مزدور سپاهی در حالی که من را به داخل سلولم هل میداد گفت: خودت را قاطی این داستان نکن هیچ اتفاقی نمیافتاد صد سال دیگر هم در کشور اتفاقی نمیافتد. سپس درب سلول را بست.
حال بعد از سالها در پایان آبان ۱۴۰۰ دلم میخواست به او بگویم آیا میبینی زاینده رودی که روزگارانی آب در آن موج میزد پر از سیل جمعیت است.
یا میبینی در مدت کم همهٔ معترضان استان چهار محال و بختیاری در شهرکرد جمع شدهاند و شعار میدهند وای به روزی که برنوهای خود را بیاوریم. در هر دو شهر هم نام خامنهای سفاک را که آوردند جمعیت هو کشیدند. مزدور اما درک نمیکند که با سرکوب نمیشود حکومت کرد.
عظمت و شجاعت مردم شهر کرد یا اصفهان را نمیفهمند، اما یک چیز را درست حس میکنند و آن حس ترس است.
ترسی که کل رژیم را فراگرفته است. دو شهر شورشی میتوانند شروع کار باشند در حالی که کانونهای شورشی در تهران و مشهد و کرج و شیراز در حمایت در و دیوار شهر را با جمله اصفهان تنها نیست میآرایند و اشرفنشان در خارج از کشور با تمام وجود از آنها حمایت و خواستههای آنان را فریاد میکنند.
و این شورش در شهرها مانند دومینو یکی پس از دیگری در پی هم میآیند.
حالا خطاب به مزدور میگویم، من منتظر قیام شهر خودم هستم، ماهم مانند بختیاریهای شجاع که شعار دادند بختیاری میمیرد ذلت نمیپذیرد، ذلت نخواهیم پذیرفت
در حالی که آهنگ مرغ سحر که یاران در اصفهان میخواندند رو گوش میکنم با خود فکر میکنم که بیتردید مرغ سحر اینبار از قفس خود بیرون خواهد آمد و زیباترین سرود ها را خواهد خواند.
ندا - از قلب شهرهای ایران
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است