«من نمیمیرم» این را ساعاتی قبل از پرواز به پزشکش گفته بود ... ۱۲سال با مرگ جنگیده بود و آن را تحقیر و لگدمال کرده بود.
«تو نمیدانی مردن،
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است، چه زندگی ست!»
و ما هرگز در چهرهٔ مصممش رنگ مرگ ندیده بودیم و در سیمای پرصلابتش حس رنج نخوانده بودیم. اگر چه طی سالیان از دردهای جانکاه رنج میبرد و زخمهای پردرد بر پیکر خود حمل میکرد. در سخنی در یک میهمانی، از این راز پرده برداشت که در هوای «انقلاب مریم» تنفس میکند.
«همان رویکردی که آدم با انقلاب شما داره، با شما داره، میخوام بگم که شما همیشه هستید مثل نفس تو همه جا مثل هوا آدم باهاش نفس میکشه».
پارسال عید (۹۸) وقتی از لندن به دیدار ما در اشرف۳ آمد، یادآور روزهایی بود که مسئول بخش و مدیریتی در میان ما بود. آن روز آنقدر خندان و پرشور برایمان شیرینی سرو میکرد، که فکر کردیم خدا خواهر سهیلای ما را به ما برگردانده است.
در آذرماه پارسال (۹۸) ناگهان او را هنگام مجریگری گلریزان همیاری دیدیم مسلط و پرشور. از بستر بیماری در لندن خودش را به استودیو رسانده بود. گوینده، مجری و کارگردان پیش کسوت سیمای آزادی این بار برای دیدن بچهها و فعالیتها آمده بود. اما مگر تاب آورد که چند ساعتی هم مهمان و ناظر باشد؟! وقتی یکی از شیفتهای مدیریت برنامه هنوز تعیینتکلیف نشده بود، بیدرنگ به صحنه آمد و یکی از شیفتهای شبانگاهی را به عهده گرفت. و حالا چه کسی باور میکرد که در پشت این سیمای خندان و پرشور، چه زخمها بر پیکر دارد! این اولین بار نبود که مسئولیتی را درجا و بیمقدمه به عهده میگرفت. در میان بچههای سیما جا افتاده بود که اگر پروژهٔ سنگینی از راه رسیده، اگر در قبال عمل انجام شده و بیتعین قرار گرفتهاید، اصلاً نگران نباشید، کسی هست که نمیگذارد کاری بر زمین بماند؛ نه فقط مسئولیت مشخص خودش، بلکه کار دیگران، مسئولیت دیگر همکاران را هم همزمان به عهده میگیرد. این را بارها از زبان همکاران و همرزمان او چه در رادیو مجاهد و چه در سیمای آزادی بارها شنیدهایم. وقتی میگفتند خواهر سهیلا، یعنی کسی که در هر شرایطی به او پشتگرم بودند، هم او که با آرامش ولی بهسرعت راهگشایی میکرد، با هر کدام از نفرات برای پیشبرد کار و حل و فصل تضادها مستقیم شرکت میکرد و راستی که «میتوان و باید» را بهطور عینی و ملموس به آنها نشان میداد.
همه میدانند که مسئولیت پخش بهخصوص در برنامههای حساس چیزی نیست که هرکس بهسادگی پذیرای آن باشد، اما بر سر بزنگاههای تلاقی فوریتها با روتین، او بود که با حضور رزمنده و شادابش خاطر همه را آسوده میکرد. فراموش نمیکنیم که یک بار به هنگام کارگردانی در اتاق فرمان، کاری کرد واقعاً کارستان! وسط برنامه، یک کامپیوتر اصلی از کار افتاد در حالی که بایستی یک ربع برنامه پخش میشد. دو سه دقیقه بعد هم کامپیوتر دوم از کار افتاد. واویلا! حالا در صحنه برنامه زنده، این مجری بهتزده در استودیو هست و این کارگردان چیره دست که باید بیوقفه ۱۲دقیقه برنامه را درجا تولید و پخش کند. او بیدرنگ همه نفرات اتاق فرمان و مجاور را به یک کار فوری دستهجمعی فراخواند. از هرکس درجا ایده و پیشنهاد موضوعی را میگرفت، سبک و سنگین میکرد و لحظه به لحظه به مجری منتقل میکرد. باور کردنی نبود که یک برنامهٔ زنده را از شکست حتمی نجات داد.
بانوی قهرمان مجاهد خلق، وقتی میدید کارهایی نقداً روی میز بلاتکلیف مانده، معطل نمیکرد، دست و آستین بالا میزد و وارد حل و فصل تضادهایی میشد که واقعاً ارتباطی با کار و مسئولیت مستقیم خودش نداشت. یکی از کادرهای با سابقه سیما ضمن توصیف فوق گفت: «خواهرسهیلا به این ترتیب از من و سایرین تضاد حل میکرد. یادم هست که گاهی اوقات در رابطه با پیشرفت یا نحوه اجرای همان کارهایی که به کمک ما آمده بود، مورد انتقاد هم قرار میگرفت ولی همواره با روی باز و انرژیگذاری مضاعف به کمک دیگران میشتافت و راه باز میکرد. نمونه گرچه زیاد است ولی بگذار لااقل به یکی اشاره کنم. من در اشرف مسئول صوت مراسم بودم؛ کاری که پیشبرد آن در صحنه با تضادهای گوناگون مواجه بود، خواهر سهیلا خودجوش به کمک میآمد، هم به ما دلگرمی میداد و هم بخش کلیدی و محتوایی کار را که انتخاب کلیپهای مناسب برای پخش بود به عهده میگرفت و مراحل چک و بررسی را تا آخر خودش انجام میداد و فایل آماده را برای پخش به من میداد و هنگام پخش هم برای تضادهای احتمالی حضور و نظارت داشت. این کار کیفیت بسیار قابل توجهی به برنامه میافزود همه تصورشان این بود که من دارم این تضادها را حل میکنم، در حالی که کارها با مایهگذاری بینام و نشان او حل و فصل میشد. هیچ وقت یادم نمیرود که در آن سالها در اشرف بعد از هر کهکشان، گزارش فشردهای از مراسم باید تولید و پخش میشد . این متن معمولاً در آخرین لحظات برای گویندگی میرسید اما خوب نیاز بود که گوینده فرصتی برای مرور و تمرین داشته باشد اما از آنجا که فرصت برای رساندن خبر بسیار کم بود، اغلب اوقات خواهر سهیلا که خودش درگیر کار و مسئولیتی دیگر بود برای گویندگی در استودیو حاضر میشد و متن را با شور و قدرتی تاثیرگذار میخواند. خیلی وقتها هم دوباره متنهای تکمیلی میرسید و او مجبور میشد مجدداً بهسرعت لحن بگیرد و متن تکمیلی را بخواند. من همواره شاهد بودم که او با تمرکز و قدرتی فوق العاده، تیزتک و با لحنی مناسب، این کار را به ثمر میرساند».
داوطلبان گفتن خاطرات او بسیارند، یکی دیگر از بچهها سبقت گرفت و گفت:
«در ستادمان موضوع مسئولیت آرشیو روی میز آمد و کسی داوطلب پذیرش آن نمیشد چون کاری مینیاتوری، سخت و پر زحمت بود. خواهر سهیلا به من پیشنهاد کرد که کار را به عهده بگیرم و تیمی با کمک خودش آن را پیش ببریم. استارت را بلافاصله زد، کار را دست گرفت و آنقدر مراحل کار را ساده و در دسترس کرد که من هم رغبت ورود به کار را پیدا کردم و طی یک ماه بار کار را تیمی برداشتیم و آن را سیستماتیزه تحویل دادیم».
«در همهٔ کهکشانها در پاریس، با همان دردها و زخمهای پنهان بیماری، پرشور، مهربان و رزمنده بار ستاد را در همهٔ کارهای بینام و نشان پشت صحنه، به دوش میگرفت و کسی نمیفهمید که این کارها چگونه حل و فصل شده است».
شورشی، اثباتگر، آمیزهیی شگفت از صلابت و محبت، او سرشار از روش و منش و ارزشهای انقلاب بود و به راستی «میتوان و باید» را در پراتیک روزمره محقق میکرد. آموزش میداد و به همین جهت همواره در سختترین شرایط، پیشگام بود و راه باز میکرد. در عین بیماری از روحیه رزمنده و استقامت سترگش چیزی کم نمیشد و بر جنگاوری و مهر و محبت او نسبت به خلق و یارانش میافزود.
سهیلا ضیاء - بازدید از موزه مقاومت در اشرف۳
روز۳۰آذر۹۸ به بازدید موزه مقاومت در اشرف۳ آمد و اینجا و آنجا در کنار تصاویر بنیانگذاران و شهیدان و تندیسهای مقاومت عکس گرفت. عکسها را بهسرعت چک کرد و یکی دو تصویر را گفت از فیلم حذف کنند چون در چهرهاش رنگی از بیماری دیده میشد، چیزی که او با آن در جنگ بود. راستی که زنده یاد ژینت لوفور، یار فرانسوی مقاومت، پس از بازدیدش از موزه مقاومت چه زیبا گفته بود: «ارزشمندی موزه شهیدان مقاومت ایران در این است که در خلال جنگ و زمانیکه هنوز نبردتان علیه دیکتاتوری پایان نیافته آنرا تشکیل داده اید…».
اشاره ژینت به این بود که این موزه متعلق به گذشته و آرشیو نیست بلکه زنده و جاری است. همچنان که خود او نیز سه هفته بعد، با خاطره و کلماتش به موزه مقاومت ایران پیوست. و حالا موزه مقاومت در اشرف۳ تلخکام اما با افتخار آنچه را خواهر سهیلای عزیز ما در۳۰ آذر در همانجا به تصویر کشید، درگنجینهٔ نفیس خود به ثبت رسانده است. و سهیلا با همه کلمات و ارزشهایش همراه با دیگر ماهیهای سیاه کوچولو که اکنون دیگر مقاومتی بینظیر را خلق کردهاند، در تک تک مجاهدان و در دریای جوشان یک خلق قهرمان و دختران و پسران شورشی و قیام آفرینش جاری شده است. آری این رسم و پیام همه ماهیهای سیاه کوچولوست که: «مرگ خیلی آسان میتواند الآن به سراغ من بیاید... ، اما مهم این است که زندگی یا مرگ من چه تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد...!».
هماره زنده
از آن پس که با مرگ
و همواره بدان نام که زیسته بودند
که تباهی
از درگاه بلند خاطرهشان
شرمسار و سرافکنده میگذرد.