پیشروی ارتش آزادیبخش ملی ایران از سرپل ذهاب به سوی شهر کرند و سپس به اسلامآباد و فتح آنها چنان برقآسا اتفاق افتاد که بنا به اذعان مهرههای حکومت آخوندی، حتی هاشمی رفسنجانی در مقام جانشینی فرمانده کل قوا تا ساعتها پس از شروع عملیات نمیدانست که مجاهدین تا اسلامآباد پیشروی کرده و آنجا را به تصرف خود درآوردهاند. عبور از کلداوود و پاتاق چگونه ممکن شد و کرند و اسلامآباد چگونه آزاد شدند؟ چطور ارتش آزادیبخش توانست با چنین سرعتی پیشروی کند و فرماندهی دشمن را غافلگیر نماید؟ درگیریهای دشت حسنآباد و تنگه چهارزبر چگونه بود؟ آنچه میخوانید، قسمت چهارم این گفتگو با یکی از فرماندهان ارتش آزادیبخش در عملیات کبیر فروغ جاویدان به نام رسول مرادینسب است.
رسول مرادینسب:
لحظه ابلاغ مأموریت برای عملیات کبیر فروغ جاویدان
من این افتخار را داشتم که در آن نشست شرکت داشته باشم. فکر کنم چهارشنبه یا پنجشنبه ۲۹ یا ۳۰تیرماه بود. من در ردیف اول نشسته بودم، مجاهدین شهید امرالله ضیایی و احمد رشیدی، از شهیدان فروغ نیز در کنارم بودند. موقعی که برادر ابلاغ مأموریت کردند لحظه شورانگیزی بود. تمام سالن شلوغ شد، همه بلند شدند. بعد موقع حاضر گفتن، یادم هست که هر دو دستمان را بلند کردیم. مثل همه مجاهدین برای من هم این یک لحظه فراموشناشدنی بود؛ زیرا میخواستیم برای عملیات سرنگونی رژیم ضدبشری خمینی برویم؛ یعنی آن چیزی که برایش لحظهشماری میکردیم. من دچار شور و شعف انقلابی شدم از اینکه چنین فرصت تاریخی نصیبمان شده است.
اگر بخواهم در یک کلمه یا در یک جمله همه حرفم را برسانم، آن نشست برای همه مجاهدین و از جمله برای خود من یک رستاخیز بود؛ چون بلافاصله بعد از اتمام آن نشست فرصت کمی در اختیار داشتیم. مأموریت در چهارشنبهشب یا پنجشنبهشب به ما ابلاغ شد و صبح روز دوشنبه ۳مرداد ۶۷ حرکت کردیم. شما در نظر بگیرید ما میبایست ظرف ۶روز بایستی آمادگی کسب میکردیم. شاید باورتان نشود من خودم ۳شبانهروز بود نخوابیده بودم؛ مجاهدین دیگر همچنین. روال معمول خواب و غذاخوردن و... بههمخورده بود. همه بهدنبال این بودند که این مأموریت بهنحو احسن انجام شود.
طی این مدت کوتاه، تمام سلاحهایمان را باید آماده میکردیم زرهیهایمان را باید آماده میکردیم، تمام ماشینها، امکانات، تجهیزات و... را باید ظرف همان ۵-۶روز برای عملیات سرنگونی آماده میکردیم.
بازدید از آمادگی گردانها به همراه مجاهد شهید حسین ابریشمچی
من معاون تیپ رزمی مجاهد شهید حسین ابریشمچی بودم این افتخار را داشتم که مانند عملیات آفتاب و چلچراغ، همراه فرماندهام مجاهد شهید حسین ابریشمچی باشم.
صبح روز دوشنبه باید از ابتدای صبح آمادهٔ حرکت میشدیم. شب قبل از آن هنوز زمان و ساعت حرکت را به ما نداده بودند. من به همراه مجاهد شهید، حسین ابریشمچی از تمام آمادگیهای رزمی گردانهایمان بازدید کردیم. من یادم هستش او یکه به یکه سؤال میکرد، آمادگی نفرات و سلاحها را چک میکرد و به همه خسته نباشید میگفت و به این ترتیب دستگاه رزمی را آمادهٔ حرکت کرد. ما هر آن آماده بودیم که فرمان صادر شود و نوبت تیپ ما بشود. بازدید گردانها یک ساعت و نیم طول کشید. در چک برخی نکات را به نفرات گفتیم. حوالی ساعت ساعت ۱۰ صبح به ما ـ که بهصورت آماده در یکی از خیابانهای اشرف مستقر بودیم ـ فرمان حرکت داده شد.
وداع با رهبری
در این روز تیپهای رزمی در خیابانهای اشرف بهخط شده بودند. ستون به ستون هر تیپ رزمی یک زمان خروج از در قرارگاه اشرف داشت. از ساعت ۷ صبح ستون ما شکل گرفت. ساعت ۱۰ صبح زمان حرکت فرارسید. تمام فکر و ذکر من لحظه حرکت بود و به تنها چیزی که فکر نمیکردم اینکه قبل از خروج از در اشرف، خواهر مریم و برادر مسعود را ببینیم. ناگهان دیدم رزمندگان تیپهای جلویی مشغول کفزدن و شور و غوغا هستند، کنجکاو شدم، پیبردم که برادر مسعود و خواهر مریم جلوتر ایستادهاند و رزمندگان دارند برای آنها ابراز احساسات میکنند. ما به همه اطلاع دادیم. صحنه خداحافظی با برادر مسعود و خواهر مریم در واقع یکی از صحنههای خاطرهانگیز و پرشور زندگی من است. ما داشتیم میرفتیم برای مأموریت سرنگونی.
دیدار با خاک میهن
حدود فکر کنم ساعت ۴ بعدازظهر بود که تیپ رزمی ما وارد قصرشیرین شد. من بنا به مسئولیتی که داشتم، پیاده شده بودم داشتم خودروها و تانکهای کاسکاول را از یک پیچ عبور میدادم، یکمرتبه متوجه شدم که پشت سرم یک جوی آب است. شما در نظر بگیرید من سال ۶۱ از ایران خارج شده بودم و آن روز، ۳مرداد سال ۶۷ بود؛ یعنی ۵-۶سال بود که دور از وطن و مردم و آب و هوای ایران بودم با احساساتی وصفناشدنی. شما در نظر بگیرید ناگهان مواجه میشوید با خاک ایران. اصلاً هوایش، هوای دیگری بود، آب و خاکش، آب و خاک دیگری. اینها را در آن لحظه احساس کردم الآن دیگر در ورودی قصرشیرین بودیم.
استقرار در ارتفاعات گردنه حسنآباد و درگیری با پاسداران
ما یکی از تیپهای وسطی ستون ارتش آزادیبخش بودیم. تیپهای جلوتر از ما درگیریهایشان را با دشمن شروع کرده و راه را برای ما باز کرده بودند. مأموریت ما گردنه حسنآباد بود و بعد تنگه چهارزبر. تیپ ما حوالی ساعت ۱۱ شب رسید به گردنه حسنآباد. خوب با توجه به اینکه روی جاده بودیم من بلافاصله ۲گردان را با خودم بردم روی ارتفاعات مسلط به گردنه حسنآباد مستقر کردم. از آنطرف هم تیپ پشت سر ما اقدام کرد. در هماهنگی با هم گردانهایمان را مستقر کردیم. نه ما فکر میکردیم که الآن با دشمن درگیر میشویم نه دشمن زبون و ضدبشری چنین تصوری داشت که الآن ما در اینجا با او درگیر میشویم. من و کمال در حال شناسایی بودیم، یکمرتبه متوجه شدیم گلهیی از مزدوران دارند به سمت ما میآیند. آنها هم فکر نمیکردند که ما روی ارتفاعات مستقر باشیم و برای غافلگیری و ضربهزدن به ما آمده بودند. گمان میکردند روی جاده هستیم. من و کمال در هماهنگی با همدیگر گذاشتیم خوب اینها نزدیک شدند در یک لحظه با یک فرمان آتش، با تیربارها و سلاحهای سبک آنها را زیر آتش گرفتیم. این اولین درگیری ما در گردنه حسنآباد در ساعت ۱۱ و ۳۰ یا ۱۱ و ۴۰دقیقه دوشنبهشب بود.
ابراز احساسات مردم برای ارتش آزادیبخش
ما در مسیر پیشروی بهصورت پراکنده مردم را میدیدیم که برایمان دست تکان میدادند و دعا میکردند ابراز احساسات میکردند. آنها در حال برگشتن از کرمانشاه بودند. ما در وسط ستون بودیم و نمیدانستیم که رژیم آمده به همه گفته که عراق حمله کرده. مردم کرند و اسلامآباد خانههایشان را ترک کرده و به کرمانشاه رفته بودند، موقعی که ما داشتیم به سمت کرمانشاه میرفتیم، اینها داشتند برمیگشتند و فهمیده بودند که رژیم دروغ گفته و اینها مجاهدین هستند. صحنه، صحنه خیلی پرشوری بود. مردم حین روبوسی با رزمندگان بهطور خاص برادر مسعود را دعا میکردند و برای ما آرزوی موفقیت میکردند. به آنها میگفتیم که ما آمدهایم انتقامهای ناگرفته را بگیریم. آنها خمینی را لعنت و نفرین میکردند. برای اولین بار بود بعد از سالیان ما با مردممان از نزدیک روبهرو میشدیم و این برای من بهعنوان یک مجاهد خلق خیلی جالب بود. مجاهدین همه چیز خودشان را فدای مردمشان کرده و میکنند. ما داشتیم ذرهیی از دینمان را به مردم ادا میکردیم.
حمایتهای مردمی از ارتش آزادیبخش
صحنهیی نیز هست که همیشه برایم انگیزاننده است. ما صبح روز سهشنبه ارتفاعات مشرف به دشت حسنآباد را تماماً گرفته بودیم، در آنجا با تعداد زیادی از جوانها و مردم روستاهای آن منطقه مواجه شدم که که به سمت ما آمده و برایمان غذا آورده بودند. میگفتند ما را مسلح کنید. ما آمدهایم تا در کنار شما بجنگیم. ما هواداران شما هستیم، میخواهیم مانند شما بجنگیم و وطنمان را آزاد کنیم. من بنا به مسئولیتم باید به موضوع رسیدگی میکردم. اگر اشتباه نکنم درست در همان روز نزدیک به ۸۰نفر الی ۸۵نفر از آنها را مسلح کردیم و بعد هر چند نفر از آنها را تیمبندی و به فرمانده دستهها معرفی کرده و میفرستادیم برای جنگیدن به گردنه چهارزبر. از سهشنبه صبح تا چهارشنبه شب طبق آمار دقیقی که یادم مانده ۱۷نفر از این جوانها شهید شدند. واقعاً مجاهد بودند و مجاهدگونه رفتند، جنگیدند و شهید شدند.
صحنههای دیگر، کمکهای مردمی به ما بود. ما دوشنبه صبح حرکت کرده بودیم و آب و غذایمان تمام شده بود، مردم به ما کمک رساندند. مثلاً یک ماشین هندوانه آورده بودند و همینطور آب، ماست و غذا و نان. من اهالی آن منطقه را نمیشناختم چون برای اولین بار بود که به آنجا رفته بودم. من این صحنهها را هیچگاه فراموش نمیکنم.
چرا رژیم همه ساله باز هم از فروغ جاویدان میگوید و روضه مرصاد میخواند و نمایشگاه میگذارد؟
اگر بخواهم جواب این سؤال را در یک جمله بدهم میگویم بهخاطر لرزه سرنگونی؛ چون رژیم بهخوبی میداند که سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت تنها آلترناتیو این رژیم هستند وگرنه چه لزومی دارد که بعد از این همه سال اینطور ترس و وحشت داشته باشد و درصدد نابودی آنها باشد. چرا از گردهمایی بزرگ مجاهدین وحشت دارد؟ سوزوگداز این روزهای رژیم از کهکشان بهخاطر چیست؟ فکر میکنم پاسخ به سؤال شما یک چیز بیشتر نیست و آن لرزه سرنگونی است رژیم خوب میداند که مجاهدین تنها نیرویی هستند که تا دینش، تا آخرش ایستادند به یمن رهبری پاکبازشان برادر مسعود و خواهر مریم همه چیزشان را فدا کرده، میکنند و خواهند کرد و لحظهای از سرنگونی کوتاه نخواهند آمد. فروغ هم همین بود. همانطور که گفتم از ابلاغ مأموریت تا حرکتمان کمتر از یک هفته وقت داشتیم و بهلحاظ نظامی واقعاً نبایست میرفتیم چون آماده نبودیم ولی چون پاسخ به یک ضرورت بود و باید به آن پاسخ میدادیم و آن لحظه پرشور فرا رسیده بود و به آن عمل کردیم به همین خاطر رژیم همواره ترسش از این است.
از چه میترسد؟ میداند مجاهدین کسانی هستند که قسم یاد کردهاند به یمن رهبری پاکبازشان این رژیم ضدبشری را سرنگون کنند و دستبردار نیستند. ما مجاهدین برآنیم که دودمان این رژیم ضدبشری فاشیستی را که تحت عنوان اسلام جنایت میکند براندازیم و سرنگونش بکنیم. رژیم در فروغ لرزه سرنگونی را دید. بیخود نبود که خمینی جامزهر سرکشید. آخر بعد از مهران نوبت تهران بود.
پیام به فرماندهان شهید فروغ جاویدان
من سالها با مجاهد شهید حسین ابریشمچی بودم. او یکی از ۲۴شهید حمله موشکی به لیبرتی بود. پیامم به مجاهد شهید حسین و دیگر شهدا از جمله فرمانده مسلم ـ که چند سال با او بودم ـ مجاهد شهید محمد معصومی، مجاهد شهید رضا پورآگل(فرمانده سعید)، مجاهد شهید اصغر زمانوزیری(فرمانده رحیم)، مجاهد شهید مهدی کتیرایی(فرمانده ساسان)، خواهران از جمله خواهر فائزه و همه شهدای فروغ و دیگر شهیدانمان این است که به یمن مقاومتهای شما این جنبش همواره تکثیر شده و تکثیر میشود. این مجاهدین گردنفراز و نیز اشرفنشانها محصول خون شما بوده. شما همواره برای ما زنده هستید و پیامتان همواره زنده است. به همین خاطر در رزم، در تمامی صحنههای رنج و خون و زحمت مجاهدین حضور دارید. این روزها ما مدیون همه تلاشها، رشادتها دلاوریهای شما بوده، هستیم و خواهیم بود.
شهیدان فروغ، آن گردان و دلاوران، سمبلهای فدا، صداقت و پاکبازی بودند و همه چیز خودشان را نثار خلق قهرمانشان کردند. آنها همواره ناظر و حاضر هستند.
نگاهی از زمان حال به آن صحنه و آن روزهای تاریخی
اآن که نگاه میکنم آن روز شاید درست نمیفهمیدم که برادر مسعود چه فرمانی را صادر کردند و ما چه پاسخی به آن ضرورت تاریخی دادیم. فروغ برای مجاهدین بیمهنامه بود. اگر امروز شما شاهد هستید که اینطور مجاهدین در اوج هستند، اگر امروز شاهد هستیم که رژیم ضدبشری خمینی چطور در آستانه سرنگونی است، اگر امروز برگزاری گردهمایی بزرگی مثل کهکشان را میبینیم، هم اینها ماحصل تلاشها و رنجهای شهیدانی است که در فروغ جاویدان جنگیدند. اثبات کردند که مجاهدین نشانهها و سمبلهای فدا و صداقت هستند. اراده کردند ـ با تکیه به رهبری پاکبازشان برادر مسعود و خواهر مریم ـ تا خشت خشت این رژیم ضدبشری را از جا نکنند و تا زمانی که آزادی را برای مردم ایران به ارمغان نیاورند دست برندارند؛ و من فکر میکنم امروز که نشستیم و داریم از فروغ صحبت میکنیم همه آن صحنهها محصول دلاوریها و رشادتها و فداکردنها بوده است. کلمات من قاصر است که همه را در این وقت کم بیان کنم و کوتاه میگویم. لابد در فیلمهای بهجامانده از فروغ دیدهاید خواهران مجاهد چطور جنگیدند. یک خواهر به تنهایی یک گردنه را نگاه داشت. آن صحنههایی که فرمانده سارا خلق کرد و چطور او را به آن طرز فجیع اعدام کردند و هزاران صحنه دیگر. اگر ما امروز در این نقطه هستیم، اگر امروز در آستانه سرنگونی رژیم ضدبشری خمینی هستیم، این راه طی شده ماحصل همه آن خونها و رشادتها بوده است.
پیام و درس عملیات کبیر فروغ جاویدان
اگر بخواهم در یک جمله بگویم، میگویم ما از رهبریمان برادر مسعود و خواهر مریم یک چیز یاد گرفتیم و آن اینکه مجاهدین اهل قیمتدادن و فداکردن هستند و لاغیر. تمام پیروزیهایی که بهدست آوردهایم، حماسههایی که در اشرف و لیبرتی خلق شد، تماماً محصول ایستادگی، قیمتدادن و فداکردن بود. در لیبرتی هیچ توطئهای نبود که دشمن در قبال مجاهدین به آن دست نزده باشد. بهطور مشخص چیزی که در فروغ آموختیم یک چیز بیشتر نبود ما به مأموریتی که برادر مسعود ابلاغ کرد در آن شب جواب مثبت دادیم، بعد از آن هم تاکنون مجاهدین اهل قیمتدادن بوده و هستند. تنها تجربه، همین قیمتدادن و ایستادن تا به آخر است. بهقول مجاهد شهید صبا هفتبرادران ایستادیم تا به آخر. این تجربه فروغ است. هر جا که پای قیمتدادن بوده مجاهدین هستند و خواهند بود. این باعث بقا، رشد و پیروزی مجاهدین است. تا بهحال اینطور بوده و بعد از این هم اینطور خواهد بود و دیر نیست که ما شاهد سرنگونی این رژیم ضدبشری باشیم. رهبری مسئولیت آزاد کردن مردممان از زیر حاکمیت رژیم آخوندی را به عهده ما گذاشت است؛ رژیمی که تحت نام اسلام این جنایتها را مرتکب میشود. بنابراین تجربه فقط فدا، صداقت، ایستادگی و قیمتدادن است.