دریاچهٔ ارومیه را «نگین سرخ آذربایجان» نامیدهاند. این نگین درست در چشمخانهٔ جغرافیای ایران قرار گرفته است. تصور محو شدن آن از نقشهٔ میهنمان و پیوستنش به حسرتها و خاطرهها، لرزه بر اندام هر ایرانی میافکند. این بزرگترین دریاچهٔ شور جهان بعد از بحرالمیت، اکنون با مرگ دست به گریبان است.
در گرد و خاک بهپا شده از برآمد «دولت جوان حزباللهی» و شنگینک و رنگینکهای ناپایدار آن، برای مدتی خبرهای مربوط به خطر مرگ دریاچهٔ ارومیه به محاق رفت. نظام ولایت فقیه برای کاستن از حساسیتهای اجتماعی نسبت به این فاجعهٔ ملی و در بیم از شکلگیری اعتراضات مردمی، دجالگرانه مدعی احیای دریاچه و بازگرداندن آن به رونق سابق شد.
اکنون معلوم میشود که در زیر این سکوت سنگین و سانسور خبری، دریاچهٔ ارومیه در حال جانکندن تدریجی بوده است.
جواد محمدی، معاون حفاظت و بهرهبرداری شرکت آب منطقهیی آذربایجان غربی اعتراف میکند که طبق پایش صورت گرفته در فروردین امسال، «وسعت دریاچهٔ ارومیه به ۲هزار و ۲۷۳ کیلومتر مربع رسیده است» این وسعت در سال گذشته، «بیش از ۳هزار و ۴۹۹ کیلومتر مربع بود».
طبق این اعتراف «تراز نگین آبی آذربایجان به یکهزار و ۲۷۰ متر و ۷۴ سانتیمتر رسیده؛ در حالی که در مدت مشابه سال گذشته یکهزار و ۲۷۱ متر و ۴۲ سانتیمتر بود». این ارقام، ۶۸ سانتیمتر کاهش را نشان میدهند.
تراز اکولوژیک دریاچهٔ ارومیه نیز در شرایط کنونی یکهزار و ۲۷۴ متر و ۱۰ سانتیمتر است. این تراز نسبت به بیشترین تراز ثبت شده در سال۱۳۷۴ بیش از ۷.۷ متر کاهش داشته است.
بر مبنای این پایش، «میزان حجم آب دریاچه ارومیه به ۳.۰۲ میلیارد مترمکعب رسیده که نسبت به سال گذشته حدود ۲.۲ میلیارد مترمکعب کاهش دارد» (اقتباس از ایلنا. ۹فروردین ۱۴۰۱).
برخلاف شیادیهای وقیحانه و تکراری کارشناسان حکومتی برای مقصر جلوه دادن قهر طبیعت و کاهش میزان باران، خشکسالی، تنها باعث کاهش ۵درصدی بارش در حوزهٔ آبریز دریاچهٔ ارومیه شده است. عامل مرگ تدریجی دریاچه، سیاستهای ضدایران و ایرانی آخوندهای اشغالگر ایران است. آنها با ولع تمام بر جغرافیای ایران افتادهاند و آن را وجب به وجب، جرعه به جرعه در حال بلعیدن و مکیدن هستند. سدسازیهای بیحساب و کتاب و سودجویانهٔ سپاه پاسداران و نهادهای وابسته به خامنهای بر رودخانههای منتهی به دریاچه، کشیدن یک بزرگراه ۱۵کیلومتری بر سینهٔ آن و برداشت بیرویهٔ آب، باعث چنین فاجعهیی شده است. اثر انگشت این فاجعه را در تمام جغرافیا و زیستبوم ایران میتوان به چشم دید. سؤال این است که این نظام هلاککنندهٔ حرث و نسل، کدام منطقه از ایران را آباد باقی گذاشته است؟
مرگ تراژیک و تدریجی دریاچهٔ ارومیه، نمادی از نابودی زیست بوم ایران در ایلغار آخوندی است و نباید در برابر آن دست روی دست گذاشت و به طرحهای فریبنده حکومتی دلخوش کرد.
برخی از ویژگیهای اکولوژیکی دریاچهٔ ارومیه اکنون در مرحله غیرقابل بازگشت قرار گرفته است. بهعنوان مثال آرتمیا (نوعی از آبزیان سختپوست) که منبع اصلی تغذیهٔ پرندگان مهاجر از جمله فلامینگوهای دریاچه بهشمار میرود، در معرض انقراض قرار گرفته یا به اعتقاد برخی کارشناسان منقرض شده است.
قابل درنگ و توجه اینکه در صورت خشکشدن دریاچه یک فاجعهٔ هولناک زیستمحیطی مردم آن منطقه را تهدید میکند. بهدلیل وجود فلزات سمی سنگین و سایر سموم مورد استفاده در کشاورزی در آب دریاچه، خشک شدن آن میتواند علاوه بر نمک، این مواد سمی را هوازی کرده و بیمارهای تنفسی برای مردم و زیستبوم منطقه تولید نماید.
خشک شدن آب دریاچهٔ ارومیه طبق برآوردهای انجام شده تا شعاع ۵۰۰کیلومتری استانهای همجوار را زیر تأثیر قرار میدهد و منجر به آوارگی دستکم ۱۳میلیون تن از شهروندان میشود.
خبرگزاری حکومتی ایلنا (۲مهر ۹۷) اندکی از این فاجعه را اینگونه تصویر کرده بود:
«اگر دریاچه ارومیه خشک شود، دیگر شهری بهعنوان تبریز نخواهیم داشت، این موضوع برای این نیست که مردم را بترسانیم بلکه یک واقعیت است. در روزهای پایانی سال گذشته توفانی در غرب حوضه آبریز دریاچه ارومیه اتفاق افتاد که باعث شد تا ۲هفته این منطقه با مشکل گرد و غبار مواجه شود بهطوری که چشم چشم را نمیدید. بنابراین در صورتی که دریاچه ارومیه احیا نشود با مشکلات عدیدهای روبهرو خواهند شد».
با در نظر گرفتن آنچه گفتیم اکنون بهتر میتوان دریافت که خامنهای و دولت سوگلی او بر روی یک بمب عظیم اجتماعی نشستهاند. برای مادیتر شدن این مفهوم کافی است که اشاره کنیم بیآبی ناشی از خشکشدن تالاب گاوخونی در استان خوزستان و نیز مرگ زایندهرود در استان اصفهان، خواستگاه دو قیام بزرگ در سال۱۴۰۰ بود.
آن خشم و خروش مهارناپذیر، هرگز مرگ «نگین سرخ آذربایجان» را برنمیتابد؛ آنچنانکه مرگ گاوخونی یا زایندهرود را برنتابید.