آنچه در روزهای باقیمانده به سالگرد قیام ۲۴آبان با آن مواجه هستیم هراس از پسلرزههای سرنگونی بر اندام حاکمیتی است که اثر انگشت آن کشیدهٔ محکم بر بناگوش خامنهای و رژیمش هنوز باقی است.
نگاه به تحولات سیاسی از منظری دیگر
در عرصهٔ تحولات سیاسی، ظاهر قضایا چنین مینماید که دو باند اصلی نظام بر سر مذاکره کردن یا نکردن با آمریکا با هم از در نقاش درآمدهاند. اگر خس و خاشاک جمع شده بر روی آب را به کناری بزنیم میتوانیم در کنه آن به واقعیتهای ژرفتری برسیم.
صورت امروز مسألهٔ اصلی، نه انتخابات آمریکاست، نه پاچهگیریهای نمایندگان ولایی و آتش به اختیارهای خامنهای برای حمله به باند تاریخ مصرف گذشتهٔ اصلاحات؛ نه طعنههای روحانی به خامنهای؛ نه عر و تیزهای به فرمودهٔ آخوند ذالنوری برای هزار بار اعدام روحانی؛ نه جوابیهٔ مسیح مهاجری به او؛ نه خط ریش روحانی یا ماسک متفاوت او؛ و نه هیچ چیز دیگر... که یک جنگ اصلی است که این جنگهای بازتاب دهنده این جنگ اصلی هستند.
جنگ اصلی، جنگ مردم ایران با این حاکمیت جهنمی و همهٔ باندهای آن است که طی ۴دهه بیوقفه و خونفشان ادامه داشته و اینک مراحل نهایی خود را طی میکند. شدت و حدت و هیبت این جنگ، در سالگرد قیام آبان، زمین را در زیر پای عمامهداران به لرزه درآورده است. آنها با غریزهٔ زلزلهشناس خود، خطر سرنگونی را احساس میکنند، از بیم آن جفتگ میپرانند، به یکدیگر شاخ میزنند و هر کدام دیگری را مقصر جهنمی میشناسند که برای مردم و تاریخ ایران رقم زدهاند.
فاشیسم دینی و نفسهای احتضار
اکنون در یک سرفصل تعیینکننده و نقطهٔ گرهی تمامی پارامترها با هم تلاقی کردهاند.
۱ـ فاشیسم دینی به جای دستیابی به بمب اتم برای تضمین آینده خود، در تلهٔ برجام گرفتار آمده است؛ تلهای که افشاگریهای مقاومت ایران آن را برای این هیولا تدارک دید.
۲ـ تحریمهای بینالمللی اکنون آخرین منافذ تنفسی و راههای دور زدن را بر این رژیم بسته و او را مجبور به ارتزاق از اندام خود نموده است.
۳ـ دخالتهای منطقهیی و تروریسم افسارگسیخته قرار بود، عمق استراتژیک برای این نظام بخرد ولی اکنون جنگ بود و نبود به عمق حاکمیت کشیده شده است؛ همان جنگی که خامنهای از سرایت آن به همدان و کرمانشاه هشدار میداد. سقط شدن پاسدار سلیمانی به این روند شتاب بخشیده است .
۴ـ جراحی درونی رژیم برای یکدست کردن و انقباض آن در برابر قیام، نه تنها به جایی نرسید و به «دولت جوان و مؤمن حزباللهی»! نینجامید، بلکه باعث سرباز کردن غدههای عفونی و سرطانی کهنه در داخل نظام شد و اکنون جلوههایی از آن را میبینیم.
۵ـ قرار بود کرونا برای این رژیم نعمت و فرصت باشد اما اکنون مانند یک سونامی دارد بر سر مرگخواران و مرگکارانی هوار میشود که این ویروس مرگآفرین را به ایران آوردند، پرو و بال دادند و به انتشارش کمک رساندند. مردم اکنون بهخوبی دریافتهاند که مشکل پیش از آنکه در کرونا باشد در کرونای ولایت است.
۶ـ نفرت اجتماعی از این نظام و شخص خامنهای اکنون در نقطهٔ قرمز قرار دارد. آخوند مجتبی ذوالنوری با نعل وارونه زدن از این نفرت، با عبارت «هزار بار اعدام روحانی» یاد کرد و مسیح مهاجری با طعنه و تعریض به او، ته کشیدن مشروعیت نظام را یادآور شد.
۶ـ همهٔ مؤلفههای حاکی از آن است که هیولا اکنون نفسهای آخر خود را میکشد. خرناسههای آخر نه علامت تداوم حیات او که نشانهٔ آشکار احتضار است.
خامنهای بیش از همه میترسد!
آنچه خامنهای دیگران را به آن متهم میکند؛ یعنی «ترسیدن» و «فرار کردن»، در حقیقت بازتابی از احوالات درونی او در شرایط احتضار است. اگر بنا را بر ترس بگذاریم، خامنهای نخستین مقام این رژیم است که از این وضعیت بهشدت میترسد ولی او بنا به طینت دجالگرانهٔ خود آن را لاپوشانی کرده و فرافکنانه به مهرههای باند رقیب نسبت میدهد.
فصل ترسیدن و فرار کردن برای حاکمیتی که سالها در کار ترسآفرینی و ترسگسترانی بوده فرا رسیده است.
البته خامنهای کم میترسد و باید بیشتر از اینها بترسد.