«رویارویی با مجاهدین خلق مانع آن نشده که نام مسعود رجوی از دیوارهای شهرهای ایران محو شود. شعارها در خصوص مسعود رجوی به زمان آغازین انقلاب اسلامی ایران و اولین انتخابات ریاستجمهوری این کشور برمیگردد. در این شعارها خواسته شده است که مسعود رجوی بهعنوان رئیسجمهور ایران انتخاب شود».
گزارش مصور تلویزیون ابوظبی به تاریخ ۳خرداد ۸۰از دیوار شهرهایی که نام مسعود رجوی هنوز بر آنها وجود داشت.
این روزها، بهخصوص با نزدیک شدن چشمانداز سرنگونی محتوم استبداد مذهبی در ایران، نگاهها بیاختیار به آینده دوخته میشود. به آیندهای که قرار است پس از فروریختن بنای پوسیده و فاسد ارتجاع بر خرابههای آن بنیان نهاده شود. این آینده درخشان بیتردید بر اساس آزادی و دموکراسی بنا خواهد شد. این نیاز و اشتیاق مردم ایرانزمین پس از صد و اندی سال دویدن بیوقفه در پی وصال فرشتهٔ آزادی است.
آن زمان که بنهادم، سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم، دامن وصالش را
میدوم به پای سر در قفای آزادی
آزادی و فقط آزادی، نخستین، ضروریترین و اساسیترین شعاری است که تنها در تحقق آن و با تحقق آن است که میتوان سخن از دیگر گامهای مبرم برای رستگاری مردم ایران به میان آورد. خواستهایی مانند آبادانی، پیشرفت، رفاه، برابری زن و مرد، جدایی دین از دولت، انتخابات آزاد و... در پرتو دستیبابی به این گوهر شبچراغ معنا داشته و دارند.
ایران آینده یک ایران آزاد و دموکراتیک است؛ ایرانی که با تجربه دردناک و خونین ستمشاهی و ستمشیخی، دیگر هرگز و به هیچ قیمت به گذشتهٔ تاریک باز نخواهد گذشت.
ایران با کدام نام شناخته میشود؟
با اشراف به ضرورت دستیابی به آزادی بهعنوان سلسلهجنبان و انگیزهٔ اصلی تمام مبارزات و فداکاریها، اکنون سؤال این است کدام جریان و چه کسی «ایران آزاد» و خواستهای دموکراتیک آن را نمایندگی میکند؟ به عبارت دیگر ایران با کدام نام شناخته میشود؟ آیا ایران از زادن آرش و کاوه و بابک عقیم شده است و در جهان بهعنوان کشوری تن داده به بنیادگرایی مذهبی شناخته میشود؟ آیا ایران عزیز ما با دارا بودن ۱،۶۴۸،۱۹۵کیلومترمربع وسعت [بهعنوان هیجدهمین کشور در جهان] و جمعیتی در حدود ۸۰میلیون نفر [رتبهٔ هیجدهم در میان پرجمعیتترینها]، با داشتن تمدن و فرهنگی غنی و ذخایر سرشار نفت و گاز و معادن [سومین کشور دارای ذخایر نفتی و دومین کشور دارندهٔ ذخایر گاز] در جهان با خامنهای و روحانی نمایندگی میشود؟ یا سیمایی دیگر نیز دارد؛ سیمایی که استبداد و ارتجاع تاکنون مانع دیده شدن آن در افق شبگرفتهٔ ایران شدهاند.
همچنان که تاریخ گذشتهٔ ایران را نه با شاهان و شیخان که با قیامآفرینان، مقاومتکنندگان، فرهنگسازان، نوابغ و چهرههای ملی، میهنی و انقلابی مانند سیاوش، آرش، بابک، کاوه، ستارخان، مصدق، میرزا کوچکخان، جزنی و حنیفنژاد میشناسیم، تاریخ معاصر ایران و انقلاب نوین و دموکراتیک آن را نیز باید به نام سمبل آن شناخت. این سمبل کیست؟
انقلاب ضدسلطنتی، نماد همدلی مردم
آنانی که از نزدیک انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری شاه را دیدهاند، خوب میدانند که این انقلاب ـ که اکنون وارد چهلمین سال آن میشویم ـ هرگز برای این نبود که شاه را بردارد و شیخ را به جای آن بگذارد. در پی آن نبود که تاج را با عمامه و عبا و نعلین جایگزین کند. این انقلاب استمرار طبیعی جنبش مشروطه و نهضت ملی کردن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق و نیز ثمره رزم سازمانهای پیشتاز و انقلابی ایران مانند سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. مردم ایران از دیرباز در پرتو روشنگریهای عناصر آگاه و مترقی میخواستند کشوری داشته باشند که با داشتن آزادی، عدالت و برابری و آبادانی و پیشرفت، شانه به شانهٔ کشورهای مترقی و پیشرفتهٔ جهان، عظمت و درخششی شایان نام خود در جهان کسب کند.
در روزهای انقلاب ضدسلطنتی این خواست متبلور شد و فضای همدلی، همبستگی، اعتماد، فداکاری و آزاداندیشی در میان مردم ایجاد کرد. در پرتو چنین فرهنگی از انقلاب بود که تغییر نظام سلطنتی ممکن گردید.
خمینی بهعنوان چهرهای که بهناحق به شاخص تبدیل شد، هرگز در پی آزادی و خواستهای دموکراتیک مردم ایران نبود. او شیادی بود که با درونمایهای منافقانه و ریاکارانه در کمرکش مسیر سوار بر موج شد و انقلاب را به سمتی که میخواست منحرف کرد.
نیروهای انقلابی و فرصت گذرا
هنگامی که خمینی بر موج مخالفت مردم با نظام سطلنتی سوار شد، شاه رهبران حقیقی انقلاب را یا به شهادت رسانده، یا در زندانهای خود به حبس ابد محکوم کرده بود. او آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی ـ از جمله مسعود رجوی ـ را در ۳۰دی۵۷ آزاد کرد؛ یعنی درست ۲۲روز قبل از سقوط نظام سلطنتی. در این مدت کوتاه سازمانهای پیشتاز چه میتوانستند بکنند؟
آنها از یک و باید در کورهٔ قیام میدمیدند تا جنبش مردم ایران هر چه رادیکالتر شده و به سمت تغییرات پایدار نیل کند، از طرف دیگر تا میتوانستند باید مانع از شکلگیری انحصارطلبی و ارتجاع خمینی میشدند.
مجاهدین و در پیشاپیش آنها مسعود رجوی در حالی از زندان آزاد شده بودند که سازمان مجاهدین هنوز آثار ضربه خیانتبار اپورتونیسهای چپنما در سال ۵۴ را بهطور کامل بازسازی نکرده بود. آنها برای ایستادگی در مقابل استبداد نوظهور خمینی باید خود را دیگر بار سازمان و سامان میدادند. فرصت برای آنها درست به اندازه آوار شدن یک پلک بود. این فرصت را باید تا آنجا که میتوانستند طولانیتر میکردند. حتی یک روز و یک ساعت در این میان سرنوشتساز بود.
آیا مجاهدین خمینی را از قبل میشناختند؟
این سؤالی است که نسلهای جدید ممکن است به اشکال مختلف آن را مطرح کنند. از قبیل اینکه: «مگر مجاهدین نمیدانستند که چه هیولایی قرار است از بطری بیرون بیاید، چرا از همان موقع به مردم هشدار ندادند»، «آیا بهتر نبود همان نظام سلطنتی باقی میماند و کار به اینجاها نمیکشید؟»، برخی ممکن است در قضاوت خود به خطا رفته و مجاهدین و خمینی را از یک سنخ به حساب بیاورند. یا این احتمال وجود دارد گمان کنند که مجاهدین چون در نظام ولایت فقیه به قدرت نرسیدند، جنگ شخصی برای قدرت دارند.
هر سؤال و تلقی دیگری میتوان داشت اما آنچه مسلم است، بین مجاهدین و خمینی اختلاف «ماهوی» وجودداشت؛ این اختلاف تا آنجا بود که میتوان در دستگاه تز و آنتیتز بررسی کرد. یعنی وجود یکی در نفی دیگری است. در نظر داشته باشیم که این حرف مجاهدین نیست. بیشتر و بهتر از هر کس دیگری شخص خمینی به این تعارض ماهوی گواهی داده است. در این جمله از سخنرانی او به تاریخ ۲۱اردیبهشت ۶۰ ـ که سند شرافت ملی و تاریخی مجاهدین و حقانیت مقاومت آنان در برابر هیولای بنیادگرایی به بهای ۱۲۰۰۰۰هزار شهید آزادی است ـ دقت کنید:
«من اگر در هزار احتمال یک احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم؛ لازم هم نبود شما پیش من بیایید». صحیفهٔ خمینی - جلد ۱۴ صفحهٔ ۳۴۳)
او این حرف را در حالی زد که اطمینان داشت «در هزار احتمال یک احتمال وجود ندارد» که مجاهدین در برابر تنورههای دیو به قدرت خزیدهٔ ارتجاع مرعوب شوند و سر تسلیم فرود بیاورند. او میدانست مجاهدین بیدی نبودند که با این بادها بلرزند. جنگ آنها با خمینی از روز اول بهخاطر قدرت نبود تا با هجوم ارتجاع از اصول خود دست بردارند و با یک کیش کردن از میدان به در روند. دغدغهٔ اول و آخر آنان «آزادی» بوده و هست.
خمینی یک هفته بعد به «امت همیشه در صحنه!»(چماقداران و قدارهبندان خود) پیام داد که «امروز و روزهای آینده، روز شکست جریان دشمنان قسمخوردهٔ اسلام[خمینی] است؛ روز شکست جریانی است که همیشه قلب مرا میآزرد...».
ادامه دارد