این سالها در مباحث تاریخی بهویژه تاریخ معاصر ایران با دو تاریخ کاملاً متضاد روبهرو میشویم؛
یکی تاریخی که آخوندها و آموزش و پرورش آنها و دستگاه تبلیغاتیشان درباره ایران بهویژه ایران معاصر ارائه میکنند، و دیگری تاریخی که در کتب غیررسمی و غیر حکومتی و اسناد تاریخی موجود به چشم میخورد.
هر دو تاریخ درباره ایران صحبت میکنند اما دو ایران کاملاً متضاد تا جاییکه در برخی موارد مطلقاً این دو ایران با یکدیگر قابل جمع نیستند.
ایرانی که دستگاه تبلیغاتی و آموزش و پرورش دیکتاتوری حاکم بر ایران معرفی میکند، ایرانی است که در آن در یکسو سیاهی است و در سمت دیگر یک یکه سوارآخوند عبا و عمامهپیچ نورانی و فقیر و پهلوان صفت که در هر حالتی با سیاهی میجنگد، در میان تاریکیها راه باز میکند و سرانجام یکتنه و بدون هیچ حزب و تشکلی تنها با اتکا به خدا و در یک مورد استثنایی هم با کمک خدا و تودههای مردم (بندگان خدا) ظلمات را شکست داده و نور و سپیدی را به ایران اسیر باز میگرداند و در عینحال با تمامی منحرفان و منافقان و از خدابیخبران و کفار و ناکثین و قاسطین و مارقین و... میجنگد و پیروز از صحنه نبرد به کاخ سلطنت مطلقه فقیه اسبابکشی میکند.
در این تاریخنگاری از سرداران تاریخ معاصر ایران خبر چندانی نیست و اگر هم در مقاطعی از فرضا ستارخان سردار بیبدیل انقلاب مشروطه اسمی برده شده از سر ناچاری است و نویسندگان کمی بعد او را زیر سایه مراجع ساکن نجف قرار دادهاند که گوئیا دستورات آنها را از راه دور اجرا میکرده است.
در این تاریخنگاری میرزا کوچک جنگلی یک طلبه مؤمن و معتقد حوزوی است، پسیان عدد چندانی نیست، متقابلا قهرمان واقعی انقلاب مشروطه شیخ فضلاله نوری است.
همچنانکه آخوند کاشانی قهرمان نهضت ملی ایران در دهه۳۰ است در حالیکه مصدق یک «سلطنه» فراماسون است که نان دوستی با آخوند کاشانی را میخورد، و هنگامی هم که ترک این دوست کرد، به غضب خدا و خلق و البته نیروهای استعماری گرفتار شده و سرنگون شد.
در این تاریخنگاری، خمینی (با چشمپوشی بر تمامی تلگرافهایش به شاه و کندی و التماس و درخواستهایش از شاه و چغلی کردنهایش از اسدالله علم نزد شاه) یکهسوار انقلاب ضدسلطنتی از دیرباز تا سال۵۷ است، که با رضاشاه هم مبارزاتی؟! داشته است و بسیاری دیگر از این قبیل اطلاعات سراپا دروغ که در هیچ کتاب تاریخی معتبری از تاریخنگاران انقلاب مشروطه و پس از آن، دیده نمیشوند.
در این تاریخنگاری، مبارزات سنگین، پاکبازانه، خونین و تکاندهنده نیمه اول دهه پنجاه فدائیها و مجاهدین اساساً یا ناپدید است یا بهعنوان یک اقدام انحرافی مستوجب سرزنش و انتقاد و نهایتاً هم مجازات و عقوبت!
این تاریخ در بسیاری موارد شباهت شگفتانگیزی با تاریخنگاری شاهان و بقایای آنها دارد!
در تاریخنگاریهای شاهانه درباره همین مقطع ۱۳۰سال اخیر ایران نیز، فقط میتوان اسمی از ستارخان و باقرخان دید که با عیاری راه انقلاب مشروطه را گشوده و پرچمش را بالا نگهداشتند تا آن تاج و تخت باستانی بعداً به وارث حقیقی تاج و تخت پادشاهی ایران، رضاشاه سپرده شود!
در تاریخنگاری شاهانه، میرزا کوچک جنگلی میشود یک تجزیهطلب مزدور شوروی!
کلنل محمدتقیخان پسیان را (که شاه دو بار او را نبشقبر کرده تا حتی مزارش هم از بین برود) حداکثر یک افسر یاغی سرکش تجزیهطلب معرفی میشود!
خیابانی بزرگ، همینطور!
و دیگر فاتحان تهران در انقلاب مشروطه هم که نه به فرصتطلبان پیوسته و نه به میوهچینان انقلاب باج ندادند، اساساً یا گمناماند یا بدنام!
در تاریخنگاری شاه و شیخ، مصدق یا فراماسون است، یا مجنون و دیوانه و خودخواه و خودکامه!
در تاریخنگاری شاه و شیخ، پس از کودتای استعماری ارتجاعی ۲۸مرداد ۳۲ و پس از ۱۵خرداد ۴۲، دیگر در ایران هیچ مقاومتی نیست، آنچه هم که هست، بهقول شاه یا تروریستهای عامل مسکو و کمونیسم بینالمللاند یا مارکسیستهای اسلامی که در هر دو حالت باید کشته شوند و بازداشت شدگانشان هم اساساً زندانی امنیتی محسوب میشوند (عین گفته شاه) و نه زندانی سیاسی!
و بهگفته شیخ، اساساً در آن دوره پس از ۴۲ بهبعد هیچ مبارزهیی در کار نیست مگر مبارزات روحانیت؟ و آخوندها! و اگر گهگاهی هم صدایی از مجاهدین و فداییها شنیده میشود یک حرکت انحرافی است!
در این تاریخنویسیهای جعلی، مردم ایران اساساً هیچ خواستهای جز روی کار آوردن آخوندهای بهاصطلاح مبارزی! که جز چند نفر مشخص (غفاری و سعیدی)، هیچکس آنها را ندیده و نه اسمی از آنها شنیده و نه در میدان رزمی دیده شدهاند، ندارند.
این تاریخ مجعول و سراپا دروغی است که شاه و شیخ هر یک با ورژنهای مختلف و برندهای خاص خودشان به بازار مکاره کتاب و شبکههای اجتماعی سرازیر میکنند تا نسل امروز بهویژه آنانکه پس از انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ به دنیا آمده و درک عینی از دیکتاتوری شاه نداشته و حداکثر از این و آن یا حتی از آخوندها و عوامل آنها تاریخ تحریف شده ایران را شنیده، تصور کنند که قهرمانانش بهقول پاسدار قالیباف، یا رضاشاه است و یا خمینی!
نسل جدید ایران که زیر رگبار تحریفهای بازماندگان سلطنت و مورخین آخوندی قرار دارند ضروری است بدانند که مطالبات یک و نیم قرنی اخیر مردم این سرزمین چه بوده؟ و قهرمانان انقلاب مشروطه بهدنبال چه اهدافی جان فدا کردهاند؟
این ضروری است که ما بدانیم انقلاب مشروطه مبارزهیی تاریخی بود برای؛
۱) نفی دیکتاتوری مطلقه سلطنتی (اولین خواسته انقلاب مشروطه، مشروط کردن قدرت بیحد شاه بود و آن انقلاب به همین علت انقلاب مشروطه نام گرفت)،
۲) مبارزه برای تأسیس عدالتخانه مستقل و مردمی،
۳) مبارزه برای شرکت توده مردم در حاکمیت و قدرت سیاسی،
۴) مبارزه برای تأسیس مجلس قانونگذاری مردمی با شرکت نمایندگان اقشار و طبقات مختلف مردم
۵) و مبارزه برای پیشرفت اجتماعی، رفاه عمومی، آموزش و بهداشت رایگان و عمومی و برابری اجتماعی همه مردم،
اینها از مهمترین و شناخته شدهترین مطالبات مردم در تمامی این دوره ۱۳۰ساله است.
مبارزهیی که دو جبهه آن بهروشنی قابل تشخیص هستند:
یکسو مردم با همان سردارانشان (ستارخان، باقرخان، علی موسیو، میرزا کوچک خان، کلنل پسیان، شیخ محمد خیابانی و بعدها مصدق و فاطمی تا حنیفنژاد و سعید محسن و اصغر بدیعزادگان و احمدزاده و پویان و جزنی)
و سوی دیگر استعمار و ارتجاع مذهبی و استبداد وابسته سلطنتی.
تاریخ ۱۳۰سال اخیر ایران، صحنه نمایش نبردی تاریخی بین همین دو جبهه متضاد است، دو جبههای که دو ایران کاملاً متضاد را نمایندگی میکنند،
دو ایران متضاد؛
یکی ایرانی که انقلابیون مشروطه و سپس نهضت ملی مردم ایران و بعد از آن انقلابیون دهه۵۰ و حالا در کسوت سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت نمایندگی میشود، و دیگری ایرانی که استبداد سلطنتی، ارتجاع مذهبی و عوامل استعمار تبلیغ میکنند.
دو ایران سراپا متضاد.
در این مبارزه تاریخی پیوسته شیخ حامی شاه بوده و شاه نیز کمککار شیخ!
این تاریخی است که نسل امروز ناگزیر است که آن را از زیر خروارها خاک جعلیات تاریخی و تحریفهای ارتجاعی ـ استعماری بیرون کشیده، زنگارزدایی کرده و بخواند تا بتواند به سوی ایرانی آزاد، آباد و دمکراتیک راه باز کند.