آنچه که کلمات سخت و نامانوس را قابلتحمل میکند، درک آرزوهای لطیفی است که پشت آن کلمات سخت و صلب خوابیدهاند.
مثلاً: آلترناتیو چیست؟
آلترناتیو کیست؟
چه کاری از دست یک نیروی جایگزین در محدوده اقتدار یک دیکتاتوری تمامعیار ساخته است؟!
میتوان این سؤال را اینگونه جواب داد و بهعنوان نمونه گفت:
آلترناتیو، یک نیروی جایگزین اصیل و واقعی و در حقیقت آنتیتز وضع موجود است.
فرضا در سرزمین ما جایگزین دیکتاتوری و فاشیسم مذهبی باید چیزی باشد که تفاوت ماهوی جدی و تمامعیار با دیکتاتوری داشته باشد. مثل ۲قطب آهنربا که مانعهالجمع هستند یا مثل شب و روز.
بعد هم اضافه کرد: آلترناتیو فارغ از کمیت محدودش دارای کیفیت نامحدودی است. کیفیتی که به آلترناتیو یک قدرت ویژه میدهد آنچنان که بهعنوان مثال قدرت آلترناتیو میتواند در تاریکی مطلق، راه را پیدا کرده آن را به دیگران نشان بدهد و...
برای پرهیز از سخنان پیچیده، راه دور و سخت کنکاش در کلمات پیچیده را موقتاً کنار بگذاریم و به نامه زیر نگاه کنیم؛ یک قطعه ادبی در قالب یک نامه که ۳ یا ۴سال پیش از این نوشته شده. نامهیی که حرفهای یک جوان ایرانی رو تصویر میکنه که از رنجها و دردهایی که به جوانان تحمل میکنند و فجایعی که بر میهن میاد رو میبینه و شروع به درد دل کردن با هم سن و سالهای خودش در آینده میکند و از این میگوید که چطور او و هم سن و سالهایش در مسیر مبارزه برای آزادی گام زدند.
جوان توصیف شده حالا اگر تنها چند سال پس از نوشتن آن نامه، خودش در شمار همان جوانان آینده و خواننده نامه قدیمی خودش باشد باید چشماندازها را چگونه ببیند؟
این قطعه چند سال پیش در سایتهای مقاومت منتشر شده بود.
اول آن را بخوانیم که با همان نثر و فضای چند سال پیش است:
سلام به شما جوونای نسل آینده... شما که محو نمیشه از لباتون خنده!... شما که نفس میکشید تو هوای آزادی... شما که زندگیتون عجینه باشادی... تو روزگارِ شما جونِ آدم ارزون نیست... کسی به جرم تفکر، تو کنج زندون نیست... سزای بالِ پرنده گلولهبارون نیست. جنایت آسون نیست!... روی سنگفرشِ خیابونتون... نمیشه ندایی دیگه غرقه خون!... کسی به اسمِ ولایت، بنامِ دین و خدا... نمیگه آی خلایق! مباحه خونِ شما!
خلاصه عصرشما، عصرِ صلحِ پایندهس... زمانِ خوبِ رهایی... زمانِ آیندهس.
برای نسل شما خطِ فقر و خطِ بقاء، فقط دو فصلِ عجیب از کتابِ دیروزه... تو روزگارِ شما قلبِ مادرا هرگز، برای مرگِ جگوگوشهها نمیسوزه... نه داغ و دار و شکنجه، نه تیغ و پنجه زور... نه بند و قفل و اسارت، نه قیچی سانسور!... نمیدونید چیه معنای کودک و کوچه... ندیدهاید جوونی بگه بیا ای مرگ!... که زندگی پوچه... کسی نمیده خبر از فرار دخترها... کسی نمیگه بُریدن پرِ کبوترها.... تو روزگارِ شما هر کی هست خوشبخته... کسی نمیگه که ای وای... زندگی سخته!
خوشحالم!... از اینکه حالِ شما خوبه... شاد و خوشحالم!... از اینکه خاک شما سبزه، آسمونتون آبی... از اینکه رنگِ شباتون همیشه مهتابی!... از اینکه بغضِ غریبی توی صداتون نیست... از اینکه حلقه اشکی توی نگاتون نیست... من از تصورِ آزادی شما شادم... پر از امید و پر از شور و شوق میلادم...
برای نسلِ شما، ما «گذشتگان» هستیم... مسافرای قدیمی این جهان هستیم.... میخوام بگم که بدونید، روزِ ما شب بود... همیشه جای قمر، حول و حوشِ عقرب بود... میخوام بگم که بدونید واسه ما پرواز... یه حرف و واژه ممنوع بوده از آغاز!... رو بومِ خاطرههامون، خطوطِ خون پیداس... غمی که تو دلِ ماس از نگاهمون پیداس!... ولی میخوام که بدونید نسلِ ما امروز... هزار بار شکوفاتره (مکث) از هر روز... ما از هجومِ سپاهِ ستم نترسیدیم... بجاش ایستادیم... بجاش جنگیدیم.
ما به زنجیر عادت نکردیم... تو شبِ نکبتِ ناامیدی... فکر یک خوابِ راحت نکردیم... ما فقط بیتفاوت نَشَستیم... توی این بتکده، بت شکستیم... تو سکوتِ سیاهِ زمانه... وقتی ممنوعه شد هر ترانه... ما صدامونو آزاد کردیم... دردهامونو فریاد کردیم... شب شد از عزمِ ما پارهپاره... کهکشون ساختیم از ستاره... ما به دلمردگی تن ندادیم... خاکمونو به دشمن ندادیم... رد شدیم از نمیشه، نباید... از اگر، کاشکی... یا که شاید... حرف ما از همون اول این بود... میتوان!... میتوانیم و باید... ما همه میتوانیم و باید...
آهای آدمای نسلِ آینده....خوشحالم!.... از اینکه حالِ شما خوبه....شاد و خوشحالم!.... من از تصورِ آزادی شما شادم.....پر از امید و پر از شور و شوق میلادم...
پایان نامه
خب این تمامی نامه است. و امروز در حالیکه تنها ۴سال از تاریخ نوشتن این نامه میگذرد، همه چیز به سرعت در حال تغییر کردن است، آخوندها اکنون اضافه بر جنگ در عمق استراتژیکشان مجبورند در خیابانهای شهرهای خودمان هم بجنگند!
راهی که بس دور مینمود و بهواقع هم نزدیک نبود شاید نزدیک به ۴دهه و عمر یک نسل از جوانان این مملکت اما اکنون چه کوتاه مینماید وقتی که طنین شعارهای مرگ بر دیکتاتور را از هر کوی و برزن هر شهر میشنوی. شعاری که از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب ایران را در نوردیده و همه را برای رهایی از فاشیسم مذهبی حاکم، همسو و همراه کرده است.
گرمای امید به آینده را میشود حس کرد و دماغه کشتی پیروزی را از میان ابر و مه و غبار ریزگردها دید!
حالا معنی و مفهوم آلترناتیو ورای تمامی پیچیدگیهای نظری بهراحتی قابل درک است، همانطور که شنیدن حرفهای امروز هر مدعی و هر نیرویی و مقایسه آن با حرفهای سالهای گذشته آنها بهترین محک برای ارزیابی ماهیتها است.
آنانکه در این سالها گاه در اردوی دشمن چادر زدند، گاه بیطرفی اختیار کردند و گاه میدان مبارزه را با پیست دوومیدانی اشتباه گرفته تصور کردند با شعر و شعار و تبلیغات میتوانند به خط پایان برسند و... هر روز به رنگی و مرامی در آمدند و آنانکه در تمامی این سالها جز سرنگونی، کلامی نگفتند و بر آرمان رهایی مردمشان در سختترین شرایط پای فشردند، بهایش را هم با جان و مال و حتی آبروی خویش پرداختند تا راه درست، راه سرنگونی را به همگان نشان دهند.
اینک در همین روزها، یک گردهمایی بزرگ دیگر ایرانیان در پاریس برگزار خواهد شد. گردهمایی بزرگی که در آن پیر و جوان از چهارگوشه ایران جمع میشوند، به آنچه که تاکنون کردهاند نگاه میکنند، چشم در چشم رئیس جمهور مقاومتشان میدوزند و با امیدی صدچندان برای باقیمانده مسیر، رهتوشه برمیگیرند و گرچه ممکن است برخیهایشان برای جوانان سالهای آینده هم نامه بنویسند اما شک ندارند که به آینده خیلی نزدیک شدهاند، خیلی.