ریشههای مشترک بحرانهای دمافزا در نظام ملایان ــ که این روزها از هم سبقت میگیرند ــ در کجاست؟ چرا این بحرانها این روزها هم در وخیمترین وضعیت و موقعیت حاکمیت هم سر آرام گرفتن ندارند؟ چرا «اجماع داخلی» و «وفاق»، آینهی دق نظام شدهاند و هر روز که میگذرد، اهالی نظام در این آینه جز حال بیثبات و آیندهی معلق نمیبینند؟
ریشههای مشترک بحرانهای نظام ملایان، از هر طرف که رشد کرده باشند، از آبشخور اصل ولایت فقیه و شخص ولی فقیه تغذیه میکنند. تا این منبع مولد و تغذیهی کننده بحران است، تلاطم سیاسی در داخل و خارج کشور علیه موجودیت نظام تشدید میشود.
روزنامهی حکومتی آرمان امروز در شمارهی ۳۱ شهریور ۱۴۰۴ پردههایی را از نشانههای اثر بحرانزای ولی فقیه برداشته است، ولی مثل همهی رسانههای حکومتی از بیان صریح نقش ریشه، خودداری میکند. یکی از این بحرانها که از ۴۶سال پیش ادامه دارد، موضوع احزاب و تشکلهاست؛ موضوعی که نه خمینی و نه خامنهای هرگز ظرفیت پاسخ مثبت دادن به آن را نداشتهاند؛ چرا که وجود احزاب و تشکلهای مستقل، نافیِ اصل ولایت فقیه و شخص ولی فقیه است. آیا این عبارت روزنامهی آرمان امروز، اعتراف صریح به این واقعیت گریبانگیر نظام نیست؟
«بسیاری از رسانهها و صاحبنظران سیاسی داخلی مطرح کردهاند کشور نیازمند اجماع داخلی برای شکلگیری احزاب منطقهای و دیگر تشکلهاست. با این حال، رسیدن به توافق داخلی تاکنون محقق نشده است.»
اگر هر رخداد واقعی را شاخ و برگ یک درخت در نظر بگیریم، وجود و بروز آنها همواره از یک زمینه برمیآید. تا آن زمینه مهیا نباشد، واقعیتشان بروز نخواهد کرد. مثلاً جنایتها و گرفتاریهای اجتماعی علیه زنان ایران همواره بر زمینهی افکار و سیاست زنستیزانهی حاکمیت، دست باز در وقوعشان دارند. وفور جنایت و استثمار علیه مردم ایران، ریشه در وجود اصل ولایت فقیه در قانون اساسی دارد. بر همین سیاق، تشدید مداوم تضادهای لاعلاج درون حاکمیت ملایان، ریشهی مشترک در همین اصل دارد.
به این استدلال رسانهی حکومتی دربارهی اوجگیری جنگ قدرت و ثروت میان باندها و حتی عبور از توصیههای خامنهای توجه کنید: «جریانهای تندرو نقشی مشابه اسرائیل در ایجاد اخلال ایفا میکنند. این جریانها با طرح مباحثی همچون طرح عدم کفایت رئیسجمهور، افکار عمومی را منحرف کرده و میدان تازهای برای تفرقه ایجاد میکنند.»
در باب تقابلها و تضادهای بنیادین حاکمیت ولایت فقیه با تمدن سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، باید به تخاصم ماهوی آن با «عقلانیت، مدیریت هوشمندانه، نهادهای مدنی و قانونمحوری» اشاره نمود. هر کدام از این مبانیِ حیات انسانی ــ اجتماعی، نافیِ خودکامگی و تکمحوری و تمامیتخواهیِ ولایت فقیهی هستند. رسانهی حکومتی بدون بیان صریح مشکلات جامعه بهدلیل فقدان این اصل بنیادین، فقط به دادن نشانههای به بنبست کشاندن خود نظام توسط ولایت فقیه پرداخته است:
«کارشناسان سیاسی معتقدند تنها با بازگشت به عقلانیت سیاسی، پذیرش واقعیتهای جامعه، پذیرش مدیریت هوشمندانه، تقویت نهادهای مدنی و قانونمحوری میتوان راه را برای توافقسازی هموار کرد.»
نتیجهگیری
عطف به عبور اکثریت جامعهی ایران از تمامیت حاکمیت آخوندی، در بحران پیچیدهی نظام بر سر جاری شدن مکانیسم ماشه، بخشی از درون نظام هم به مانع بودن اصل ولایت فقیه و شخص ولی فقیه اعتراف میکند. از اینرو حاکمیت متکی بر ولایت فقیه، به یکی از سرفصلهای مهم بود و نبود خود رسیده است. خروجیِ این بحران به هر نتیجهیی بینجامد، آنچه در آن تردیدی نیست، تعیین تکیف درون و بیرون نظام با اصل ولایت فقیه و شخص آن خواهد بود.