پایان اسفندها فقط پوست انداختن زمین و سلام بنفشهها به نو شدن فصل نیست؛ باد صبا هم با ردایی از ارغوان و لاله و شقایق سرمیرسد شهرآشوبی میکند؛ با آلبومی از تلألوهای رخشان یاد. یادهایی هماره پرسشگر. پرسشگرانی منادیان دادخواهی با گردبادهایی از مزارآبادهای فلات ایران.
پنجشنبهی پایان اسفندها در ایران اشغالشده، سالها سال است شیپور بیداریست، ناقوس حقیقت است، بانگ شقایقهای آزادیست تا وجدانهای خفته را نهیب زند و هوشیار کند.
پایان اسفند، شتاب مادران ایرانزمین برای رساندن ندای لالههای ایرانزمین بر چکاد دماوند است؛ ندای لالههای پرسشگر: «ز که میرسد نوایی / ز گذار سالهایی / که هنوز هست اینها / گل باغ آشنایی؟».
پایان اسفندها، غبارروبی از مرمرهای تاریخ روشنگران ایران برای «ترویج حقیقت» و «ثبت دوام» آنان «بر جریدهی عالم» است. مرمرهایی که هر یک، آتش گرگرفتهی جنبش فراگیر دادخواهیاند؛ آتشی که از پایتخت تا تمام شهرها و روستاهای ایران، پژواک در پژواک است و آینه در آینه. پژواکی که سکوت و فراموشیاش نیست؛ آینهیی که غبار زمان نگیرد و در نگاههای بیپایان سرهای بیخم، پژواک ابدیتاند.
پایان اسفندها، تلاقیِ خاطرهها و ناگفتههای یک ملت در وسعت دیدار با شهیدان آزادی و مصاف ملی با اشغالگر ولایی ــ آخوندیست. پایان اسفندها ظهور و بههم پیوستن ارتعاش صداهای پنهان ماندهی اقشار گوناگون مردم شده است. دیدار موسیقی، شعر، مقامهخوانی، زمزمه و مزمور با شقایقهای آزادیست که خونشان در رگ همبستگی ایرانیان در سراسر ایران جاریست و مشعلشان بر دستان برافراشتهی دادخواهان، فروزان.
پایان اسفندها از همهجای ایران بوی پیراهن یوسف میآید؛ «باز بوی یوسفم دامن گرفت...».
پایان اسفندها باد مجنون شبگرد از وادیهای یادها و پیمانها و میثاقها و پیوندها میوزد و کتابهای پیوندها را ورق میزند. ایران را پایان هر اسفند، پرسشیست که چرا این کتابها بسته نمیشوند؟ چرا ستارگان این کهکشان، نگاهها سالکان را رها نمیکنند؟ مادران کی از نگاههای انتظار برمیگردند؟
بر خاك نشین و عشق از خاك بچین
از برگ درخت مهربانان زمین
گلبانگ ترانههای این خاك شنو
میگفت به گوش من گل سرخ چنین.
اینها پیچش گردبادهایند؛ برخاسته از گلوی شقایقها. گردبادهای عاصی از دنائت ابلیسِ خونریزِ ولایتمدارِ دستاربندٍ فتواکیش؛
از عالم عشق هیچ ندیدی ابلیس!
یك عمر ز گُل كینه كشیدی ابلیس!
از باغ و درخت و برگ و بار تاریخ
جز لعنت و نفرین، نچیدی ابلیس!
پایان اسفندها، دیدار و میثاق با پایداری بر شرافت انسانی و سیاسی و آرمانی در سراسر وادیهای گلرنگ ایرانزمین است؛
محبوب ندا و نام و یاد یاران:
رخشیست رمیده در پسِ ابر روان
كوهیست نهاده سر به پای پروین
گیسوی مدام دانه دانه باران.
سالهای سال است که ایرانزمین با تیکتاک عقربههای پایان اسفندها، از خواب پریده است. سالهاست ضمیر بیدار ایرانزمین، میلیون میلیون بر گلبرگهای باغ آشنایی، مْهر میزنند:
«هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریدهی عالم دوام ما» ـ حافظ