«مرگ کسب و کار من است» کتابی است که پس از جنگ جهانی دوم در سال۱۹۵۲ توسط «روبر مرل» نویسنده فرانسوی نوشته شد. این نویسنده خودش در جنگ جهانی به اسارت نیروهای آلمانی در آمده و مدتی هم در اسارت نازیها بود و به همین دلیل از نزدیک جنایات آدمکشان نازی را لمس کرده بود. گفته شده که شخصیت اصلی داستان یعنی «رودلف لانگ» با نگاهی به زندگی «رودلف هوس» فرمانده اردوگاه «آشویتس» نوشته شده است. «هوس» همان کسی است که وقتی پس از پایان جنگ در نورنبرگ محاکمه میشد، در قبال اتهام کشتن ۳.۵ میلیون انسان فریاد زده بود «نه! تنها ۲.۵ میلیون نفر. بقیه از بیماری و گرسنگی مردند»! البته در نهایت گوشهیی از حق به حقدار رسید و او را در سال۱۹۴۷ در همان محوطه آشویتس و در کنار کورههای آدمسوزی بهدار مجازات کشیدند.
جای «روبر مرل» خالی!
این روزها دیگر «روبر مرل» زنده نیست که ببیند یک نظام و دیکتاتوری دیگری هم پیدا شده که روی دست همه تبهکاران و جانیان تاریخ بلند شده و از تجربیات همهشان استفاده میکند. یک دیکتاتوری دینی که کسب و کارش، نه فقط مرگ، بلکه «فراتر از مرگ» است و با بعد از مرگ و جنازه کشتهها هم کار دارد. با بهشت و جهنم ملت هم کار دارد. فقط دنبال کشتن انسانها نیست در پی کشتن انسانیت است. هم میکشد و هم مسخ میکند. هم تجاوز میکند و هم فردایش نزد خانواده قربانی میرود! اصلاً نابود میکند. شخم میزند. نازیها فقط آدم میکشتند. یعنی آدمکشی آخرین و بدترین کارشان بود. چنگیز آدم میکشت. سزار و کراسوس به صلیب میکشیدند. هیتلر به اردوگاههای مرگ و کوره آدمسوزی میفرستاد و با مرگ پرونده آدمها را میبست و خلاص! در بسیاری از فیلمها مثلا میبینیم در اردوگاه آلمانها یک زندانی در حال بالا رفتن و فرار از زندان توسط گلولههای نگهبان به رگبار بسته میشود و یا مثلا یک گروهان آلمانی پس از عبور از روستایی تعدادی و یا اصلاً همه جوانان را بهدلیل همکاری با پارتیزانها تیرباران میکنند ولی هیچ جا ندیدیم «برادران گمنام»! اساس نیمهشب برگردند و بروند با پتک سر مزار کشتهشدگان و سنگقبرها را بشکنند! جایی نخواندیم که گشتاپو پول تیر از خانوادههای پارتیزانها درخواست کند! ولی علی خامنهای کرد و میکند. کارهایی هولناکتر از کشتن و شاید برای به تمام و کمال رساندن جنایت و آدمکشی! او کسی است که برای حفظ نظام به هر رذالتی چنگ میزند:
کودککشی
اعتراف اجباری
پیکردزدی: دزدیدن پیکر کشتهشدگان
هویت دزدی: معرفی کردن شهدای قیام به نام بسیجی
روایت دزدی: قالب کردن روایات دروغ و دغل برای پوشاندن جنایت
مجبور کردن مادر و دایی و اقوام شهید قیام به روایتپردازی دروغ
گروگانگیری پیکر کشتهشدگان و شرط و شروط گذاشتن برای مراسم ختم
گروگانگیری اقوام بیمار یک زندانی
مجلس ختم دزدی: قاتل خودش صاحب عزا میشود. برای مقتول در خیابانها بیلبورد نصب میکند. پیام تسلیت میفرستد. محسن رضایی برای تسلیت به ایذه میرود. یادمان نرفته که شمخانی هم پس از قیام آبان ۹۸ به منازل شهدای قیام میرفت.
از این محورها یعنی کارهایی که قبلاً در کارنامه مستبدان تاریخ نبوده یا کم دیده شده در بیلان جنایات خامنهای بسیار است. بچه را دستگیر میکند. شکنجه و تجاوز میکند. جنازهاش را از بام به زمین میاندازد و میکشد. ولی کار اینجا تمام نشده و شاید تازه شروع شده! بهخاطر گلولههای شلیک شده به بدن کودک پول میخواهد! از یک خانواده تقاضای ۲۰۰میلیون پول کرده بود! بعدش سناریو میسازد. صدا و سیمای پشموشیشه را میآورد و برنامهٔ ۲۰۳۰ میسازد، بازجو خبرنگارها را صدا میکند. سراغ تکتک خانواده و اقوام میرود. اعتراف اجباری و کذب میگیرد. ولی باز هم کار تمام نشده است. یک ارتش سایبری با دهها و صدهاهزار نفری درست کرده است همین اخبار جعلی و دروغ و دغل را منتشر میکنند. هشتگ میسازند. شیطانسازی میکنند. به اکانتهای دیگران حمله میکنند. سایتها را هک میکنند. ریپورت میکنند و... این قصه سر دراز دارد... .
«من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم. ». .
از کسب و کار مرگ تا پیدایش خورشید!
«روبر مرل» در ابتدای کتابش اینطور امضا کرده است که «جز به قربانیان آن کسان که مرگ از برایشان کسب و کاری است این کتاب را به که اهدا میتوانم کرد». او با اهدای کتاب به قربانیان جنگ نشان میدهد با همه بالا پایینی جنگ و با همه تلخیها و سختیهایش، در نهایت آنچه باقی میماند افتخار و شرف و یک تاریخ سربلندی برای شهدا و قربانیان است. «مرل» در واقع حرف آخر را اول زده است و قهرمان واقعی داستانش را معرفی کرده است. در قیام دمکراتیک مردم ایران هم همین امر است. پایین کشیدن یک استبداد دینی تا مغز استخوان مرتجع که قرنها ریشه دوانده است و با پول نفت گزاف از آخرین دستآوردهای تکنولوژیک هم استفاده میکند، کار سادهای نیست و نیاز به فدا و قربانی دارد ولی مسلم است که در نهایت، قهرمان جاویدان این نبرد شکوهمند همان رزمآوران و پاکبازانی هستند که این روزها خونشان در خیابانها جاری است و «خون رگان خود را قطره قطره» نثار میکنند «تا با دو چشم خویش ببیند که خورشیدشان کجاست».