
چو شبگردان مرا مأوا نباشد
دگر جایی در این دنیا نباشد
ز دلداده کسی پروا ندارد
دل از دلدادگی حاشا ندارد»
«عشق میداند آیین بزرگ کردنت را». ـ نلسون ماندلا
«هر کس که عشق میورزد، استعداد هم دارد. به عشاق نگاه کنید، آنها همه با استعدادند» (زندگی و اندیشه تولستوی، نوشته رومن رولان، ص ۲۹۲).
عشق کجا بجوید صیدش را که دست تطاول زمان میربایدش؟
زندگی کجا بیابد محبوبش را که حضورش آبادانی عشق و معناگر فلسفهٔ «بودن» ش باشد؟
شاید محبوبانه زیستن، خلاقیت فوقالعادهیی در قدرشناسی از «آنان که زندهاند» میطلبد.
مسعود فرشچی زندگی و مبارزه برای معنابخشیاش را محبوبانه زیست، عشق را آبادانیِ حضور بود و هوشیاریِ فوقالعادهیی در قدرشناسی زندگان داشت.
مسعود فرشچی نافذ بود و در اوج بیرنگی، بزرگوار زیست.
در منظر مسعود، انسانها از قصهها، افسانهها، ترانهها و شعرها بیرون میآمدند و او آنها را آنچنان در عینیتی روبهرو میدید که تجلی همان زیباییهای آرمانی در هنر هستند. اینگونه میدید که همیشه «بر آستان جانان» حاضر بود.
شاخساران تخصص، دانایی، علوم، مسؤلیتپذیری، تعهد و پاسخ به لحظهٔ اکنون برای آری گفتن به دیگران، وی را در منظر همگان چونان بید مجنونی متواضع و فروتن با مجموع زیباییهای ستودنی مینمود. استعداد عجیبی در سوق دادن تخصصها و داناییها به جانب تواضع و فروتنی داشت.
او کاشف زیباییهای نهان در نهفت و ضمیر هر آن کسی بود که حتی نخستین بار میدیدش. گویی گوهری تازه را یافته که اگر نمیدیدش، کمبودی در مکاشفههایش وجود دارد.
وارسته بود، بیقید، کاشف کانون نثار و محبت، محبوب همه و بسا زرنگ در پیشدستی برای قدرشناسی از لحظه و «روز وصل دوستداران».
خلاق بود و نوآور و هنرآفرین. قریحهٔ ذاتیاش راهنماییاش مینمود که مدام از «بودن» به «شدن» سیر کند. قانع بودن بر «تجسد بودن» را هرگز برنمیتافت.
لحظهٔ نادر اکنون را فرصت بیهمتای کشف و افزودن یک پنجره زیبایی به عمارت زندگی میدانست.
استعداد عجیبی در لطیف و سرشار و عمیق کردن رابطه با دیگران داشت.
تداوم نشاط بیرنگ و ذاتی سیمایش، گلبرگ هدیتی در شکار لحظهٔ وصال.
مصاحبت و معاشرت با مسعود فرشچی، امید داشتن به نشاط و رهایی از علقههای بازدارنده را برای اهل زمین ممکن، عینی و دستیافتنی مینمود.
مجاهد والاقدر مسعود فرشچی این همه سرمایهٔ عاشقانه و عارفانه را در میدان مبارزهیی و ظرفی آبیاری نمود، شاخساران زد و گستردش که ترجمان نوین عشق و عرفان در نبرد با فردیت بازدارنده و جنسیت بهرهجو است.
آن عشقی که او را صید کرد، آیین تربیتش را اینگونه به کشف استعدادهایش برد و شاخساران بر آن نشاند.
بهراستی در جهانی با هیمنهٔ فردیت بازدارنده و سلطهٔ اندیشهٔ جنسیتی، ایرانزمین کجا بیابد سرداران محبوبش را که حضورشان آبادانی عشق باشد و معناگر فلسفهٔ «بودن»؟
س. ع. نسیم
۱۶ تیر ۱۴۰۰