دلم میخواهد دنیایی به وجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید.
خواهرم، گفتی باز چیزی بنویسم و بر دفتر تو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زیبای دوستانت مرشح است، سطری بنگارم. قلمی در دستم دادی و خواستی که بر لوحهیی نقشی مصور کنم. ولی نمیدانم که با تو از چه سخن گویم. از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی، بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیبائیهای آن؛ ولی با تو من سخن از آن دنیایی میگویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسانها بهخاطر سکههای زر و نقره شکم نمیدرند و بهخاطر خودکامی و خودخواهی، انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند. دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکند، عشقها و هوسها آلوده نمیشود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد؛ انسانها در نهاد واقعی متجلی میشوند، نه گرگی در لباس میش؛ می دانی، آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند؛ می دانی، برای انسان سیاه، ارزش انسانیت قائل است؛ دنیایی که شیفتگان تمدن مسخرهآمیز قرن بیستم را محکوم مینماید...
خواهرم، گفتی باز چیزی بنویسم و بر دفتر تو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زیبای دوستانت مرشح است، سطری بنگارم. قلمی در دستم دادی و خواستی که بر لوحهیی نقشی مصور کنم. ولی نمیدانم که با تو از چه سخن گویم. از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی، بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیبائیهای آن؛ ولی با تو من سخن از آن دنیایی میگویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسانها بهخاطر سکههای زر و نقره شکم نمیدرند و بهخاطر خودکامی و خودخواهی، انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند. دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکند، عشقها و هوسها آلوده نمیشود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد؛ انسانها در نهاد واقعی متجلی میشوند، نه گرگی در لباس میش؛ می دانی، آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند؛ می دانی، برای انسان سیاه، ارزش انسانیت قائل است؛ دنیایی که شیفتگان تمدن مسخرهآمیز قرن بیستم را محکوم مینماید...
دنیایی که انسانها به همدیگر به چشم انسانیت مینگرند، نه چپاولگری و غارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه میدهند. مرزهای اقتصادی مشخص میکنند و در استعمار جدید خون ملتها را میمکند. آری از چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر روم را رو سپید کرده است؛ از این تمدنی که مکبثها و چنگیزها در چپاولگری به گردش نمیرسند، بیزارم. دلم میخواهد دنیایی به وجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد، ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد.