بهار، با طاقههای سبز حریرباف خود، از پس هزیمت زمستان فرا رسیده و شعلههای زمردین آن در هر کوی و برزن دیدنی است. این نگارخانه دلفریب، چشمها را به شگفتی وامیدارد و قلبها را مسحور میکند.
درسآموزی و پیام بهار
بهار برای تغییرگران و قیامآفرینان، یادآوری قانونمندیهای تکاملی و سنت متقن طبیعت است: غلبه نو بر کهنه، زندگی بر مرگ، انقلاب بر ارتجاع و آزادی بر استبداد.
بهار طبیعت به ما میآموزد که حتی در اوج سطوت قبرستانی یخبندان، هنگامی که همهچیز در کفن سرما پیچیده شده، در لحظه سرخ شکفتن، هیچ نیرویی نمیتواند از آمدنش جلوگیری کند.
بهار میداند چگونه از زیر سنگهای ستبر سر برآرد، از لای دریچههای بسته سرک کشد و از لابلای سیمهای خاردار عبور کند. اگر آمدن بهار طبیعت را نمیتوان بازداشت، پس بهار اجتماعی نیز آمدنی است و نه با دار و دشنه، نه با درفش و گزمه، و نه با نهیب و دستبند و نه هیچ چیز دیگر نمیتوان جلوی آمدنش را گرفت.
برای هر چه زودتر بازآوردن این بهار بزرگ، باید دست به کار شد. نخستین گام، شستن غبار عادت از چشمان تماشاست. نباید به سیاهیها و ستمهایی که میبینیم خو کنیم، نباید به زنجیرهایی که بر دست و پایمان بستهاند، عادت کنیم. چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید؛ باید نادیدههای تازه را از پس پشت پدیدهها نظاره کرد. شاید این همان معنای راستین «ایمان به غیب» باشد؛ ایمانی که در دل تاریکی، نور را میبیند و در سکوت، فریاد را میشنود. این ایمان است که ما را به سوی بهاری بزرگتر هدایت میکند، بهاری که گلها را میشکوفاند و قلبها را نیز از بند آزاد میسازد.
سالی که گذشت
در سالی که گذشت، کانونهای شورشی، این قیامآفرینان دلیر و بهارافروز، با گلبرگهای سرخفام آتش به استقبال نوروز رفتند. آنها نگذاشتند چهارشنبهسوری، آنچنانکه دیکتاتور فرتوت در خیال خام خود میپنداشت، در سکون، سکوت و دلمردگی سپری شود. با دستانی شعلهور و دلهایی لبریز از ایمان و اطمینان، تندیسها و نمادهای اختناق را به آتش کشیدند؛ پوسترهای خمینی، خامنهای و سلیمانی را در شعلههای خشمشان خاکستر کردند. کپههای آتش را در خیابانها، میدانها و محلهها برافروختند تا خواب را از چشمان عمامهداران ریایی بربایند.
شعلهافشانی این آتشها پیامی رسا از سوی جوانان شورشی به اشغالگران میهن بود که قیام، با طنین رعدآسای خویش، به خیابانها باز خواهد گشت. چهارشنبهسوری آتشین، نشانهای از این بازگشت باشکوه بود.
اما این پایان راه نیست؛ کارزار همچنان ادامه دارد و باید ادامه یابد.
تجدید عهد با یاران گلگون سیما
در آخرین پنجشنبه سال، همراه با مادران و خانوادههای شهیدان، بر سر تربت عزیزترین یارانمان حاضر شدیم. در برابر سنگنبشتههای مزارشان درنگ کردیم، چشمانمان را به چشمان همیشهبازشان دوختیم و در سکوتی آکنده از حرمت و احترام، با آنان زمزمه کردیم. لبخندهایشان، که هنوز در خاطرمان زنده است، با دستههای مشکبوی گل گلباران کردیم و به آنها گفتیم نخواهیم گذاشت خونشان آرام گیرد، نخواهیم گذاشت یادشان از خاطراتمان سفر کند. سوگندمان با آنان، ادامه راهشان بود؛ راهی که با خون سرخشان رنگین شده و با آرمانهای بزرگشان روشن مانده است. این سوگند، تعهدی است به آیندهای که در آن، آزادی و عدالت بر تخت بنشیند.
سین هشتم؛ سین ممنوع
اکنون، در کارزار نوروزی، باید این عید بزرگ ملی را به بستری برای ستیز با دیکتاتور تبدیل کنیم. نوروز ۱۴۰۴ فرصتی است برای مبارزه. باید دهانهایمان را، حتی اگر با یک حبه قند باشد، شیرین کنیم و به روی یکدیگر لبخند بزنیم. شادی را، با سخاوت تمام، به خانههایمان راه دهیم و سفرههای هفتسین را در هر کوی و برزن برافروزیم. اما یادمان باشد که سین هشتم، سین ممنوع، همان سین «سرنگونی» است. این سین را، حتی اگر بر تکهای کاغذ باشد، بنویسیم و پیش چشمانمان قرار دهیم تا هر لحظه به یادمان آورد که هدف چیست و راه کدام است.
نوروز ۱۴۰۴ برای هر ایرانی، یادآور این سین ممنوع است؛ یادآور آرمانی که در دل هر کدام از ما ریشه دوانده. ما میتوانیم در سالی که پیش رو داریم، با کارزارهای پیدرپی نوروزی، ضحاک عمامهدار را از تخت ستمپیشگی و شقاوت به زیر کشیم و بهاران آزادی را برای همیشه به ایران بازآریم.
این کارزار، یک وظیفه همگانی است. هر لبخند، هر گل، هر شعلهٔ کوچک در این راه، گامی است به سوی آن روز بزرگ؛ روزی که خورشید آزادی بر فراز این سرزمین بدرخشد و نسیم بهار، عطر عدالت را در همهجا پراکنده کند.
بهاران آزادی ایرانزمین
بیاییم دست در دست هم، این راه را ادامه دهیم. بهاران آزادی ایرانزمین در راه است. این بهار، با شکوفههایش، با آفتابش و با نویدهایش، از آن ماست، اگر که بخواهیم و اگر که برخیزیم. نوروز ۱۴۰۴، آغازی دیگر است؛ آغازی که در آن، زنجیرها شکسته میشوند و آوای آزادی در هر گوشهٔ این خاک طنینانداز میشود. پس برخیزیم، که بهار منتظر ماست.
این نوروز چونان ققنوسی شکوهمند، از میان کشاکش آتشین کانونهای شورشی با ضحاک عمامهدار سر برآورده است. شکوفهریزان آن از هماکنون در شهر شهر میهن به چشم میآیند و دلها را به وجد میآورند. نسیم بهاری نوید میدهد که زمستان سرد و سیاه آخوندی سرانجام به زانو درخواهد آمد.