هلاکت رئیسی یک «کلان ضربه استراتژیک و جبرانناپذیر» برای ولایت رمقباختهٔ خامنهای است. خامنهای با دجالیت وانمود میکرد که هیچ اتفاقی نیفتاده و اوضاع تحت کنترل است ولی بعد مجبور شد آن را «خبر و حادثهٔ تلخ» بنامد. اکنون همه میدانیم که آن همه دروغبافی، پشتهماندازی و جعل واقعیت بهخاطر این بود که از یکسو به نیروهای وارفتهٔ خود روحیه تزریق نماید و از دیگر سو در اماکن حساس و گلوگاهها نیروی سرکوبگر مستقر نماید تا بتواند جرقههای قیام را به کنترل در بیاورد.
خلیفهٔ ارتجاع با زبانی معکوس به بدنهٔ ترسخورده و نگران حکومتش میگفت که «دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور بهوجود نمیآید»؛ اما بهتر از هر کس دیگری میفهمید که چه ضربه مهلکی دریافت کرده است.
ابراهیم رئیسی با آن کارنامهٔ ننگین از جنایت و کشتار، برای خامنهای، یک شخص نبود، نمایندهٔ یک خط بود؛ خطی که در ادبیات حکومتی آن را «خالصسازی» مینامند. خالصسازی همان سیاست انقباض و جراحی نظام ولایت فقیه است؛ نظامی که تحت زعامت خامنهای به این نتیجه رسید که برای صفآرایی در برابر قیامهای پیدرپی مردم ایران، باید سرسپردهترین و شقیترین مهرهها را بر مصدر امور بنشاند. با این سیاست بود که خامنهای، بدنامترین جلاد حکومتش را برکشید و بر منصب ریاستجمهوری نشاند. او برای اینکار بهایی گزاف داد. مجبور شد بسیاری کهنه مهرههای خود را در شطرنج قدرت حذف کند.
رئیسی دژخیمی بود که مهر تأیید خمینی را بر پیشانی خود داشت. عضو هیأت مرگ بود. گزین کردن او از میان دیگر مهرهها نشان از آن داشت که خامنهای میخواهد در برابر آلترناتیو دموکراتیک و نیروی الهامبخش آن (سازمان مجاهدین خلق ایران) سیاست «خدای سال۶۰» [بخوانید شکنجه و اعدام] را ادامه دهد.
اگر رئیسی نبود، خامنهای پروژهٔ یکدستسازی نظامش را در این مقیاس نمیتوانست پیش ببرد. خلیفهٔ ارتجاع برای پیشبرد خط جانشینسازی خود به رئیسی نیاز مبرم داشت؛ با اتکا به او میخواست بعد از مرگ خود انتقال قدرت را بدون مواجه شدن با خطر قیام و نیز مدعیان سهمخواه پیش ببرد.
اکنون که جلاد بدنام ۶۷ در مرگی موهن و دردناک به قعر سوزان دوزخ سقوط کرده است، حال و روز خامنهای دیدنی است. نوچههای خلیفهٔ ارتجاع در مصاحبهها و اظهارنظرهای خود ضایعهٔ از دست دادن او را هلاکت بهشتی، رجایی و باهنر مقایسه میکنند. کاربرد چنین تعابیری اشارتی گویا به موقعیت استراتژیک و بیجایگزین رئیسی در نظامی است که بر لب گور دیگر ظرفیت و طاقت یک جراحی اساسی دیگر را ندارد.
رئیسی، خالصسازیشدهترین مهره در دستگاه خامنهای، کارت برنده و اسباب حفظ ولایت سفیانی او و نیز حلقهٔ ارتباط با روح خبیث خمینی و جرثومهٔ وحشیگریهای افسارگسیختهٔ نظام قتلعام در تراژدی تابستان۶۷ بود. مانند او را خامنهای دیگر نمیتواند به این آسانی تولید کند و مطیع خود سازد. خامنهای و رئیسی، سخت به یکدیگر وابسته بودند. خامنهای برای حفظ ولایت در معرض سقوط خود به رئیسی نیاز داشت؛ رئیسی نیز بهدلیل کارنامهٔ سیاهش، محتاج خامنهای بود. سقوط رئیسی به کام مرگی زجرآلود، نشانهیی از سقوط محتوم خامنهای است. اگر چه خامنهای و دستگاه امنیتیاش سعی کردند از تجربهٔ مرگ خمینی برای مهار اوضاع استفاده کنند، اما [آنچنانکه در پیام ۳۱ اردیبهشت رهبر مقاومت، مسعود رجوی آمده بود] «تعادل و فصل جدیدی در نظام ولایت فقیه» بهوجود آمده است.
«آثار ضربه بر گیجگاه خلیفهٔ وارفته و فرتوت و نیروهای روحیه باختهاش خردکننده است. ارکان نظام را به لرزه درمیآورد و مرحله پایانی شاه را تداعی میکند. خامنهای باید در بحبوحهٔ غزه، دستگاهی را که از ریاستجمهوری جلاد۶۷ چیده بود، سرتاپا بازسازی و جایگزینسازی و تراز کند. دستگاه اکنون از درون سوراخ سوراخ شده است. به یقین میتوان گفت که خامنهای بازندهٔ استراتژیک است».
«بازسازی و جایگزینسازی و ترازکردن» نظام در وضعیت بحرانی حاکمیت و در بحبوحهٔ بهگل نشستن کشتی جنگافروزی و نیز اوضاع انفجاری جامعه کاری پر ریسک و خطرناک است. مانند تعویض سکان و دکل یک کشتی در میانهٔ دریای توفانی و هجوم امواج سهمگین و مرگبار است.
خامنهای بدون رئیسی موقعیت شکنندهتری نسبت به روزها و ماههای پیشین دارد. او حتی برای جایگزینسازی مهرههایی مانند حسین امیر عبداللهیان [وزیر خارجهیی از جنس سلیمانی (۱)] با معضل مواجه است تا چه رسد جایگزینسازی جلادی چون رئیسی که در شقاوت و بدنامی بیجایگزین است. این وضعیت در پیام رهبر مقاومت با «مرحله پایانی شاه» مقایسه شده است. شاه در آن مرحله قادر نبود با تعویض پیدرپی نخستوزیر مانع انقلاب ضدسلطنتی شود. بهعبارت دیگر کار از کار گذشته بود.
جنگ گرگها بر سر سهمخواهی تنش و منازعه را در بالای حکومت تشدید میکند. برآیند این منازعه در کف خیابان، مجال و فرصت بیشتری برای اعتراض و قیام ایجاد میکند. خامنهای برای مقابله لرزههای سرنگونی «یا باید زهر بخورد و عقب بنشیند یا باید مثل همیشه بر انقباض و اختناق و خالصسازی و بر تروریسم و جنگافروزی بیفزاید و به سلاح اتمی رو بیاورد. علیالقاعده سر مار ولایت برای بقا و هژمونی خودش چنین خواهد کرد».
آنچه مسلم است، «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت».
پانوشت:
(۱) «آقای امیرعبداللهیان نماد یک دیپلمات و نیروی جهادی و انقلابی بود که در پیشبرد امور و اهداف مقدس جبهه مقاومت نقش آفرینیهای ارزندهای را انجام داد و شهید حاج قاسم سلیمانی نیز نگاه و عنایت ویژهیی به وی داشت.» (محسنی اژهای. تسنیم. ۱ خرداد ۱۴۰۳)