در کوچهها و جاهایی که مثلاً پارک! گفته میشود جمعیت معتاد به ردیف و گاه در دستههای چند نفره نشستهاند. پارکهای اطراف دیگر جایی برای نشستن، استراحت و یا بازی بچهها نیست. همه مملو از بیخانمانها و معتادین و سوختگان ظلم است. اگر فکر کنید این منطقه با همه وسعتش منحصربهفرد است سخت در اشتباهید. اینجا فقط شاخص عریان تباهی است. روزی در حاشیه اتوبان دختر و پسر جوانی غیرعادی راه میرفتند و دختر پس افتاد. پسر برگشت بالای سر دختر و هر چه کرد نتوانست او را بنشاند. مسافران تاکسی بر مسببش لعنت فرستادند. هر کجای شهر گاه کنار بوتهای درختی و گاه چهارراهی یا کسی مشغول مصرف است یا انواع وسایل به جا مانده آن را میبینی. حتی در دستگاههای دولتی همان مسببین این پدیده شوم برای کارمندان کلاس درمان و پیشگیری میگذارند. تابلوی "رفع سوءمصرف مواد مخدر" در هر گوشهای به چشم میخورد و تا جایی که میدانم شغل پردرآمدی است. کسی نقل میکرد که والدین دختران جوان زیادی به او مراجعه میکنند و حساسیت زیادی به مخفی ماندن موضوع دارند.
پایینتر در انتهای خیابان صاحبجمع وضعیت وحشتناکتر میشود. داخل پارکی که از ۳طرف به خیابان و میدان باز است، جمعیت معتاد موج میزند. بهصورت دستجمعی در دستههای ۱۰، ۱۵، ۲۰نفره و بیشتر مشعولند. در بینشان زنانی دیده میشوند بختبرگشته و هستی از دست داده. یکی انگشتر و چیزهایی ازین قبیل جلویش گذاشته و بعضی هم به خرید و فروش مشغولند. نمیفهمم در این وضعیت وحشتناک انگشتر آنجا چه میکند. جوانان زیادی در بینشان به چشم میخورند. وضعیت به گونهایست که سرگیجه میگیرم. وحشت همه وجودم را میگیرد. قبلاً در پارکها و اماکنی که درخت و تپه بیشتر است در لابلای درختان حاشیهها و حتی چهارراهها دیده بودم اما اینجا فرق میکند. اینجا هیولای اعتیاد تمام نیشهایش را نشان میدهد. به کوچههای اطراف میروم. از چند جایی که اسم پارک دارد میگذرم. آنچه جلو چشم است دیوانهکننده است. تحمل صحنهها از حد من خارج است. کوچه پشت بازار وضعیت عجیبی دارد لابلای خرت و پرت و فندکهای شکسته و سیگار و لوازم و... افرادی میبینی که یا افتادهاند یا چمباتمه زده و در حال سقوط. یکی نشسته دور خودش میچرخد و نمیتواند مستقیم بایستد و راه برود. صداها گرفته، چهرهها پفکرده، نگاهها بیرمق و ملتمس...
اینها هم زمانی کودکی بودهاند معصوم و سرشار از طراوت و بازی و شور حیات. پدر و مادر و خانوادهشان هم حتماً مراقب بودهاند که رشد سالمی داشته باشند. حتماً امیدهایی و آرزوهایی هم داشتهاند؟ راستی چه شد؟ چه شد که به قعر سیاهی و تباهی افتادند؟ چه شد که اینهمه سوغات ناخواسته به ما رسید؟ چه شد که داروی بیماران پیدا نمیشود اما افیون نه تنها قباحتش ریخت بلکه در خیابان صدا میزند "کی شیشه داره؟"...
آنچه رفت نمودی از فاجعهای عمیق و ویرانگر است که جمعیت و خانوادههای بیشماری درگیر هستند و چه بسیار زندگیها را مستقیم و یا غیرمسقیم سیاه کرده است. واقعاً چند نفر بهطور مستقیم و غیرمستقیم درگیرند؟ این مصیبت ویرانگر چقدر خانوادهها را مستقیماً هدف گرفته، چقدر زندگیها را برهمزده و یتیم و بیسرپرست و آواره بهبار آورده؟ چقدر به تنور مصیبتهای دیگر اجتماعی سوخت رسانده و چقدر جوانان مستعد و بانشاط و سرشار از زندگی را به خاک سیاه نشانده؟
آیا چنین انحطاطی خودبهخود بهوجود آمده است؟
هرگز، هرگز، هرگز...
محمود از تهران
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند