ایران، کشور حراج مرگ
ایران در حاکمیت گرازان عمامه برسر با مقولهٔ اعدام بهخوبی آشناست. آن را با گوشت و پوست تجربه میکند. سریال پایانناپذیر اعدام، تازیانه زدن در انظار، قطع انگشت و درآوردن چشم از وقایع روزانهٔ آن است. در رسانههای حکومتی آنچه تبلیغ میشود اشتهای سیریناپذیر برای حراج مرگ است؛ مرگ ارزان. اعدام آنچنان در ایران آخوندزده رواج پیدا کرده و از قباحت افتاده است که گویی کشتن، سربهنیست کردن و از هستی ساقط کردن یک انسان یا مجموعهای از انسانها یک امر طبیعی است. بنابراین نباید تعجب کرد وقتی در این رسانهها میخوانیم مردی را که ۱۹سال پیش در اثر یک اتفاق نادر پس از اعدام زنده مانده، بار دیگر اعدام کنند. نباید تعجب کرد وقتی یک زندانی محکوم به اعدام بهدار آویخته شده و بهمدت ۱۲دقیقه بالای دار بوده تا در نهایت با تأیید پزشک، به سردخانه منتقل میشود اما یک روز بعد، کارگر سردخانه متوجه میشود کاور پلاستیکی جسد او بخار گرفته و جنازه نفس میکشد و... محکوم به بیمارستان منتقل میشود تا مورد مداوا قرار گیرد. ولی بر اساس حکم قاضی بهمحض بازیافت حداقل سلامتی، باید دوباره به پای چوبهٔ دار برود.
ما در کجای تاریخ ایستادهایم؟!
در این جملات مرگآور، نحس و چندشزا دقت کنید. چه آثاری از مدنیت در آن میبینید:
«بر اساس قانون مجازات اسلامی! حد لازمالاجرا است و وقتی حکم اعدام یا قصاص صادر میشود، بهمعنی سلب حیات از مجرم است که باید در هر صورت اجرا شود. این مورد هم جزو حدود تعزیری است و حکم سلب حیات از مجرم حتی در صورت زنده ماندن وی، مجدداً باید اجرا شود».
وقتی مرگ انسانی را بر بالای دار، در تشنجی طولانی به نمایش میگذارند و انسانهای دیگری را به نمایش آن وادار میکنند، اگر دستکم قطرهٔ سوزان اشکی چشمان شگفتزده آنها را به آتش نکشد، حریقی سهمگین قلمرو وجدانشان را درننوردد و پس از این واقعه آسوده سر به بالین بگذارند، بیگمان به آنی تبدیل شدهاند که دژخیم میخواهد. آخر او(دژخیم) میخواهد حس زنده بودن را از چشمان ما بگیرد. او با حلقآویز یک انسان و با زمینهچینی برای حلقآویز دوبارهٔ او، میخواهد ما را در خویش بکشد و اینگونه میلیونها تن را در آن واحد حلقآویز کند و روح زندگی و مقاومت را در یک ملت بمیراند.
عجبا! عجبا! کدام یک از این کلمات سفاک و خونچکان متعلق به دنیای انسان است؟ با آن که احکامی مانند ۳بار اعدام و حتی تعزیر بعد از ۳بار مرگ، در رژیم خون و وحشت چیز جدیدی نیست اما شنیدن خبر اعدام دوبارهٔ محکومی که یک بار از تونل مرگ گذشته و از آن جهان به این جهان بازگشته، وجدان را میلرزاند.
«ما در کجای تاریخ ایستادهایم؟ ثقل زمین کجاست»؟
اینجا جایی است که مرگ میبخشد اما جلاد نمیبخشد، مرگ در برابر شقاوت جانیان عمامه بهسر کم میآورد و شرمگین میشود، باید هزارباره از خود سؤال کرد:
اگر یک دهه یا یک سده بعد از ما انسانی این خبر را در کتابها بخواند در مورد من، «منِ انسانی» چه قضاوت خواهد کرد؟ این وهن را چگونه میتوان از دامن شرافت انسان عصر ما زدود؟ مگر ما آنانی که در برابر هولوکاست و کورههای آدمسوزی هیتلر سکوت کردند متهم نمیکنیم و همدستان جنایتکار بهشمارشان نمیآوریم؟ راستی انسان آینده در مورد ما چگونه داوری خواهد کرد؟
اگر کاری نکنیم...
وقتی مرگ انسانی را بر بالای دار، در تشنجی طولانی به نمایش میگذارند و انسانهای دیگری را به نمایش آن وادار میکنند، اگر دستکم قطرهٔ سوزان اشکی چشمان شگفتزده آنها را به آتش نکشد، حریقی سهمگین قلمرو وجدانشان را درننوردد و پس از این واقعه آسوده سر به بالین بگذارند، بیگمان به آنی تبدیل شدهاند که دژخیم میخواهد. آخر او(دژخیم) میخواهد حس زنده بودن را از چشمان ما بگیرد. او با حلقآویز یک انسان و با زمینهچینی برای حلقآویز دوبارهٔ او، میخواهد ما را در خویش بکشد و اینگونه میلیونها تن را در آن واحد حلقآویز کند و روح زندگی و مقاومت را در یک ملت بمیراند.
ما در کجای تاریخ ایستادهایم؟ هر کدام شاید تجربه کرده باشیم. بار نخست، شنیدن خبر دلخراش درآوردن چشم از حدقه یا بریدن معکوس دست و پا و قطع انگشتان دست یا سنگسار، ما را میلرزاند و در برابر آن واکنشی انسانی داریم. نفس کشیدن در ذائقهٔ ما تلخ میشود و هزاربار آرزوی مرگ میکنیم. مگر اینکه برای تسلای وجدان خودمان هم که شده دست به کاری بزنیم. اگر کاری نکنیم شاخکهای حساس انسانی ما، گیرندگی خود را از دست میدهند و زیستن در زیر سرنیزه و نفس کشیدن در اتمسفر جنایت برایمان به «عادت» تبدیل میشود و قباحت خود را از دست میدهد.
مرز عبورناپذیر
شنیدن خبر اعدام دوبارهٔ مردی که ۱۲دقیقهٔ تمام با مرگی موهن و دهشتناک دست و پنجه نرم کرده و رخ در رخ و نفس در نفس هیولای نیستی بوده، قلب انسانیت معاصر را باید بلرزاند. باید نگذاریم این جنایت به عادت تبدیل شود و لباس قانون بپوشد. این توهینی است به وجدان اجتماعی انسان ایرانی و انسان معاصر. اگر بهای اعتراض به این وهنِ فاحش، برهنه کردن خون خویش و سلام به ارتفاعِ شکوهناک دارهاست، زهی! سعادت. پرداخت چنین قیمتی ضمانت باقیماندن انسان در مقاوم انسانی خویش است. یادمان باشد که داوری تاریخ در مورد نسلها سخت است و یادمان باشد که مسئول ساختن جهان و تاریخ خودمان هستیم.
برخیزیم و بین خویش و دیو مرزی عبورناپذیر برکشیم.