728 x 90

از رازهای ۳۰ دی- مهدی خدایی صفت

مهدی خدایی صفت
مهدی خدایی صفت
۳۷سال پس از ۳۰دی، ۳۷سال پس از دهها و صدها رویداد تعیین‌کننده در ایران و در این منطقه از جهان، امروز دیگر فهمیدن این‌که رویداد ۳۰دی تا کجا تعیین‌کننده و تا کجا تاریخساز بوده و چرا و چگونه پاسخ محتوم به ضرورت تاریخ بوده، نیاز به هوش و ذکاوت ویژه‌یی ندارد.

امروز نه از نگاه ما و نه حتی از منظر ایران بلکه از نگاه منطقه‌یی و فرا منطقه‌یی همهٴ کسانی که نمی‌خواهند بر واقعیات عریان دنیای امروز و عواقب هولناک ”وصلت“ نامشروع و فاجعه بار مماشاتگران با قلب بنیادگرایی اسلامی، چشم و گوش خود را ببندند، لاجرم تمرکز بر صورت مسأله ایران آخوندی به مثابه ‌ام القرای بنیادگرایی و آنتی‌تز و هماورد واقعی آن، یعنی اسلام دموکراتیک و معرف آن مسعود رجوی جای هیچ‌گونه تأمل و تردیدی باقی نمی‌گذارد. کافی است فقط لحظاتی کوتاه به ایران بدون سرفصل 30دی بیندیشیم؛ به سونامی ویرانگر خمینی با خوابهای شوم اتمی‌اش، با تروریزم افسار گسیخته و فراگیرش، با ایلغار سیری‌ناپذیر و دخالتهای تجاوزگرانه‌اش در سرزمینهای اسلامی، عربی و اقصی نقاط جهان… نظری بیفکنیم و نیم نگاهی هم به صفحات تاریخ 37ساله؛ راستی اگر 30خرداد نبود، اگر پاسخ آتشین سازمان به نشئهٴ بدمستی خمینی هنگام یک پایه کردن سیستمش نبود، اگر پرواز بزرگ نبود، اگر بنیانگذاری شورا و آلترناتیو نبود، اگر انقلاب درونی مجاهدین نبود، اگر عزیمت و گل گرفتن تنور جنگ ضدمیهنی خمینی نبود، اگر ارتش آزادیبخش و صد رشته عملیات درخشان آن نبود، اگر فروغ جاویدان نبود و اگر اگر… و اگر برفراز همهٴ اینها، پایداری قهرمانانه 14ساله در اشرف و لیبرتی نبود راستی الآن ما کجا بودیم؟! رژیم کجا بود؟ ایران کجا بود؟ مردم ما کجا بودند و کشورهای منطقه در کدام دوران باستان شناسی درجا می‌زدند؟!

در شبانگاه 30 دی، مسعود بربام زندان قصر گفت: ’ ما آزادی خود را مدیون مردممان هستیم و افزود: «آیا هیچ واژه‌یی هست که بشود با به‌زبان آوردنش از شما مردم تشکر کرد؟».

باور کنید که درست همانجا در ذهن همه ما مجاهدین حاضر در صحنه یک سؤال دیگر هم به جد مطرح بود، این که: ”آیا واژه‌یی هست که بتوان شکرانهٴ سلامت و ماندگاری مسعود و آزا‌د شدنش را پس از آن شرایط خطیر 7ساله با آن توجیه و تبیین کرد؟! آخر دشمن کینه توز و دژخیمانش حریصانه در پی از میان برداشتن او بودند و هر لحظه بیم آن می‌رفت که به این توطئه و جنایت دست بزنند. واقعیت این است که روز 30دی، مجاهدین بار نگرانی7ساله را زمین گذاشتند چرا که قطعی شد که در نبرد زندانها با رژیم شاه، آن هم پس از 7سال پرکشاکش و خونین، ما پیروز شده‌ایم. چیزی که شاه و شیخ بعداً به‌عنوان بزرگترین اشتباه خود از آن یاد کردند. گرچه که نه شاه و نه وارث خلفش خمینی هرگز نمی‌توانستند درکی از تحقق یک مشیت خدایی داشته باشند. همان مشیتی که در حساس‌ترین لحظات، به کمین خطرها نشسته و ودیعه‌های خدایی و مردمی را نگاهبانی نموده و اینک مسعود امانت بزرگ یک خلق و میراث مبارزه یکصد ساله مردم ایران را در دل زندانهای شاه و در چنگال خونخوارانی چون خمینی و خامنه‌ای حفاظت نموده است.

آری اگر در شبانگاه 30دی، آزادی مسعود مرهون مردم ایران و قیام و انقلاب آنها بود، اما از شب 30 دی 57 تا امروز، این ایران و خلق اسیر و خمینی زده است، که تنها امید تحقق آزادی پایدار خود را در راهگشایی و پاکبازی و فدای بیکران او و یاراننش می‌بیند. هم او که رهبر آرمانی بزرگترین مقاومت عادلانه، دموکراتیک و خونفشان دنیای معاصر، با دشمنانی به‌غایت کینه توز و پرشقاوت و دوستان و یارانی عاشق و پاکباز و سینه چاک در سراسر دنیاست. جنبشی که تنها هماورد واقعی فاشیزم اهریمنی حاکم بر ایران است که به گواهی غالب دولتمردان و سیاستمداران دنیای کنونی، بزرگترین تهدید دنیای معاصر می‌باشد.

به گواه همهٴ آنچه که می‌دانیم و طی 4 دهه رزم و رنج و ابتلا با گوشت و پوست خود حس کرده‌ایم، به راستی که 30 دی، و بازگشت امانت بزرگ مردم ایران به آغوش خلق و میهن، سروش عشقی بود که خدا ما مجاهدین، مردم ایران و بسا که خلقهای منطقه را از آن برخوردار کرد. آیا ساده‌ترین گواه این مدعا، همان خیر عظیمی نیست که در این 37سال، توسط خود او از دل شّر کثیر استخراج و فرا راه خلق و انقلاب قرار گرفته است؟ یک مقاومت ماندگار و سرفراز میهنی به‌مثابه سرمایهٴ بی‌بدیل مردم ایران، دنیایی از ارزشهای نوین در عصر افول ایدئولوژیها، تربیت نسلهای مجاهد خلق به‌مثابه ثروت بی‌بدیل، کانونهای نبرد استراتژیک ایستاده بر پاهای زخمدار و بر پایداری سترگ 14ساله که پوزهٴ پلیدترین حکومت ارتجاعی تاریخ معاصر را به خاک مالیده و خود به سرچشمه امید و آرمان آزادیخواهان جهان معاصر تبدیل شده است. و خوب می‌دانیم که این همه هرگز ممکن نبود مگر با پرداختگری و فدای تمام عیار، مگر در نهایت آرمانخواهی، در اوج میهن‌پرستی، در قلهٴ ایمان به آزادی، در عزم حداکثر برای سرنگونی دشمن خدا و خلق و در منتهای جسارت، شهامت و درایت و تنها در پرتو اندیشه و ایدئولوژی ناب، پاکیزه و ضد بهره کشانه رجوی.

و راستی اگر تاریخ ایران آبستن بلا و مصیبت عظیمی چون خمینی این نابود کننده حرث و نسل ایران و ایرانی بوده، پس چه کسی می‌بایستی ارزشهای اسلامی، انسانی و ایرانی را پاس می‌داشت و به حفاظت از میراثهای این جامعه تاریخی برمی‌خاست؟ تا به گفته مولا علی علیه‌السلام «لئلّا تبطل حجج اللّه و بیّناته…
«تا حجتها و دلایل روشن و متقن خدایی حفظ شود و از بین نرود؟
و آن‌چنان که خواهر مریم گفته‌اند: «آیا به راستی برای عدالت خدا در زمانه‌ما، بیّنه‌یی بالاتر از وجود مسعود در برابر خمینی یافت می‌شود؟ …».

روز 12بهمن 1357، خمینی برآمده از قعر قرون و اعصار، پس از زد و بندهایش در نوفل لوشاتوی پاریس، با همان بی‌احساسی نفرت‌انگیز که به یاد داریم، از راه رسید. سنگینی جایگاهی که او به ناحق اشغال کرده بود؛ ذهنها و عقلها، احساسات و عواطف را قبضه کرده بود. و هر روز که می‌گذشت مثل توفانی در افق نزدیک و نزدیکتر می‌شد. اما نه آن چنان که سر را پایین بگیری تا رد شود، نه. مثل سیلی بنیان‌کن بود که تمامی شئون یک ملت را با همه میراث فرهنگی و تمامی دستاوردهای انقلاب ضدسلطنتی‌اش با خود می‌برد.

سیاست‌پیشگان یکپارچه به‌زیر قبا خزیده بودند و توده‌های مردم نسبت به ‌امام! خمینی دچار توهم عمیق بودند و فریب خورده بودند. از طرف دیگر خمینی خود را سخنگوی اسلام معرفی می‌کرد و تمامی فضیحتهایش را به‌نام اسلام به ‌مردم قالب می‌کرد. در چنین شرایطی چه کسی باید پاسخگوی مردم می‌بود؟ همان مردمی که خمینی به اعتماد آنها خیانت کرده بود. آیا باید آنها هم‌چنان در توهم باقی می‌ماندند؟

چه کسی باید به دفاع از اسلام راستین برمی‌خاست و دامن آیین رحمت و رهایی را از لوث وجود خمینی پاک می‌کرد؟! چه کسی باید ارزشهای ملی را که در زیر سم‌ستوران خمینی نابود می‌شد، نگاهبانی می‌نمود؟!

و به گفته خواهر مریم: «اگر در این دوران، مسعود با همه عظمتش نبود، چگونه می‌توانست ننگ خمینی از دامن ایران و اسلام و حتّی بشریّت پاک شود؟ به راستی مسلمانها، چگونه می‌توانستند بعد از ننگ خمینی سر بلند کنند و اسم اسلام را بیاورند، الاّ با باطل‌السّحر خمینی، یعنی مسعود! الا ‌این که «مسعود» ی بود و وارد صحنه می‌شد و هر آنچه را که خمینی از سیاهی و جهالت و ارتجاع بافته بود، پنبه می‌کرد…»!

اکنون سؤال این بود که مجاهدین برای پاسخگویی به این ضرورتها، چه بایستی می‌کردند و چگونه؟ در چنان شرایطی البته مفروض بود که هر فرد یا نیرویی که کوچکترین علامت مخالفت از خود نشان می‌داد، با چه سرعتی می‌سوخت و یا شانس تاریخی خود را از دست می‌داد. اطرافیان خمینی بارها به این اشاره کرده بودند که امام قادر است ضمن 20دقیقه صحبت‌کردن سرسخت‌ترین مخالفان را از میدان به‌در کند و این ادعایی کاملاً درست و واقعی بود. و به هر حال قیمتی بود که هر نیروی مسئول و متعهدی بایستی می‌پرداخت. و مجاهدین برای قیمت دادن بپا خاستند. در شرایطی که همگان به‌زیر قبا خزیده بودند، برای مجاهدین یک راه بیشتر وجود نداشت:
”مرزبندی با جریان خمینی“
مسعود معتقد بود که تنها راهی که در پیش‌روی مجاهدین است، این است که با خمینی و نظام سیاسی -ایدئولوژیکش مرزبندی کنند. یعنی آشکارا به افشای مواضع ضدملی و ضداسلامی رژیم پرداخته، نقطه نظرهای خود را جهت آگاهی توده‌های مردم اعلام نمایند. این کار الزاماً به‌معنای قرار گرفتن در موضع اپوزیسیون و ایستادن در مقابل خمینی بود. آن هم در شرایطی که همه کس مجیز او را می‌گفت و او را در ابر و ماه و هفت آسمان جستجو می‌کرد. نه فقط مسلمانها و مردم عادی، که حتی سران به‌اصطلاح اردوگاه سوسیالیسم نیزدر جوال خمینی رفته بودند. آنها آن‌چنان معجزاتی در این امام دروغین جستجو می‌کردند که تا کنون هیچ مسلمانی به فکرش هم نمی‌رسید. و اصلا به روی مبارک هم نمی‌آوردند که انگار در این مملکت یک جنبشی و مقاومتی وجود دارد که برای آزادی و ترقی و انسانیت مبارزه می‌کند. راستی که در چنین شرایطی ایستادن جلوی خمینی دل شیر می‌خواست و پرداخت قیمت کلان. ولی آنچه بن‌بست مبارزه را در آن زمان می‌شکست، تنها همین ایستادن و موضع گرفتن در برابر هیولا بود.

آنچه نیروهای آزاد شده انقلاب 22بهمن و در واقع یک نسل را از کام خمینی بیرون کشید، همین مرزبندی بود که مسعود با رژیم خمینی کرد. و آنچه بزرگترین شاهکار سیاسی را طی 2سال و نیم فعالیت علنی خلق کرد، همین مرزبندی بود. مسعود از هر نظر حساب مجاهدین را از رژیم جدا کرد. و در بیرون و در اپوزیسیون رژیم موضع گرفت. او دنبال موقعیتی بود که این مرزبندی را علنی کند. از قضا این موقعیت را خیلی زود، دولت منتخب خمینی با اعلام

تأسیس ارگان سرکوب موسوم به سپاه ‌پاسداران در روز 2‌اسفند57 و همچنین اظهارات یک عنصرمشکوک کابینه دولت به نام «سرهنگ توکلی» و افشای مکالمات تلفنی او در یک کنفرانس مطبوعاتی توسط ”شانمن“ خبرنگار آمریکایی بود که نشان از تدارک یک توطئه ارتجاعی- استعماری برای سرکوب نیروهای انقلابی داشت. این‌جا بود که مسعود در سخنرانی خود در همین تاریخ به‌شدت به رژیم خمینی هشدار داد و این همان نقطهٴ آغاز مرزبندی با خمینی بود. دولت خمینی هم به سرعت شانمن را از ایران اخراج کرد تا بیش از این گند قضایا بالا نیاید. ولی عوامل ارتجاع هیچ فرصتی را از دست ندادند. از روز 7‌اسفند تهاجم چماقداران خمینی علیه آزادیها، زنان و نیروهای انقلابی آغاز شد. اما مهم این بود که اکنون دیگر راه موضعگیری و مبارزه سیاسی مجاهدین گشوده شده بود. و بهتر است بگوئیم بدین‌ترتیب راه تنفس حیاتی برای اپوزیسیون دموکراتیک خمینی باز شد.

اگر مجاهدین توانستند در مقابل جر زدن خمینی بایستند و به خبرگانش رأی ندهند،
اگر توانستند قانون اساسی ارتجاع را رد کنند و به آن رأ ی ندهند،
اگر حتی در رفراندوم جمهوری اسلامی به‌طور مشروط شرکت کردند و قبولی خود را منوط به تأمین خواستهای حد‌اقل دموکراتیک توسط جمهوری اسلامی‌ نمودند،
اگر در مقابل حجاب اجباری و قصاص ضدانسانی موضع گرفتند،
اگر خلاف اصول خود دست خمینی را نبوسیدند و به او امام نگفتند،
همه و همهٴ اینها مرهون همان مرزبندی بود که راه را باز کرد. البته روشن است که مجاهدین برای تک‌تک این مواضع بها پرداختند، شهید دادند، شکنجه شدند و تهمت و ناسزا نثارشان شد. پس وقتی از مرزبندی با خمینی صحبت می‌کنیم، این همان گام اصلی آن بود.

اما درباره محتوای این مرزبندی باید بگویم که مجاهدین از همان آغاز با جهت‌گیری ضدارتجاعی و به‌منظور دفاع از آزادیهای دموکراتیک وارد صحنه شدند. روز 8اردیبهشت 58، که در حقیقت آغاز این دوران مبازره سیاسی است، هیأتی از مجاهدین به‌همراه مسعود با خمینی دیدار داشتند… سپس مسعود حرف اصلی و کانونی مجاهدین را با صراحت به خمینی بیان کرد: این‌که مسأله ’آزادیها“ در دین مبین اسلام، نقش محوری و کلیدی دارد و حائز اهمیت بسیار زیادی است و شما باید در معرفی اسلام بر مسألهٴ ’آزادیها“ تأکید کنید.

مسعود به خمینی گوشزد کرد که انحصارطلبی را کنار بگذارد، چرا که در حاکمیت ملی و مردمی، همه حقوق حاکمیت به مردم تعلق دارد. حال از هر قشر و طبقه و با هر اندیشه‌یی که می‌خواهند باشند. مسعود تلاش می‌کرد خمینی را وادار به پذیرفتن رأی مردم و انتخابات عمومی کند. و مبانی یک مبارزه دموکراتیک پارلمانی را در جامعه به‌وجود آورد. شرکت فعال مجاهدین در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری نیز به‌معنی تلاش آنها برای پیشبرد همین خط بود. البته برای مجاهدین پیشاپیش روشن بود که خمینی هرگز تن به این انتخابات نخواهد داد، ولی حضور فعال مجاهدین در انتخابات، چهرهٴ انحصارطلب خمینی را برای توده‌های مردم افشا می‌کرد و عمر دوران مبارزه سیاسی را طولانی‌تر می‌نمود.

در این دوران تفاوت چشمگیری بین بینش سیاسی این گروهها با مجاهدین به چشم می‌خورد. در طرف مجاهدین، مسائل کاملاً عینی بود. چون اینها نیروی انقلابی بودند که روزمره با ارتجاع مبارزه می‌کردند و قیمتش را می‌دادند، چماق می‌خوردند، دشنه می‌خوردند و سیاه و کبود می‌شدند. اینها هیچ توهمی نسبت به ارتجاع نداشتند. از نظر آنها آزادی نخستین شرط پیشبرد یک مبارزه (واقعی) بود. و اینکه در شرایط اختناق، هر گونه صحبت از مبارزه ضدامپریالیستی شعر و شعاری بیش نیست. اما طرف مقابل، بالاخره بحث لیبرال - ارتجاع را روی میز جنبش آورد. سردمدار این بحث حزب توده بود. مثل جادوگران پیر، با این رمل واسطرلاب، شروع به بلعیدن م- لها کرد. نه همهٴ آنها، بلکه بزرگترین گروه م- ل یعنی سازمان فدائیها را!…

بگذریم؛ این گفتمان سردراز دارد که این‌جا جایش نیست. اما اگر بخواهم اصل بحث را در یک کلام خلاصه کنم، صورت مسأله، طرح این سؤال بود که آیا در شرایط کنونی ایران، رفتن به‌دنبال ادعاهای ضدامپریالیستی خمینی تقدم دارد یا مبارزه ضدارتجاعی و مبارزه برای آزادی؟! آنها جنگ اصلی را با جناح مغلوب یعنی لیبرال -مرتجعهای درون حاکمیت می‌دانستند. که البته به‌همان اندازه که الآن پوچی این مسأله روشن است، همان‌موقع نیز بسیار روشن بود و اصلاً امر پیچیده‌یی نبود. اما پاسخ مسعود به این سؤال چه بود؟!

مسعود می‌گفت در کشورهایی نظیر ایران و در انقلابهایی نظیر انقلاب ما، که از زخمهای یک دیکتاتوری دیرینه رنج می‌برده، مسأله مقدم مردم و مسأله مقدم انقلاب، مسأله «آزادی» است. او می‌گفت در چنین شرایطی اگر هر گونه مبارزه و انقلاب دیگری هم بخواهد شکل بگیرد، بایستی در گام اول به مسألهٴ آزادی پاسخ دهد. بدون عبور از دموکراتیسم انقلابی، هیچ تحولی به نتیجه نخواهد رسید و باطل خواهد بود. چنان‌چه دیدیم که سایر نیروهایی که در دام دجالیتهای به‌اصطلاح ضدامپریالیستی خمینی افتادند و با او هم کاسه شدند، به چه سرنوشت خیانت‌باری دچار شدند.

اکنون پس از گذشت 37سال از آن دوران، به خوبی روشن شده است که آنچه به‌عنوان مبنا، بالندگی و ماندگاری مجاهدین را در این صحنه تضمین کرد، همین سمتگیری استراتژیکی مسعود به سوی «آزادی» بود. بالاخره این تز بود که پیروز شد و جنبش و مقاومت را بر روی پای خود، به این مدار از رشد و اقتدار رساند.

بحث آزادیها در واقع بحث مرکزی و شاخص اصلی مرزبندی مجاهدین با خمینی بود. حول این بحث بود که مجاهدین چه به‌لحاظ سیاسی، چه به‌لحاظ نظامی و چه به‌لحاظ ایدئولوژیکی نه تنها با خمینی و جبهه متحد ارتجاع، فاصله گرفتند، بلکه شاخصهایی هم در جامعه به‌وجود آوردند که توانست نیروهای آزاد‌شده در انقلاب ضدسلطنتی را از فرو رفتن در دام و کام خمینی نجات دهد. انقلاب نوین ایران را پایه‌ریزی و تضمین کند و شالوده نظری آن‌چنان مقاومتی را پی‌ریزی کند که 37سال تمام، محکم و استوار باقی مانده، 14 سال مقاومت بی‌نظیر و حماسی را در خاک امام حسین پشت سر گذاشته و به‌سوی پیروزی به پیش می‌رود.

مسعود بارها مطرح کرد که در بحث اسلام هم «آزادی» شاخص اسلامی است که ما معرف آن هستیم. درست برعکس مذهب اکراه و اجبار خمینی که آن را در ردیف شرک نامیده است.

به این ترتیب مسعود اجازه نداد که خمینی زیرعلم اسلام هر کاری دلش می‌خواهد بکند. بلکه به جامعه نشان داد که بحث از دو اسلام است: یکی اسلام رحمت و رهایی، اسلام آزادی و آگاهی که مجاهدین نمایندهٴ آن هستند و یکی هم ارتجاع زیرلباس اسلام که خمینی آن را نمایندگی می‌کند.

واقعیت این است که این مرزبندیها به‌غایت استوار، روشن و قاطع بود و همراه با آموزشهای ایدئولوژیک ‌ـ سیاسی خود مسعود، کلاسهای تبیین و بیش از 40جلد کتاب از آثار نفیسی که در زندان نوشته بود، جای هیچ‌گونه تردید، ابهام و تزلزل برای این نیروها باقی نمی‌گذاشت. شاخص بزرگ این واقعیت، آداپتاسیون شگفت‌انگیز این نیروها با شرایط جدید در 30خرداد بود. وقتی یک سازمان عظیم و گسترده اجتماعی و علنی ناگهان زندگی زیرزمینی اتخاذ می‌کند و از کار سیاسی به‌کار نظامی روی می‌آورد، این همه چیز را زیر رو و دگرگون می‌کند. اما آنچه در این‌جا صورت گرفت، به‌غایت شگفت‌انگیز بود ولی واقعیت داشت. این انطباق‌پذیری بسیار درخشان، محصول همان جادهٴ مرزبندی شده، کوبیده شده و شاخص‌گذاری شده 2.5ساله فعالیت سیاسی بود. و یک رویکرد دیگر آن، مقاومت حماسی مجاهدین در زندانهاست. مجاهدین در هر کجا که به اسارت درمی‌آمدند، خط سیاسی یکسان، روشن و قاطعی داشتند و ثقل مقاومت در زندانها، روی اعضا و هواداران مجاهدین متمرکز بود.

باری، در طبقه پنجم ستاد بنیاد علوی، اتاقی بود که هر روز موضع‌گیریهای مجاهدین در برابر مواضع رژیم در آنجا تحریر و صادر می‌شد. هوای اتاق بگونهٴ غیرقابل تحملی گرم بود. به‌خاطر سردرد و دیگر تألمات ناشی از شکنجه‌های ساواک، مسعود ناگزیر بود اتاقش را به‌شدت گرم نگهدارد. در همین شرایط، او حتی کلاه هم بر سر می‌گذاشت. بسیاری از روزها او با چند درجه تب، به‌کار خود ادامه می‌داد. برادر مجاهد مهدی ابریشمچی برایم تعریف می‌کرد که هر روز ساعتها نزد مسعود می‌نشست تا برای نوشتن اطلاعیه‌ها و بیانیه‌های سیاسی به او کمک کند. این اطلاعیه‌ها همان روز به مطبوعات و خبرگزاریها داده می‌شد و در نشریهٴ مجاهد نیز منتشر می‌گردید. بجز دهها مصاحبه و سخنرانی، تنها در فاصله بهمن57 تا تیر‌ماه58، مجاهدین 200 اطلاعیه صادر کردند. ابریشمچی می‌گفت؛ بارها شاهد بودم که در فاصله‌ای که مسعود اطلاعیه را دیکته می‌کرد و من می‌نوشتم، به ‌فاصلهٴ یکی دو دقیقه صدایش قطع می‌شد و من می‌فهمیدم که او به علت شدت بیماری و خستگی، بیهوش شده است.

همین اطلاعیه‌ها که گاه روزانه بیش از یکی صادر می‌شد، آموزش سیاسی روزانهٴ مجاهدین و میلیشیا را تأمین می‌کرد. سپس آنها در پراتیک روزمره خود، در جریان افشای ارتجاع و برخورد با مردم و نیروها در سطح جامعه، پروسه تئوری و عمل را طی می‌کردند. و نسبت به آخرین مواضع سیاسی اشراف کامل پیدا می‌کردند.

واقعیت این است که مسعود داشت یک نسل جدید را تربیت می‌کرد. همان نسل فدا، نسلی که رابطه‌اش با مسعود، شاخص ایمان و وفاداری اوست. و او باین ترتیب توانست این نسل را از کام خمینی بیرون بکشد. ولی آنها که در این راستا حرکت نکردند، از دور فعال زندگی سیاسی حذف شدند. پوسیدند و پژمردند و یا به زیر قبا خزیدند. در سال59، مسعود با انجام یک سلسله مصاحبه که با عنوان «مصاحبه‌های برادر مجاهد مسعود رجوی دربارهٴ سیاست‌ها و نیروهای مختلف سیاسی» در نشریهٴ مجاهد منتشر می‌شد، بزرگترین اثر سیاسی خود در این دوران را خلق کرد. او در این سلسله مصاحبه‌ها مواضع و نقطه عزیمت جریانهای مختلف سیاسی را به‌خوبی تشریح کرد. و فرصت طلبان و متحدان ارتجاع را چه در لباس مذهبی و چه در لباس مارکسیست و لائیک، به‌طور بنیادی افشا نمود.

مسعود در رابطه با ارتجاع می‌گفت: ما باید خط حد اکثر تهاجم سیاسی را پیش ببریم. به‌خصوص از بهار 59 و میتینگ امجدیه ببعد که ارتجاع برای سرکوب آزادیها خط تهاجمی در پیش گرفت، مسعود می‌گفت:
«ما فقط یک راه و یک تاکتیک موفق در پیش داریم. آن‌هم این‌که به رژیم تهاجم سیاسی بکنیم. مسعود معتقد بود که به ارتجاع نباید امان داد. باید از چپ و راست آن را تحت تهاجم قرار دهیم. او معتقد بود که اگر انقلاب ما به پیروزی برسد، مسألهٴ آزادی در دیگر انقلابهای مغلوب نیز پاسخ خواهد گرفت. مسعود در یکی از پیامهایش در همین مورد از جمله گفت: «… صرفنظر از پیامها و ابعاد اخص ایدئولوژیکی مجاهدین، فقط به ذکر این نکته قناعت می‌کنم که وقتی مقاومت ما پیروز می‌شود، یکی از بزرگترین موانع انقلابات معاصر و بلکه مهمترین عامل انحراف و اضمحلال آنان که همانا تجاوز به حریم مقدس «آزادی» (تحت انواع و اقسام بهانه‌هاست) از میان برداشته شود.

آری، اگر در انسانشناسی توحیدی، کرامت بنی‌نوع ما نهایتاً در «اختیار و آزادی اوست؛ احیای مقوله آزادی همانا احیای بشریت و انقلابات مغلوب است… ما آزاده‌کننده هیچ‌کس نیستیم. برای این‌که خلق، آزادی خود را قدر بشناسد، نهایتاً بایستی خود، خود را آزاد کند. پس ما آزاد‌کننده نیستیم. ما راهبر و راهگشا و راهنمای طریق «آزادی» هستیم. هر کس چه از جهت فردی و چه از موضع اجتماعی‌ـ تنها خودش می‌تواند خویشتن را از بند جبر و ستم آزاد کند و ما دقیقاً به‌همین دلیل، قبل از هر چیز، مسئول به‌پیش بردن «خط قیام عمومی» برای آزادی خلق و میهنمان هستیم».

37سال پس از 30دی، شکوه، عظمت و استواری بنیانی که مسعود بنا نهاده چشمها را خیره کرده و به یمن گنجینهٴ عظیم و بی‌بدیلی از نسلهای پویا و رزمنده مجاهد خلق که اشرفیان و اشرف‌نشانان شاخص آن هستند، هر روز آشکارا چشمها و گوشهای بیشتری بر حقانیت این مقاومت و دستاوردهای سترگ مسعود گشوده می‌شود. جنبشی شاداب و مصمم برای آزادی و سرنگونی ام‌القرای تروریسم و بنیادگرایی و ارتجاع و وحشانیت که می‌رفت تا تمامی دستاوردهای ترقیخواهانهٴ جامعه انسانی را به تاراج د‌هد.

مدتی بود در تاریخ 1400ساله اسلام و جنبشهای رهایی بخش ایران‌زمین و همچنین تجارب دیگر انقلابات جهان، دنبال نمونه و الگویی می‌گشتم تا راه و روش و رویکرد مسعود را با آن محک بزنم؛ ولی به اعتبار همه مطالعات و بررسیهایی که چه شخصاً پیرامون تاریخ 1400ساله اسلام انجام داده یا در دریای بیکرانهٴ نهج البلاغه جستجو نموده بودم و چه آنچه از دانش و تجربه دیگران در این باب پرسیدم و بهره گرفتم، اما هیچ‌گاه راهبری را این چنین علی‌وار و تا این اندازه رادیکال در پیروی از مشی مولا و تصلب بر عدالت و شجاعت و حقانیت نیافتم. پس اگر بخواهم الگوی دیگری برای بیان این راه طی شده، این راهبری شگفت در قرن بیست و یکم و در یک کلام برای حماسه مسعود رجوی که آنچه گفتم تنها نقطهٴ آغاز آن بود، جستجو کنم، بی‌تردید می‌گویم این پرچم مولا علی است که 1400سال بعد توسط مسعود به اهتزاز درآمده، این همان راه و مشی علی است که مسعود از هنگام شهادت بنیانگذاران و از دل همان سلولها و شکنجه‌گاههای اوین و کمیته بی‌امان به پیش برده و شتابان به سوی مقصد بزرگ مردم ایران و دنیای نوین انسانی در قرن بیست و یکم هدایت خواهد کرد. سلام و درود خدا بر او و رهروانش باد.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/bce73fd8-2758-448e-85c9-960c7e5b721b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات