روزهایی هستند که از کلمات و عبارات یادآوری مناسبتشان در تقویم مناسبتها خیلی دامنهدارتر، ژرفتر و بزرگترند. برای بعضی از این روزها در ایستگاه زمان، توقفهای پرکشش و ستودنی داریم و برای بعضیشان توقف دریغانگیز. این روزها بعضیشان غرورانگیزند و بعضیشان شرمانگیز. اما هر دو انگیزشی که در آدمی ایجاد میکنند، با زندگی پشت سر و امروز بشر عجیناند. بعضی از این روزها دستاورد بشرند و بعضیشان ننگ بشر.
سالها سال است که در روز ۱۸مهر / ۱۰اکتبر در یکی از همان ایستگاههای زمان متوقف میشویم تا به همان «ننگ بشر»، «نه» بگوییم. با هر بار نهای که به این ننگ سلطهگران دیکتاتور میگوییم، وجهی از وجود انسانیمان، از ما قدرشناسی میکند. بله، این بارقه و وجهی از انسانیت است که از ما قدرشناسی میکند؛ چون این «بارقه و وجه» از آبشخور «آرمان آزادی» سیراب شده، ولی بشر چرخنده در اعصار و زمانههای حضورش که از فلسفهاش به کجراهه رفت و فقط در تاریخ حضور یافت، رابطهاش با «آرمان آزادی» هنوز نسبی است و نه مطلق. از همین روی هم هست که «بارقهها و وجوه آرمان آزادی» از انطباق ما با انسانیتمان قدرشناسی میکنند. بازتاب مداوم یا گاهگاه این ستایش، همان تفاوت بهایی است که هر کدام ما برای پیوندمان با آرمان آزادی میپردازیم.
از اینروی، روز جهانی «نه به اعدام» روز بازگشت به اصل وفاداری به آرمان آزادی است. چون به این بازگشت، پرتو تاریخ بیافکنیم، به گاهگاههای پیاپی حسرت و دریغ توأم با اندک گهگاههای آرامش میرسیم. دریغ و افسوس میخوریم که «اگر نبود اعدام» و اگر نبود... و اگر نبود... و اندکگاههایی به آرامش میرسیم که خود را از پرتوافکنی بر این «ننگ بشر دیکتاتور» کنار نکشیدیم...
بارقهای از این پرتوافکنی و توقف، در ایستگاههای ۴۰سال گذشتهٔ میهن خودمان است که اگر نبود اعدام...
اگر نبود اعدام، چه آرزوهایی و چه رؤیاهایی که حتی اگر گل نمیدادند، دانهها و غنچههایشان بر راغ و فراخ جلوههای زندگی در ایران موج میزدند و امیدهای شکفتن داشتند... که آدمی را بیآرزو و بیرؤیا، مگر هستی و جلوهگاهی متصور است؟
اگر نبود اعدام، چه پنجرههایی برای اندیشیدن در سراسر ایران، افقهای گشایش و آفریدن داشتند و تنوعشان، رنگارنگی زیبای شاخساران بهاری و پاییزی را تجلی بشری و عینیت اجتماعی میبخشیدند... و دیگر چه جای گذار و فرار مغزهای ایران؟
اگر نبود اعدام، چه عشقهای میلیونی، شوق وصال آزادی را در همبستگی ملی برای متجلی کردن تمدن حقیقی ایران، گل و مژده میدادند...
اگر نبود اعدام، استعداد و حضور هزاران گل سرخ، همت و غیرت دانهچین رنجهای تاریخیمان برای گذار از سنت ارتجاعی به مدنیت پیشرو و مدرن بود... و آه... که هزاران گل سرخ بر فراز «دار»های «اعدام» در اوین و گوهردشت و زندانها و میدانهای سراسر ایران پرپر شدند و اینک در ایستگاه توقف برای «نه به اعدام»، پیوند با «آرمان آزادی» را بر ما پرتو میافکنند...
ز فراق عاشقان... آه... دل عالمی بسوزی
گل و سنگ و برگ را بین به فغان و هایهایی
اگر نبود اعدام، چه جای ازهمپاشیدن زندگیها، عشقها، آرزوها برای پاسخ به تمناهای آدمی برای پاسخ به ضرورت حیات؟ که در این ۴۰سال، آنکه مدام بر سر «دار» و «اعدام» بود، حیات ایرانی و جلوههای شوقآمیز و متمنیِ انسانیاش بود...!
اگر نبود ۴۰سال اعدام در ایران، چه جای کاروان و قافلهٔ میلیونها تبعیدی و پناهندگی که پارههای عشق و قلب ایران و ایرانی را در عرصهٔ جهان پراکند؟
اگر نبود ۴۰سال اعدام سپیدهٔ ایرانی برای ضمانت ظلام یلدایی، کاروان مادران و توشهٔ عمر زنان در فراق گل سرخ و صلیب صیانت انسانیشان، سوده و سوگین نبود. این گذار اعدامکاران را بنگر که با ۴۰سال توشهٔ تباهکار، اینک اما سپیدهٔ ایرانی با پیشآهنگی و فدیههای ناکرانمند مادران و زنانش، افق ایران فردا را پنجههای مهر آزادی افکنده است؛ چرا که:
«ما هر کجا نشانهٔ دیار عشق را
در سالیان گردباد
گم کردهایم
از مادران شهر، نشانی گرفتهایم...»
...و اگر نبود اعدام، اگر نبود...
اگر نبود اعدام، اعدام، مفهوم گنگ تصور بشر مادون تمدن بود.
اگر نبود ۴۰سال اعدام در ایران، چه جای دستدرازی به کرامت انسان و حرمت حقوقبشریاش؟ و اگر کرامت انسان و حرمت حقوقبشر بود، چه جای ابلیس ضدبشر؟