728 x 90

محسن شکاری؛ از خیابان ستارخان تا حافظه تاریخی یک نسل

محسن شکاری
محسن شکاری

هفدهم آذر ۱۴۰۱، روزی که پیکر محسن بر چوبه دار رفت، به‌سرعت در حافظه جمعی جامعه به‌عنوان لحظه‌ای تکان‌دهنده ثبت شد؛ لحظه‌ای که مرز میان «سرکوب بازدارنده» و «سرکوب زاینده» را به‌طور برگشت‌ناپذیر جابه‌جا کرد.

محسن شکاری نخستین اعدام‌شده رسمی قیام ۱۴۰۱ بود. اتهام او -بستن خیابان ستارخان و درگیری با یک نیروی بسیج- با عنوان سنگین و آخوندساخته «محاربه» صورت‌بندی شد؛ مفهومی که بیش از آن‌که ریشه در حقوق داشته باشد، در فقه سیاسی قدرت معنا می‌یابد. روند دادرسی، محرومیت از وکیل مستقل، اعترافات تلویزیونی و سرعت صدور و اجرای حکم، همگی نشانه‌های کلاسیک یک «دادگاه نمایشی» بود؛ دادگاهی که هدف اصلی‌اش ارسال پیام هراس به جامعه بود.

اما پیام رژیم در جامعه خشمگین بازتاب معکوس داشت. آنچه حکومت «عبرت‌آموزی» می‌پنداشت، موتور اخلاقی تازه‌یی برای مقاومت آفرید. جامعه‌یی که با شتاب، خشونت عریان و بی‌پروای دستگاه سرکوب را تماشا کرد، نه عقب نشست و نه مرعوب شد؛ بلکه بیش‌از‌پیش به ماهیت بی‌پرده نظام پی برد. محسن شکاری به یک «چهره» تبدیل شد که در انتخاب بین زندگی معمولی و تصمیم برای شورش، لحظه‌ای تردید نکرد.

واکنش‌های بین‌المللی نیز نشان داد که اعدام محسن، فراتر از مرزهای ایران طنین‌انداز شده است. نهادهای حقوق‌بشری، دولت‌های اروپایی و ایالات متحده این حکم را به‌عنوان استفاده ابزاری از مجازات مرگ برای سرکوب اعتراضات محکوم کردند. فشارهای سیاسی و تحریمی پس از آن شدت گرفت و مسأله حقوق‌بشر بار دیگر در مرکز توجه مناسبات ایران و جهان قرار گرفت. با این‌حال، اهمیت اصلی این رویداد نه در عرصه دیپلماسی، بلکه در درون جامعه ایران رقم خورد؛ آنجا که شکاف میان مردم و حاکمیت عمیق‌تر از همیشه شد.

محسن شکاری به‌تدریج از یک «نام» به یک «روایت» تبدیل گشت؛ روایتی انسانی، ملموس و هم‌ذات‌پندارانه. خاطرات دوستانش، تصویر جوانی که در یک کافه کار می‌کند، کتاب ورق می‌زند، شوخی می‌کند، از «دانته» سخن می‌گوید و در عین‌حال آماده «عمل» است، سیمای تازه‌یی از معترض ایرانی ترسیم کرد: نه چهره‌ای انتزاعی و اسطوره‌ای، بلکه انسانی معمولی با آرزوهای ساده که در بزنگاه تاریخ، انتخابی بزرگ می‌کند. اینجاست که سیاست از سطح شعار به سطح زیست روزمره نفوذ می‌کند.

روایت «دانته» و گفتگوی کوتاه او با دوستش، پیوندی نمادین میان جهنم و رهایی می‌سازد؛ میان «دوزخ»ی که جامعه در آن گرفتار شده و امید به عبور از برزخ سرکوب. محسن، پیش از آن‌که به نماد مرگ بدل شود، حامل معنای زندگی بود؛ این زندگی در تصمیم‌گیری برای مقاومت به سیاست راه می‌برد. همین پیوند میان امر شخصی و امر سیاسی است که او را در حافظه جمعی ماندگار کرده است.

پس از اعدام او، واکنش‌ها در کف خیابان نیز معنایی تازه یافت. شعار «هر یه نفر کشته شه، هزار نفر پشته شه» تنها یک شعار احساسی نبود، بلکه بیان استعاری از یک واقعیت اجتماعی بود: سیاست مرگ، لزوماً به سیاست سکوت نمی‌انجامد. گفت‌آورد یکی از حاضران در مراسم خاکسپاری محسن (سر خم قدغن) به‌سرعت به یک گزاره اخلاقی، مبارزاتی بدل شد؛ گزاره‌ای که فراتر از یک واکنش آنی، نوعی منش ایستادگی را صورت‌بندی کرد.

در سطح گفتمانی، اعدام محسن شکاری تلاش آشکار حاکمیت برای بازسازی «خط قرمز» ترس بود؛ همان خطی که در جریان قیام ۱۴۰۱ بارها شکسته شده بود. اما همین اقدام، به‌گفته بسیاری از ناظران، نشانه هراس عمیق‌تر قدرت از تداوم جنبش اعتراضی است. سرکوب، زمانی به خشونت عریان روی می‌آورد که دیگر ابزارهای اقناع و کنترل کارآمدی خود را از دست داده‌اند.

امروز، با گذشت چند سال از آن واقعه، نام محسن شکاری هم‌چنان در حافظه اعتراضات زنده است. او نه فقط اولین اعدام‌شده قیام ۱۴۰۱، بلکه یکی از نخستین نشانه‌های ورود جامعه ایران به مرحله‌ای تازه از تقابل با قدرت است؛ مرحله‌ای که در آن، مرگ نیز دیگر کارکرد بازدارنده پیشین خود را از دست داده است. محسن، «ستارخان خیابان ستارخان»، به‌معنایی نمادین، تکثیر شد؛ در چهره هزاران جوانی که هم‌چنان در خیابان، در اعتصاب، در کنش مدنی و در مقاومت روزمره، راه خود را جستجو می‌کنند.

بدین‌سان، اعدام محسن شکاری نه پایان یک زندگی، بلکه آغاز یک معنا بود: معنای نسلی که آموخته است سرکوب را نه فقط تحمل، که به پرسش، به چالش و به مقاومت تبدیل کند. معنای نسلی که هنوز در میانه برزخ تاریخ ایستاده، اما چشم به افقی دوخته است که آن را «بهشت آزادی» می‌نامد.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/1a586a61-937b-449f-b66b-8d0ee0c60cca"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات