شهر در تو سوخت
باغ در تو سوخت
اما دو دست جوانت
بشارت فردا،
هر سال سبز میشود
و با شاخههای زمزمهگر در تمام خاک
گل میدهد
گلی به سرخی خون...
(خسرو گلسرخی)
پنجشنبه ۲۷شهریورماه ۹۹، خانواده و دوستان قهرمانی ملی قیام، نوید افکاری بر سر مزار او حاضر شدند.
مادر و خانواده وی اقدام به گلباران خودرو و عکس او کردند. بقیه اعضاء حاضر در این مراسم با شعارهای «نوید قهرمان» و «قهرمان شهادتت مبارک» با خانواده او همراهی کرده و عاطفهٔ فرو خورده و احساسهای خشمناک خود را نسبت به اعدام قهرمان ملی بارز کردند.
شوریده بر هنجارهای دیکتاتور
نوید افکاری، کشتیگیری بود که زندگی در تنگنای قفسهای دیکتاتور ساخته و گردن خم کردن در برابر استانداردهای تحمیل شده نپذیرفت و بر آنها شورش کرد. او میتوانست با دولا و خم شدن در برابر تمثال علی خامنهای و لبخند زدن مصنوعی به چهرهٔ کثیف آخوندها، مدارج تبدیل شدن به یک صاحبنام ثروتمند را در کوتاه مدت بپیماید. زیرا هم جوان بود و هم با استعداد و هم چشماندازی از فرصتهای طلایی را در پیش روی خود داشت.
سلبریتی شدن، در نگاهها بالارفتن، زبانزد خاص و عام بودن و امضا از سر شهرت بر حاشیهٔ پیراهن یا روی توپ و در دیباچهٔ دفتر هواداران، شاید خواست هر ورزشکار صاحب مدال باشد اما نوید با استغنایی تحسینبرانگیز بر همهٔ آنها پشت پا زد؛ زیرا نمیخواست چنین شهرتی را با گردن کج کردن در برابر یک دیکتاتوری دوپولی و سفاک به دست بیاورد. میدانست برای به دست آوردن آن در کشوری که از همه سو به زنجیر کشیده شده، باید نخستین چیزی که به حراج بگذارد انسانیت و شرافت است. او با تأسی به نیای خود، غلامرضا تختی، به این نوع قهرمانی تف کرد و به جای بالارفتن بر سکوی قهرمانی حکومت، به سلک یک کارگر ساده درآمد تا مانند آنان با عرق جبین و کد یمین خویش، نان شب خود و خانوادهاش را به دست بیاورد. او با بچههای اعماق دمخور شد. آنان که بهقول شاملو، «در شهر بیخیابان میبالند؛ در شبکههای مورگی پس کوچه و بنبست، آغشتهٔ دود کوره و قاچاق و زردزخم» درآمیختن با دردهای اعماق او را به کاوهای تبدیل کرد که از عریان کردن خون خود دیگر نهراسید. وقتی جرقههای قیام در شیراز در گرفت او خود را در پیشاپیش صفوف خلق یافت؛ و از آن پس گام در راه آنانی نهاد که «با حنجرهای خونین میخوانند و از پا در آمدنا درفشی بلند به کف دارند»
پرورش اسطورهها و سمبلها در دامن قیام
قیام اسطورهها و سمبلهای خود را در دامن خود میپروراند. اسطورهها و سمبلها و به عبارت دیگر قهرمانان، مانند موجهایی در اقیانوس متلاطم میمانند که خود زاییدهٔ اقیانوساند اما اقیانوس را میزایانند و آن را امتداد میدهند. خلق برای عرضاندام در برابر دیکتاتور، نیازمند قهرمانانی است که آرزو، خواست، شکوه و قدرت او را نمایندگی کنند. از این رو در آنها دل میبندد. عواطف بیدریغ خود را به پایشان میریزد و برای هر چه بالا و بالابردن آنها از هست و نیست خود مایه میگذارد.
در انقلاب ضدسلطنتی، چهرههایی مانند محمد حنیفنژاد، احمد، رضا و مهدی رضایی، فاطمه امینی، کاظم ذوالانوار، خسرو گلسرخی، مسعود احمدزاده و... چنین نقشی را در ضمیر و عاطفهٔ مردمی داشتند که در شخصیت و کاریزمای این قهرمانان، تبلور آرزوهای سرکوب شدهٔ خود را به چشم میدید. در انقلاب نوین ایران، چهرههایی مانند گیتیالسادات جوزی، حسن سرخوش، گوهر ادبآواز، علیاکبر اکبری، سعید سلطانپور، اشرف رجوی، موسی خیابانی، محمد ضابطی و بیشمار قهرمانان دیگر، چنین نقشهایی را ایفا میکنند.
در ۳۰خرداد۸۸ صحنهٔ تیر خوردن ندا آقا سلطان و جانباختن دردناک او در برابر چشم دوربین، میلیونها ایرانی را جریحهدار ساخت. این نگاه ماندگار از جغرافیای ایران گذشت و قارهها را نیز فتح کرد. سمبل آن قیام از جانب مردمی خلق شد که پیشتر از آن ندا را نمیشناختند اما قیام قهرمانان خویش را میآفریند. نوید شورشگر با ایستادگی در برابر منویات آخوندها خود با دست خود مدالی را به گردن آویخت که اگر همهٔ مدالهای طلای جهان را ذوب میساختند و به یکی مدال تبدیل میکردند، قیمت آن به پای مدال او نمیرسید. این نقطهٔ اعتماد و اتکای خلق است. از این رو در مراسم بزرگداشت او جمعیت شعار «نوید قهرمان» را دم میگیرند. شعاری که درست رو در روی شعار و تبلیغات حکومتی است.
کاریزمای غیرقابل شکستن
حکومت برای درهم شکستن قهرمان خلق، نوید شورشگر را قاتل و شایان قصاص آخوندی میداند. خلق برخلاف حکومت به شهید سربهدار خود، عنوان «قهرمان» میدهد.
خامنهای با کشتن شتابزده و دستپاچهٔ نوید، میخواست قهرمانی را که در کانون اعتماد خلق جا گرفته و به سمبلی برای انگیزش و گره خوردن خشم و خروشها تبدیل شده بود در هم بشکند تا دیگر جوانان بهراسند و پا در جای پای او نگذارند.
خامنهای خواست با اینکار دامنهٔ یک توفان را برچیند که حول نوید و مقاومت او شکل گرفته بود اما اشتباهی را مرتکب شد که دیوسالاران و دیکتاتورها لاجرم دست به آن مییازند. او با حلقآویز کردن نوید یک قهرمان ورزشی را به یک شورشگر نمونه و یک قهرمان ملی تبدیل کرد. این کاریزما دیگر شکستنی و به زیر کشیدنی نیست.
راهی، نشاندادنی و پیمودنی
زندگی و مقاومت نوید افکاری، مصطفی صالحی، حجت زمانی، علیاکبر اکبری و دیگر قهرمانان مقاومت اینک در برابر چشم هر ایرانی شرافتمند قرار دارد. هر کس که نمیخواهد به قیمت یک لقمه نان، سر به نعلین آخوندها بساید و همه گونه خفت را برای نفس کشیدنی تحقیرآور تحمل کند، میتواند هر گاه که اراده کرد خود را آزاد کند.
نوید با شورش خود بر هنجارهای استبداد، راه آزاد شدن و آزاد کردن را به همه نشان داد.
مگر میشود آزادی را از انسان و جامعهٔ انسانی گرفت. شاخههای زمزمهگر دستان جوان نوید، بیگمان گل خواهد داد؛ گلهایی به سرخی خون؛ گلهایی که عطر غریب آنها سراسر این فلات در زنجیر را فرا خواهد گرفت و انسان ایرانی را در مقام شایستهٔ خود قرار خواهد داد.