«به خدا سوگند اگر زندگی دنیا دائمی بود و ما در آن جاودانه بودیم و جدایی از آن فقط به سبب یاری و مددکاری با امام برحق بود. ما قیام همراه پیشوایمان را بر ماندن در دنیا ترجیح میدادیم».
زهـیـر بـن قـیـن بجلی، از فـرماندهان شهید سپاه امام حسین (ع) است. او از بزرگان قبیله «بجیله» بود که در کوفه میزیست. زهیر در سـال60 هـجـری، به زیارت خانه خدا شتافت. جمعی از طایفه بجیله از او به هـنـگـام بـازگـشـت از سـفـر مـکـّه نقل کردهاند که: «ما از مکه با زهیر بن قین بیرون آمدیم و عقب تر از حسین (ع) راه میپیمودیم تا در بین راه با او مصادف نشویم. چون زهیر نمیخواست با آن حضرت ملاقات کند. یکی از روزها، حسین (ع) در محلی اتراق کرد و ما هم مجبور شدیم در همانجا منزل کنیم. پس از مدت کوتاهی شخصی از جانب حسین (ع) آمد و گفت: ”ای زهیر! ابا عبدالله (ع) مرا پیش تو فرستاده است تا به نزد او بیایی“. زهیر از رفتن نزد امام تعلل میورزید، تو گویی آرامش در کنار همسرش را خوشتر میداشت. همسر زهیر گفت: ”سبحان الله! آیا پسر رسول خدا بهدنبال تو میفرستد و ترا بهسوی خود میخواند و تو نمیروی؟!“ زهیر از جا برخاست و به سوی حسین بن علی (ع) رفت و پس از لحظهای با چهرهٴ باز و برافروخته بازگشت و دستور داد خیمههای او را کندند و نزدیک خیمههای حسین برپا ساختند؛ آنگاه به همسرش گفت: ”من تو را رها کردم. تصمیم دارم با حسین (ع) باشم و تن و جانم را فدای او کنم“. پس از آن زهیر به یاران و دوستانش گفت: ”من راه خود را انتخاب کردهام و مصمم به پیروی از راه امام حسین هستم. هر که مایل است با من بیاید وگرنه این آخرین دیدار ماست“.
و چنین بود که زهیر نور خدایی را دریافت و به جانب عراق شتافت. «الله ولیالذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور».
عـصـر تـاسـوعـا، هـنـگـامی که لشکریان عمر سعد به سوی خیمههای امام حسین (ع) هجوم آوردنـد، زهـیـر بـن قـیـن خطاب بهآنان گـفـت: «اباعبدالله حسین سـتـوده و هـدایـت یـافـتـه خـدای متعال است. از خدا پروا کنید! مبادا گمراهان را در کشتن پاکان یاری دهید. من تصمیم به یاری و طرفداری از وی گرفتهام و اینکه جانم را فدایش نمایم. باشد که آنچه شما از حق خدا و رسول (ص) فرومیگذارید را پاس دارم».
شب عاشورا، وقتی امام حسین (ع) به همراهانش اجازهٴ بازگشت به شهر و دیارشان را داد، زهیر برخاست و گفت: «بـه خـدا سـوگـنـد دوسـت دارم کشته شوم، سپس زنده شوم و دوباره کشته شوم، تا هزار مـرتـبـه اینگونه کشته شوم و خداوند بدین وسیله جان شما و جوانان خاندان شما را سلامت دارد».
روز عـاشـورا وقتی دو سپاه رو در روی هم قرار گرفتند، نخست امام حسین (ع) به ایراد خطابه پرداخت، آنگاه زهیر سپاه خصم را مخاطب قرار داده، گفت: «شما را از عذاب الهی بیم میدهم. پـروردگـار مـتـعـال مـا و شـما را بهوسیلهٴ فرزندان پیامبرش میآزماید تا ببیند با آنها چـگـونـه رفـتار میکنیم. اینک شما را به یاری آنها و رها کردن بیدادگر دعوت میکنم. دوران حکومت اینان جز بدی و بدکارگی نبوده است. چشمها درمیآورند، دست و پا میبرند و به سـخـتـی شـکـنـجه میکنند و بر ساقههای درخت بهدارتان میکشند و نیکان و برپادارندگان احکام خدا را میکشند، حال اگر به فرزندان فاطمه (س) کمک نمیکنید، شما را بهخدا مبادا شمشیر برآنان بکشید... به خدا سوگند، مردن در کنار ابا عبدالله حسین از زنـدگـی جاودان با شما، نزد من محبوب تر است!».
سپس زهـیر و حرّ، ساعتی از روز عاشورا، همراه هم جنگ نمایانی کردند و هرگاه یکی از آن دو، بر دشمن میتاخت، اگر به محاصره میافتاد، دیگری او را نجات میداد. تا اینکه حر بهشهادت رسید.
ظـهـر عـاشـورا، زهیر و سعید بن عبداللّه حنفی جان خویش را سپر کردند، تا امام حسین (ع) هـمـراه جـمعی از یارانش، نماز به جای آورد. پس از اقامه نماز، حمله دشمن شدّت یافت. زهیر و اندک یاران باقی ماندهٴ امام (ع) با تمام توان بهدفاع از پیشوای خود پرداختند. زهیر در آخرین نبردها با صدای رسا رجز میخواند: «من زهیرم، آنکه با شمشیر و جان خویش، شریران را از سرورش حسین (ع) دور میکند. من بهدیدار سرور کائنات مشتاقم. همچنانکه مقتدایم مرتضی علی و امام حسن ع را خواهم دید، نوبت به ملاقات ذوالجناحین خواهد رسید. آن جوانمرد شجاع جعفر طیار که مشتاق رؤیت اویم!».
زهـیـر بـن قـیـن بجلی، از فـرماندهان شهید سپاه امام حسین (ع) است. او از بزرگان قبیله «بجیله» بود که در کوفه میزیست. زهیر در سـال60 هـجـری، به زیارت خانه خدا شتافت. جمعی از طایفه بجیله از او به هـنـگـام بـازگـشـت از سـفـر مـکـّه نقل کردهاند که: «ما از مکه با زهیر بن قین بیرون آمدیم و عقب تر از حسین (ع) راه میپیمودیم تا در بین راه با او مصادف نشویم. چون زهیر نمیخواست با آن حضرت ملاقات کند. یکی از روزها، حسین (ع) در محلی اتراق کرد و ما هم مجبور شدیم در همانجا منزل کنیم. پس از مدت کوتاهی شخصی از جانب حسین (ع) آمد و گفت: ”ای زهیر! ابا عبدالله (ع) مرا پیش تو فرستاده است تا به نزد او بیایی“. زهیر از رفتن نزد امام تعلل میورزید، تو گویی آرامش در کنار همسرش را خوشتر میداشت. همسر زهیر گفت: ”سبحان الله! آیا پسر رسول خدا بهدنبال تو میفرستد و ترا بهسوی خود میخواند و تو نمیروی؟!“ زهیر از جا برخاست و به سوی حسین بن علی (ع) رفت و پس از لحظهای با چهرهٴ باز و برافروخته بازگشت و دستور داد خیمههای او را کندند و نزدیک خیمههای حسین برپا ساختند؛ آنگاه به همسرش گفت: ”من تو را رها کردم. تصمیم دارم با حسین (ع) باشم و تن و جانم را فدای او کنم“. پس از آن زهیر به یاران و دوستانش گفت: ”من راه خود را انتخاب کردهام و مصمم به پیروی از راه امام حسین هستم. هر که مایل است با من بیاید وگرنه این آخرین دیدار ماست“.
و چنین بود که زهیر نور خدایی را دریافت و به جانب عراق شتافت. «الله ولیالذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور».
عـصـر تـاسـوعـا، هـنـگـامی که لشکریان عمر سعد به سوی خیمههای امام حسین (ع) هجوم آوردنـد، زهـیـر بـن قـیـن خطاب بهآنان گـفـت: «اباعبدالله حسین سـتـوده و هـدایـت یـافـتـه خـدای متعال است. از خدا پروا کنید! مبادا گمراهان را در کشتن پاکان یاری دهید. من تصمیم به یاری و طرفداری از وی گرفتهام و اینکه جانم را فدایش نمایم. باشد که آنچه شما از حق خدا و رسول (ص) فرومیگذارید را پاس دارم».
شب عاشورا، وقتی امام حسین (ع) به همراهانش اجازهٴ بازگشت به شهر و دیارشان را داد، زهیر برخاست و گفت: «بـه خـدا سـوگـنـد دوسـت دارم کشته شوم، سپس زنده شوم و دوباره کشته شوم، تا هزار مـرتـبـه اینگونه کشته شوم و خداوند بدین وسیله جان شما و جوانان خاندان شما را سلامت دارد».
روز عـاشـورا وقتی دو سپاه رو در روی هم قرار گرفتند، نخست امام حسین (ع) به ایراد خطابه پرداخت، آنگاه زهیر سپاه خصم را مخاطب قرار داده، گفت: «شما را از عذاب الهی بیم میدهم. پـروردگـار مـتـعـال مـا و شـما را بهوسیلهٴ فرزندان پیامبرش میآزماید تا ببیند با آنها چـگـونـه رفـتار میکنیم. اینک شما را به یاری آنها و رها کردن بیدادگر دعوت میکنم. دوران حکومت اینان جز بدی و بدکارگی نبوده است. چشمها درمیآورند، دست و پا میبرند و به سـخـتـی شـکـنـجه میکنند و بر ساقههای درخت بهدارتان میکشند و نیکان و برپادارندگان احکام خدا را میکشند، حال اگر به فرزندان فاطمه (س) کمک نمیکنید، شما را بهخدا مبادا شمشیر برآنان بکشید... به خدا سوگند، مردن در کنار ابا عبدالله حسین از زنـدگـی جاودان با شما، نزد من محبوب تر است!».
سپس زهـیر و حرّ، ساعتی از روز عاشورا، همراه هم جنگ نمایانی کردند و هرگاه یکی از آن دو، بر دشمن میتاخت، اگر به محاصره میافتاد، دیگری او را نجات میداد. تا اینکه حر بهشهادت رسید.
ظـهـر عـاشـورا، زهیر و سعید بن عبداللّه حنفی جان خویش را سپر کردند، تا امام حسین (ع) هـمـراه جـمعی از یارانش، نماز به جای آورد. پس از اقامه نماز، حمله دشمن شدّت یافت. زهیر و اندک یاران باقی ماندهٴ امام (ع) با تمام توان بهدفاع از پیشوای خود پرداختند. زهیر در آخرین نبردها با صدای رسا رجز میخواند: «من زهیرم، آنکه با شمشیر و جان خویش، شریران را از سرورش حسین (ع) دور میکند. من بهدیدار سرور کائنات مشتاقم. همچنانکه مقتدایم مرتضی علی و امام حسن ع را خواهم دید، نوبت به ملاقات ذوالجناحین خواهد رسید. آن جوانمرد شجاع جعفر طیار که مشتاق رؤیت اویم!».