728 x 90

مرگ کسب و کار من است!

وقتی مرگ کسب و کار می‌شود...
وقتی مرگ کسب و کار می‌شود...

مرگ کسب و کار من است اثر روبرمرل (Robert Merle) عنوان داستانی واقعی از گوشه‌ٔ کوچک، اما هولناک تاریخ جنگ جهانی دوم است. این داستان روایت «رودلف فرانتس هوس» یک جلاد مدرن است. فرمانده و مسئول اردوگاه آشویتس که طی ۵سال جنگ جهانی دوم، از یک پایگاه نظامی ارتش لهستان، بزرگترین و مخوف‌ترین اردوگاه کار اجباری و کوره‌های آدم‌سوزی را راه‌اندازی کرد. مأموریت او چیزی نبود جز کشتن و سوختن و نابود کردن نسل انسان! تاریخ جنگ جهانی، او را مسئول قتل‌عام و کشتار دو میلیون یهودی در اتاقهای گاز «آشویتس» می‌داند.

کسب و کار او فقط مرگ است و نیستی! جسم و تن انسان‌ها برای او یک کالا و مال‌التجاره است. هر انسانی حکم سرمایه را برای او دارد. روز و شب به این می‌اندیشد که چگونه این «کالا» را به کار گیرد و به کسب و کار خود رونق ببخشد! سکه به سکه! به پول خرد هم قانع نیست! تاجر‌پیشه‌ای که کلان و عمده، معامله می‌کند! او در این راه، از یک مالک خرده فروش جسم انسان، به یک کلان تاجر تبدیل می‌شود. دیگر کشتن تک به تک انسان‌ها برایش مفهوم ندارد. شیوه‌های کارش را هر روز ارتقا می‌دهد. اعدام انفرادی قربانیان را ـ به‌خاطر از دست دادن زمان برنمی‌تابد ـ و رو به اتاقهای گاز می‌آورد تا بتواند هزاران هزار را یکجا سربه نیست کند. از هیچ کوششی برای نابود کردن انسان‌ها دریغ ندارد!

به راستی بین «رودلف فرانتس هوس» و دژخیمان حاکم بر ایران، چه تفاوتی وجود دارد؟ گویا جلادان همه از تباری یگانه‌اند؛ افراد خانواده‌ای واحد، با یک اندیشه و یک ایدئولوژی! هر دو می‌کشند و از کشتن، لذت می‌برند. کسب و کار‌شان فقط مرگ است. هر دو تهی از انسانیت و شرافت. سرد و بی‌روح! مرامشان کشتن است. هر چه بیشتر بهتر! «هوس» در دادگاه می‌گوید من نه فقط اتهام سر به نیست کردن یهودیان را قبول دارم بلکه حرص هم می‌زدم که تا حد امکان تعداد بیشتری از آنها را نابود کنم.

چهل سال است که تاجران خون و جان، هر روز روشهای نوینی از تجارت نوع انسان را به بازار عرضه می‌کنند. آنها به خودشان اجازه تأثر هم نمی‌دهند تا مبادا کسب و کارشان کساد و تعطیل شود و مشتری ناراضی برگردد.

دادستان در دادگاه نورنبرگ از هوس پرسید:

«آیا شما از رفتار این زنهای بینوای بیچاره‌ای که به مرگ خودشان تن می‌دادند... . دلتان به رحم نمی‌آمد؟ متأثر نمی‌شدید؟»

پاسخ هوس:

«من دستور داشتم! جز این‌که آنها را به اتاق گاز بفرستم چاره‌ای نداشتم!»

او با خونسردی و شقاوت گفت:

«دانه‌های بلورین این اسید را از هواکش به درون تالار گازخورانی می‌ریختیم و ظرف سه تا پانزده دقیقه کلک قربانیها کنده می‌شد. . یعنی جیغ و فریادشان که می‌برید، می‌فهمیدیم کار تمام است!»

و امروز اما!

اما امروز نه نیازی به اتاقهای مخوف آشویتس است و نه نیازی به مخفی‌کاری! اتاقهای گاز همان مدارس دخترانه شهرهای ایران است که با گاز شیمیایی راه نفس دختران را می‌بندند تا دختران معصوم و خانواده‌هایشان را مرعوب و زجرکش کنند. البته ابایی از کشتار جمعی و دار و تیرباران ندارن. نان‌شان را به نرخ روز در خون جوانان آغشته می‌کنند. اگر لازم باشد حدیث نجفی را با دهها گلوله از پای درمی‌آورند و دکتر آیدا رستمی را سلاخی می‌کنند و حالا که عرصه را تنگ می‌بینند گلوی دختران معصوم را در گاز می‌شویند.

وقتی پای تجارت جسم و تن در میان است، مکان اهمیتی ندارد. چه بزرگترین و مجهزترین کشتارگاه یهودیان با تالارهای گاز ظرفیت بالا و چه کلاسهای درس و خوابگاه دانشجویان و دختران. هدف فقط نابودی است! یک ولع عجیب و هیستریک در تنظیم با نوع انسان.

وقتی از ولع عجیب و هیستریک در شکنجه می‌گوییم بی‌اختیار تصویر پرویز ثابتی و اسدالله لاجوردی در ذهن روشن می‌شود. جلادانی که از شکنجه و درد و زجر زندانی دست بسته لذت می‌بردند و با بهانهٔ بقای پیشوا از هیچ رذالتی در حق زنان و مردان زندانی فروگذار نکردند

هدف وسیله را توجیه می‌کند! یا با اعدام و شکنجه و تجاوز یا با روشهای ضدانسانی دیگر! یک روز به چهره‌ٔ زنان و دختران اسید می‌پاشند، روز دیگر در خیابانهای شهر سر زنان و دختران را می‌برند. روزی به بهانه‌ٔ حجاب و پوشش هم‌چون سگان درنده و بی‌قلاده، به جان مردم می‌افتند و امروز هم با گاز شیمیایی امرار معاش می‌کنند!

تاجران بازار تجارت جان و ناموس، یا با یونیفرم اس. اس و چکمه و کلاه به سر کار می‌روند یا با عبا و عمامه و با گروهی اوباش بسیجی! هر دو یک هدف دارند! یکی از بین بردن نسل قوم یهود، دیگری ضدیتی غیرانسانی با زن!

هدف جلب رضایت مشتری است! مشتری کیست؟ رایش یا ولایت فقیه! بله به هر ترتیب باید مشتری را راضی کرد.

دادستان فریاد می‌زند: «چطور از دستتان برآمده؟ خوف انگیز است! این بچه‌ها این زنها؟ یعنی شما هیچ چیز را حس نمی‌کردید؟

«هوس» می‌گوید: «در حد من نیست که هر جور فکر می‌کنم، عمل کنم. وظیفه من فقط و فقط اطاعت است و بس!»

***

بی‌گمان روزی فرا خواهد رسید که این تاجران و جانیان بالفطره در رژیم ولایت فقیه، در مقابل دادگاههای عادلانه محاکمه شوند و آن روز اگر از آنها پرسیده شود که آیا شما از ضجه‌های این دختران و چهره‌های سوخته در اثر اسیدپاشی و صورتهای نازیبا شده‌ٔ آنها هیچ چیز را حس نمی‌کردید؟ آنها خواهند گفت: «نه! ما به امر ولی‌فقیه، امر به معروف و نهی از منکر! می‌کردیم. وظیفه‌ٔ ما اطاعت بود و بس!»

هیتلر در توجیه هر جنایت دیگر می‌گفت؛ فکرش را هم نکنید، آقایان! این هم جزیی از اقدامات دولت است. در جهت چهارمیخه کردن قدرت قانونی حکومت. وانگهی که دیده است کسی از پیروزمندان حساب بکشد!

بله! چه کسی تصور کرده و می‌کرد که روزی فرا رسد، که ارتش قدرتمند هیتلری روزی بر خاک زبونی و خفت بوسه بزند! چه کسی تصور می‌کرد که روزی فرا رسد که همین تاجران خون‌آشام‌، خودشان به مال‌التجاره! تبدیل شوند؟ اما همان کسی که در طول دادرسی خود در دادگاه نورنبرگ، بی‌پروا با لاف و گزاف به تمامی جنایات خود اقرار می‌کرد، در آشویتس، محل فجیع‌ترین جنایاتش، به‌دار مجازات آویخته شد.

این روز برای مزدوران ولایت فقیه دور نیست.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f4805275-f9cb-4eae-bf2e-98f992925e86"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات