«حالمون خوب میشه یه روز، ولی شاید اون روز من نباشم. تو جای من بلند بخند، از ته دل
این سرزمین هیچ سودی برام نداشت، ولی میزارم سر، زمین براش»
(آرتین رحمانی شهید ایذه در آبان ۱۴۰۱)
آرتین ۱۴ساله چند ساعت پس از نوشتن آخرین استوریش با گلوله پاسداران خامنهای در ایذه به خاک افتاد.
۴۱سال قبل از آرتین در شهریور ۱۳۶۰ میلیشیای قهرمان، فاطمه مصباح در آستانهٔ ۱۴سالگی نوشت:
«تصمیم گرفتم برای نابود کردن استبداد و مرتجعین، جان و مالم را در چنین راهی فدا کنم. به مرتجعین هم میگویم تاریخ را مرور کردم، اما جنایت شما فجیعترین جنایتهایی است که در تاریخ دیده شده و این جنایتهای فجیع شما در تاریخ ثبت خواهد شد... از نسل انقلابی آینده میخواهم که راه من و دیگر همرزمانم را ادامه دهند. زنده باد آزادی» (بخشی از وصیتنامه فاطمه مصباح ـشهریور ۱۳۶۰)
واژهها عمیق و بسیار پرمعناست. بوی صفا و صلابت میدهند، بوی صراحت و صداقت و فداکاری. هر دو عاشقانه و جانانه برای نجات سرزمین، سر زمین نهادند.
۴۳سال پیش در همین تاریخ ـ ۲آذر ۱۳۵۸ ـ میلیشیای مردمی در قامت هزاران دختر و پسر نونهال مجاهد خلق همچون ارتشی انقلابی با نظم و انضباطی آهنین و حیرتانگیز پای در راه نهادند و در نخستین مرحله رویارویی با لشگریان فریب و جهل خمینی، عظیمترین ترویج انقلابی و کار توضیحی تودهای در طول تاریخ ایران را با بذل شکیبایی و فداکاری بینظیر به انجام رساندند.
با تأسیس میلیشیای مردمی و گسترش فعالیت دانشآموزان و جوانان و نوجوانان در کف خیابان، این سؤال در برخی اذهان روشن شد:
برای حفاظت از چی؟
مگر ارتش و کمیته نداریم؟
مگر آقا (خمینی) و دولت امام زمان میگذارند دوباره نظام استبدادی پا بگیرد؟
اما دختران و پسران ۱۵ تا ۲۰ساله در هیأت میلیشیای مجاهد خلق، در خشت خام وعدههای خمینی نقشهایی را دیدند که بسیاری از مدعیان و رهبران میانه باز و بلندپرواز نخواندند و در بهترین حالت در حیاتی خفیف و خائنانه محو شدند.
مدعیانی که مانند میلیشیا و دانشآموزان نسل انقلاب به چشم دیدند چگونه خمینی سوداهایش را از ۱۷اسفند ۵۷ با سرکوب زنان شروع کرد، سخن گفتن از «ملی» و «دمکراتیک» را خیانت و علیه اسلام (بخوانید خودش) خواند و با کوبیدن میخ ولایت فقیه در قانون اساسی و حذف مجلس مؤسسان پایههای نظامش را تثبیت کرد. مدعیانی که به چشم جنایت در گنبد و کشتار کردستان و سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی را دیدند و شاهد کودتای ضدفرهنگی و دستگیری و اعدام دانشجویان و دانشآموزان بودند و رویشان را برگرداند اما میلیشیا صبور و جسور و بیپروا در گذرگاه پرندگان ایستاد، خانه را روشن کرد و هرگز پرچم «زنده باد آزادی ـ مرگ بر استبداد» را زمین نگذاشت.
راستی! چگونه کبوتران خونین بال میلیشیا مقابل چماقداران و لباسشخصیهای وحشی آن روزگار ایستادند، سینههاشان را در برابر گلولهها سپر کردند و نقاب از چهرهٔ ارتجاع حاکم برداشتند؟ مگر چند بهار تجربهٔ کار سیاسی و تشکیلاتی و نظامی داشتند؟
آن روزها هم مثل همین ایام کف خیابان، زمین رویش و آموزش و پیکار و پایداری بود و میلیشیا در همین میدان شعلهور و شکوفا و آبدیده شد.
میلیشیا در بوتهٔ آزمایش
روزهای روشنگری و مبارزات افشاگرانه زیر ضربات چماق و چاقوی لباسشخصیهای آن روزگار خیلی طول نکشید و زمان آزمایش کلاسهای بالاتر مقاومت فرا رسید.
جوانان جسوری که طی دو سال و نیم از ۲آذر ۵۸ با ایستادگی و روشنگری در کف خیابان هیبت هیولای ولایت را شکستند و در تظاهرات بزرگ ۳۰خرداد با فرمان خمینی قتلعام شدند، باید در میدان نبرد و در زندانها آزمایش پس میدادند.
در میدان و کف خیابان میلیشیای مجاهد خلق در حماسهیی بینظیر و تاریخی ـ روز ۵مهر ۶۰ ـ با شعار «شاه سلطان ولایت مرگت فرا رسیده» بت خمینی را شکستند و در زندانها نیز حماسه خلق کردند.
راستی! این دختران و پسران ۱۸ – ۱۷ساله یا ۲۰ساله از کدام چشمه نوشیدند که اینچنین نستوه و استوار، بیباک و بیقرار در برابر جلاد اوین سرود فتح و پیروزی خواندند؟
چگونه بهجت حیدری در بیدادگاه پس از مشاجره با حاکم ضدشرع همدان [اعلمی] از جا برخاست و سیلی محکمی بر بناگوش شیخ نواخت؟ با کدام نیروی محرک و شگفت ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی میلیشیای قهرمان مژگان جمشیدی در پاسخ آخوند جنایتکاری که در بیدادگاه به او گفت از خودت دفاع کن گفت کلتی بدهید تا از خودم دفاع کنم.
در بخشی از وصیتنامه میلیشیای قهرمان ناصر اکبرزاده یوسفی آمده است:
«به بابا جان بگویید! از طرف چشم من ناراحت نباشد. چشمم حالت انطباقش را از دست داده، البته چشمم مسألهیی نیست. بهقول مسعود ما باید چه چشمها برای بینایی خلقمان از دست بدهیم. به مادرم بگویید که پسرش در راه اسلام و خلق در زندان است. مانند مادر رضاییها مقاوم باشد. به بچهها بگویید که بچهها زندان نیز یک بعد مبارزه است»
پیام به میلیشیای قهرمان
در گرماگرم نبرد قهرآمیز با دشمن ضدبشری، مسعود رجوی در پیامی بهمناسبت دومین سال تأسیس میلیشیا، ضمن اشاره به نقش و جایگاه میلیشیا در نبرد با خفاش خونآشام، به نکاتی اشاره کرد که امروز هم میتواند راهنمای عمل نسلی شود که از همان خونها رویید. رهبر مقاومت در اول آذر ۱۳۶۰ طی پیامی خطاب به میلیشیای قهرمان گفت:
«شکستن طلسم پر فتنهٔ خمینی و دفاع از حقیقت انقلابی اسلام در برابر لشکر پلیدی و انبوه مرتجعین کنونی و حجتالاسلامهای ریایی، اساساً در مسئولیت و در عهده مجاهدین بود که گویی آنهمه سال با آنهمه فراز و نشیب و رنج و خون برای چنین روزی و چنین رسالتی آماده شدهاند.
والا هرکس که مختصر آشنایی با واقعیات ایران امروز و موقعیت دقیق جریانهای و نیروهای مختلف داشته باشد، بهدرستی میداند که بدون مقاومت عادلانه انقلابی، بدون شما و نسل شما، بدون این خونها، بدون سیلیهای محکمی که از همان روز نخست در نظر و در عمل، چه در زمینه سیاسی و چه در میدان نظامی به بناگوش خمینی خیانت پیشه نواختهاید، امروز سیاهی و تباهی و ابتذال و رجالگی و ریاکاری عالمگیر میشد و تعفن رژیم خمینی چنانکه سفاکی و خباثتش هیچ حرج و امانی به هیچکس و هیچ چیز نمیداد... اکنون این خونها، وجدانهای خفته و یا ناهوشیار دیگر جهانیان را نیز اندک اندک بیدار کرده است و همه فریب خوردگان و ساده دلان در سراسر عالم به این حقیقت تلخ پی میبرند که در پس چهره ظاهر الصلاح و بهاصطلاح ضدامپریالیست این دجال خونآشام چه گرگ وحشی و درندهای کمین کرده بود، گرگ انسان و انسانیت و هر آنچه بشری و متعالیست. اینجاست که روشن میشود، خونهایی که هر روز سیلآسا از پیکر واحد مجاهدین و شما نسل انقلاب بر زمین میریزد، نه فقط ابعاد ملی ایرانی و اسلامی، بلکه دقیقاً آثار و دامنه وسیع بینالمللی و تاریخی دارد... در ارتباط با همین بهای جاودان و غیرقابل توصیف خونهایی که تاکنون تقدیم کردهایم و دامنه تأثیر نفوذ فراگیر آنها در پهنههای مختلف سیاسی و اجتماعی و عقیدتی باز هم بیاد میآورم عباراتی از وصیت نامه مجاهد شهید مسعود شکیبا نژاد را که ضمناً باید نصبالعین تمام مادرانمان نیز قرار گیرد.
"آری آری من افتخار میکنم. من اکنون و هر زمان دیگر با تمام وجود افتخار میکنم که دست در دست دیگر برادران مجاهد سلاح برگرفتهام تا با خمینی، این عنصر متعفن سفیانی برخوردی قهرآمیز و خونین داشته باشم تا به او بگویم به صدای بلند، بگویم دشمن انسان سازش نمیکنم».
هیبت میلیشیا از زبان شکنجهگران
آن روزها خمینی و خامنهای و رفسنجانی و سران قوا و سپاهشان، میلیشیا را «فریب خورده»، «عامل بیگانه»، «اشرار» و «اغتشاشگر»انی که هیچ باری در جامعه ندارند معرفی میکردند و در هر منبر و معبری با قسم و آیه مدعی پایان ماجرا میشدند. صدها بار کشتند و گفتند تمام شد اما پس از مدتی، دم خروس «کابوس سرنگونی» از زیر عبای ولایت بیرون آمد و معلوم شد تا کجا از همان «خس و خاشاک» و «اشرار» و «اغتشاشگران» میترسیدند و همچنان سایهٔ مرگ و کابوس سرنگونی را بالای سر حس میکنند.
۴سال پیش با گسترش و شکلگیری کانونهای شورشی پاسدار ربیعی (عباد شکنجهگر) گفت:
«من ۴۰سال خدمت کردم در این ۴۰سال بحرانهای زیادی دیدم. یادم است یک روز در تهران ۱۲۰۰۰نفر میلیشیا در توپخانه رژه میرفتند. در هر شهری ۱۰۰۰تا میلیشیا رژه رفتند ما آنروز رو گذراندیم من میدانم شرایط سختی پیش روی خودمان داریم (رادیو فرهنگ ـ ۱۷مرداد ۹۷)
چند ماه بعد از ربیعی ـ در همان هول و هراس ـ پاسدار احمد وحیدی وزیر کشور امروز رئیسی جلاد گفت:
«یک موقعی در همین تهران روزانه ۳۰۰ترور [بخوانید عملیات جسورانه انقلابی علیه پاسداران] انجام میشد در حالیکه ما هیچ دستگاه اطلاعاتی امنیتی آنموقع نداشتیم اما ایران غالب شد بر همه آن ناامنیهایی که با هدایت غربیها توسط گروهک منافقین در تهران انجام میشد» (احمد وحیدی وزیر دفاع و سرکرده سابق نیروی تروریستی قدس ـ ۱۷دی ۹۷)
پیش از آن آخوند رفسنجانی هم ضمن اعتراف به درماندگی در برابر نیروی خارقالعاده میلیشیا گفت:
«فراموش نکنید که ما در تهران جنگ مسلحانه شدید داشتیم. مگر کم بود؟ ۵۰۰هزار نفر ریخته بودند خیابان. ما در مجلس محاصره شده بودیم و صدای تیرها را میشنیدیم» (رفسنجانی ـ ۹خرداد ۹۱)
طینت و واقعیت دو جریان موازی ـ رودروی هم
وقتی از پس ۴دهه فریبکاری و دروغ و دغل و ۴۰سال بمباران مهیب تبلیغاتی و شیطانسازی و... ، غبارها را کنار میزنیم و با انصاف به صحنه نگاه میکنیم بهروشنی میبینیم که از همان روز اول دو جریان موازی رودروی هم صفآرایی کردند. صفی که تا امروز ادامه دارد. در آن روز یکطرف همین میلیشیا و جوانانی بودند که در منتهای متانت، انضباط و بردباری در دفاع از آزادی به روشنگری پرداختند و یکطرف در منتهای شقاومت و با شلاق و دشنه و ساطور دستها را و قلمها را شکستند. لبها را دوختند، خانههای فرهنگ و ادبیات و مقاومت را سوختند، زنان را به حاشیه راندند و در ۳۰خرداد رسماً و با فرمان شیطان به سینههای دختران و پسران آزادیخواه آتش گشودند. از آن روز تا امروز و هنوز این دو جریان رودروی هم ایستاده و میجنگند. نسلی که امروز در کف خیابان با فریاد آزادی، آزادی، آزادی و شعار «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» مرزش را با هر نوع دیکتاتوری بهروشنی ترسیم کرده، شرارههای روشن همان شعلهها و امتداد همان کبوتران خونین بال آزادی هستند که بر سر موضع شرف و آزادی ایستادند و لحظهیی در برابر ولایت شمشیر و استبداد کوتاه نیامدند.
آری! میلیشیا سنگبنای ارتش آزادی و سوختبار مقاومت و ایستادگی نسلهای بعد شد و از بذر خون و خاطرهٔ همان نسل بود که نهال مقاومت در برابر توفان شقاوت خم نشد، ایستاد، رویید، گسترش یافت و امروز شاخههای سپید و بلند همان درخت در قامت جوانان دههٔ هشتادی در چشم سیاه استبداد، جهان را خیره کرده است..