نگاهی درسآموز بهپرواز تاریخساز مسعود رجوی،
از پاریس به جوار مرزهای ایران در ۱۷خرداد ۶۵
سرفصلهای تاریخی
سرفصلهای تاریخی در تاریخچهٔ هر ملت، با تصمیماتی سنجیده میشود که شخصیتهای اثرگذار و رهبران جریانهای تاریخی اتخاذ کردهاند. بهعنوان مثال رهبری مانند نویل چمبرلین، نخستوزیر بریتانیا در سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۰ اعتقاد داشت که میتوان در سازش با آدولف هیتلر از یک جنگ پرتلفات مانند جنگ جهانی اول جلوگیری کرد. او بر اساس این اعتقاد در ۲۹سپتامبر ۱۹۳۸ توافقنامهای را با هیتلر امضا کرد که به توافقنامهٔ مونیخ معروف شد. بر مبنای این توافق فرانسه و بریتانیا پذیرفتند که منطقهٔ سودتنلند چک را بهعنوان باج به هیتلر تازه نفس بدهند تا مانع زیادهخواهیهایش شوند. آنها گمان میکردند با اینکار خواهند توانست به صلح دست بیابند. او ابتدا در انگلستان بهعنوان «قهرمان صلح» معروف شد اما اندکی بعد و با تعرض همهجانبهٔ هیتلر به لهستان و دامنه گرفتن جنگ جهانی دوم فقط دو سال کافی بود تا با انتشار کتاب «مردان مجرم» این مرد چتردار (چمبرلین) به سازش و کوتاهآمدن در برابر هیتلر متهم شود. قیمت این تصمیم و مماشات با هیتلر را نه تنها انگلستان بلکه تمام جهان پرداخت.
به صحنهای دیگر از تاریخ برمیگردیم. انقلابی مردی که تصمیم گرفت عطای نفر شمارهٔ ۲بودن انقلاب کوبا و شهرت خیرهکننده و مناصب ناشی از آن را به لقایش ببخشد و برای ایجاد جرقهٔ انقلاب در سایر کشورهای آمریکای لاتین، با به دوش کشیدن تفنگ، دوباره چون یک چریک پا به وادی خطر، آوارگی و گرسنگی نهد و در جنگلهای مناطق روستایی جنوب شرقی بولیوی به تربیت چریک بپردازد.
او در آخرین لحظات عمرش وقتی در برابر سربازانی قرار گرفت که میدانست با اندکی فشار بر روی ماشه، جانش را خواهند ستاند، خطاب به آنها گفت:
«حواستان را خوب جمع کنید و خوب نشانهگیری کنید که دارید یک مرد را میکشید»
زیرا قبل از آن که در برابر مرگ قرار بگیرد، به این جملهٔ طلایی اعتقاد داشت:
«میدانستم در لحظهای که روح بزرگ حاکم، ضربهای میزند تا تمام بشریت را به دو دستهٔ مخالف تقسیم کند، من در کنار مردم عادی خواهم بود»
و تصمیمی بزرگ گرفت؛ تصمیمی که او و آرمان نبرد برای رهایی ستمکشان را در قاب یک اسطوره در تاریخ جاودان ساخت.
مسعود رجوی و یک تصمیم بزرگ
در آن شرایط تاریخی، همهٔ پارامترها به مقاومت ایران میگفتند که یک دسیسهٔ طراحی شده در جریان است. یک زد و بند کثیف بین حکومت تهران با دولت وقت دست راستی در فرانسه. هدف از این زد و بند نیز مشخص بود:
دستگیری و استرداد مسعود رجوی به رژیمی که به خونش تشنه بود و تا آن هنگام بیش از ۲۰ عمل تروریستی انجام داده بود تا او را از میان بردارد.
مسعود رجوی، رهبری نبود که به جانش بیندیشد و بهقول انقلابی شهیر، خسرو گلسرخی «برای جانش چانه بزند». دغدغهٔ او در آن شرایط فقط این بود که سرنوشت جنبشی که او هدایتش را به عهده داشت چه میشود. دغدغهٔ یاران او این بود که سرنوشت مسعود چه میشود. دست به نقدترین و ابتداییترین تصمیمی که در چنین شرایط سخت و نفسگیر به ذهن میرسد آن است که باید کمی در برابر دشمن کوتاه آمد یا بهطور موقت مبارزه را بستهبندی کرد، در زرورقهای شیک پیچاند و با توجیهات و عناوینی مانند: «عقبنشینی به میان تودهها» به کناری نهاد تا از این عقبه عبور کرد.
میروم که برفروزم آتشها بر کوهستانها
خمینی از مسعود رجوی میخواست که اینقدر به پر و پای دیکتاتوری تنورهکش و جنگطلب او نپیچد و دنبال طرح صلح نباشد. مانند بقیه سیاسیکاران آب و هوای فرنگ گزیده در گوشهیی بنشیند. اگر آن گوشه در زیر «سایهٔ درخت سیب»! هم باشد بهتر است. در این صورت میتواند دستآوردهای ناشی از رنج و خون یک ملت را درو کند. فقط کافی است کمی ولوم مبارزه را به سمت کم دستکاری کند. ولی ببینید مسعود چه تصمیمی میگیرد.
«من فردا از این جا، از فرانسه، خواهم رفت . البته این سفری است فوقالعاده خطیر و سرنوشت ساز، پر از خطر، خطرهای مختلف . قرار بود ۷، ۸، ۱۰روز پیش بروم . اما نشد، یعنی نگذاشتند. چند روزی خودم را بهمثابه گروگانی یافته بودم اما به هرحال فردا خواهم رفت.
اگر بپرسید برای چه میروی، در یککلام میگویم که برفروزم آتشها بر کوهستانها.
و اگر بپرسید که فکرش را کردی که آن جا چه بر سرت خواهد آمد، خواهم گفت که ما چه مجاهدین و چه شورا، تا جایی که میفهمیدیم و میتوانستیم بفهمیم، فکرش را کردیم . ولی مگر میشه همیشه فکر همه چیز را کرد».(از سخنرانی تودیع مسعود رجوی هنگام عزیمت به فرانسه در ۱۶خرداد ۶۵)
ریسکپذیری پاکبازانه، سنت انقلاب رهبری مجاهدین
نام تصمیم مسعود رجوی برای زدن به قلب خطر را جز «ریسک» نمیتوان نهاد. تصمیمی در شب دیجور بدون هیچ شائبهای از عافیتطلبی و حساب و کتابهای بازرگان مآبانه و پراگماتیستی. ریسک نه بر سر جان خودش [که پیشتر گفتیم]، ریسک بر سر سرنوشت یک مقاومت و یک خلق در زنجیر.
او در ادامه میگوید:
«مگر شرایط ما و انقلابیون، شرایط عادی است. تا آن جایی که من به یاد دارم، در نقاط عطف در سر بزنگاههای خطیر و تاریخی همیشه این طور بود، شب سی خرداد این طور بود، شب پرواز به پاریس همین طور بود و خیلی شبها و روزهای دیگر»
سکوت پیشه کردن بزرگترین خیانت است
در سخنی دیگر از مسعود رجوی در مورد پرواز۱۷خرداد ۶۵ به این مفاهیم تکاندهنده و انگیزشآور برمیخوریم. دقت کنیم او این سخنان را هنگامی بر زبان رانده است که پیشاپیش میدانست ممکن است به خمینی و جلادانش استرداد شود:
«از ابتدا نیز جز در مسیر سرنگونی خمینی و برای تسریع در سقوط این دژخیم، به فرانسه نیامده بودم . مسئول مقاومت یک خلق در زنجیر، با این همه شهید و اسیر، به فرانسه نیامده بود تا مثل بقایای شاه و خمینی و مرتجعین چپ نمای گریخته از میدان و باندهای جنایتکار و تبهکار، در خارجه عاطل و باطل باشد و بهسر و روی رزمندگان رهایی خلق و میهن چنگ و ناخن بکشد. بنابراین در برابر خمینی جلاد و جنایتهای او، بیطرفی و سکوت پیشه کردن از جانب ما، خودش بزرگترین خیانت است. یعنی تا جان در بدن دارم و تا آخرین نفس، یک لحظه نیز از مجاهدت برای سرنگونی دژخیم و آزادی ایران و هموطنانم فروگذار نخواهم کرد.
خون من هم از کبوتران خونین بال میلیشیا، از خواهران و برادران اسیرمان در زیر شکنجه، و از خون دهها هزار شهید مجاهد خلق و از خون اشرفم و موسایم رنگینتر نیست. بنابراین حتی اگر به رژیم خمینی مسترد شوم و تیرباران شوم و مرا بسوزانند و خاکستر کنند، پیرکفتار خائن جماران بداند که از خاکسترم نیز خروش مرگ بر خمینی، سلام بر خلق، سلام بر آزادی بر خواهد خاست. میخواهم بگویم که دیگر از این جا، از فرانسه، نمیتوان جنبش انقلابی و سرنگونی مسلحانهٔ دشمن ضدمردمی و قیام مردمی را در مسئولترین مواضع آن به پیش برد و به پیش راند و هدایت و اداره کرد... وظیفهٔ مبرم ما است به جایی برویم که بشود خواسته خلق را لبیک گفت».
پاسخ به ضرورت در لحظهٔ سرنوشتساز
آری، به تاریخچهٔ مقاومت ایران نگاه کنیم. راه جنبش و مقاومت انقلابی در سرپیچها و نقاط عطف آن جز با پذیرش ریسک و خطر کردن آن هم از بالاترین نقطه یعنی رهبری سازمان گشوده نشده است. مجاهدین وقتی تصمیم گرفتند در مقابل خمینی بایستند، با یک چشمانداز عاشورایی این تصمیم را گرفتند. نخستین و اصلیترین تصمیمگیرنده (مسعود رجوی) پیشاپیش پذیرفته بود که خود و سازمانش را تا نفر آخر بر سر دار ببیند اما میدانست تصمیم درست همین است و لاغیر. ذرهیی عدول از آن، ننگ ابدی و سیاهرویی تاریخی را برای مجاهدین در برابر خمینی بهدنبال خواهد داشت. آن بزنگاه تاریخی نمیپرسید مجاهدین سلاح و خانهٔ تیمی به اندازه کفایت دارند؟ آیا قوای آنها با قوای دشمن برابری میکند یا نه؟ آزمایش بر درگاه مجاهدین دقالباب کرده بود، فقط باید به آن پاسخ میدادند. «آری یا نه». بهتر از است از زبان خود مسعود آن را بشنویم:
«ما تصمیم گرفتیم که حتی به بهای فدا کردن تمامی بود و نبود و خانمان تشکیلاتی و فردیمان، فتنهٔ خمینی و متحدان ضد انقلابیاش را از ریشه در این میهن براندازیم و با روی گشاده از تمامی مشقات این مهم عاشوراوار استقبال کنیم و امروز میتوانم بگویم که اگر جز با این چشمانداز حرکت میکردیم و اگر در لحظهٔ سرنوشتساز به حکم تاریخ و وظیفهٔ عقیدتی و انقلابیمان قیام نمیکردیم، امروز همچون بسیاری از نیروهای دیگر آن چه از مجاهدین به جا میماند، چیزی جز مشتی شعر و شعار و سرافکندگی تاریخی، بیش نبود. ». .
تصمیم برای پرواز از پایگاه یکم شکاری دشمن به قصد معرفی یک جایگزین دموکراتیک به جای دیکتاتوری آخوندی نیز از این جنس بود.
به همین دلیل مجاهدین در فرهنگ انقلابی خود اصطلاحی مانند «رهبری پاکباز» را وارد کردهاند. این نه یک تعارف است و نه یک غلو و نه کیش شخصیت؛ واقعیتی سرسخت و امتحان پس داده در پشت آن قرار دارد. وانگهی رهبری مجاهدین چه نیازی به این اوصاف و القاب دارد. رهبری پاکباز یعنی اینکه در بزنگاه به جای اینکه دچار مصلحتاندیشی و حفظ خود و سازمانش شود و حب بقا و حیات او را در بر بگیرد، از اولین چیزی که برای پاسخ به ضرورت از آن میگذرد حیات شخصی و سازمانی است.
«من مجاهد خلقم»
مشابه مضمون بیان شده را در سخنرانی ۳۰خرداد ۶۴ مسعود، در دفاع از انقلاب ایدئولوژیک بهعنوان سرچشمهٔ داراییها و توانمندیهای مجاهدین میتوان دید:
«در مبارزه با خمینی، کمربندها را باید محکمتر بست. اول از همه خود مجاهدین.این طور که نمیشود. چاه باطل خمینی خیلی عمیق است. صدبار از چاه باطل شاه. عمیقتر و جنایتکارتر. پس ستیغ قلهٔ حق هم باید هر چه سر به فلک کشیده و هر چه تیزتر باشد. هر چه خالصتر و هر چه مطهرتر...
پیام چیست؟ بله من آمدهام تا خودم را و نسلم را و سازمانم را فدا بکنم، برای رهایی مردم ایران. هزارها بار قلبم را سوراخ کردند. هزارها بار بر بدنم شلاق زدند، من مجاهد خلقم، صدها هزارانم، نمایندهٔ نسل بیشمارانم.آمدهام خودم را فدیهٔ رهایی خلق در زنجیرم بکنم.آی مردم ایران! من انصاری الی الله»
فدای بیچشمداشت
برای پرهیز از اطناب کلام، از عملیات کبیر عقیدتی و میهنی و نیز سایر سرفصلهای تاریخی انقلاب نوین ایران مثال نمیآوریم. در تمامی آنها یک بار برای همیشه رهبری مجاهدین تصمیم گرفته است، همه داراییهای و دستآوردهای سازمان، جنبش و انقلاب را در کفهٴ اخلاص نهد و تقدیم کند.
به اعتبار این ریسکپذیری الهام گرفته از پاکبازی و فدا کردن بیچشمداشت است که راه به روی مقاومت ایران برای صعود به قلههای بالاتر باز شده است. شاید و حتماً که این همان رمز تکامل و قاعدهٔ خللناپذیر آفرینش و صیرورت دائمی آن به سوی کمال مطلق است.
ماحصل اینکه در نقطهعطف تاریخی ۱۷خرداد ۶۵ آزمایش برای رهبری مجاهدین این بود که برای ادامهٔ پناهندگی در پاریس یا باید دست از هدایت جنبش انقلابی مسلحانه علیه خمینی بشوید؛ با طرح صلح خود ماشین جنگ و صدور تروریسم خمینی را به گل ننشاند و در یککلام سکوت و بیعملی پیشه کند یا باید به دیکتاتوری آخوندی استرداد خواهد شد. او چنین پناهنده بودنی را مرادف ذلت دانست و از آن تن زد. مسیری را انتخاب کرد که از قلب خون و خطر میگذشت؛
پروازی با بالهای آذرخش بر فراز توفانها.