آوردهاند که گرگ پیری بود که در دوران زندگیش حیوانات و جانوران و پرندگان زیادی را خورده و دریده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود. روزی تصمیم گرفت برای اینکه حیوانات او را دوست داشته باشند، به نقطه دور دستی رفته و توبه کند. به همین قصد هم به راه افتاد. در راه گرسنه شد، به اطرافش نگاه کرد، اسبی را دید که در مرغزاری میچرد.
پیش اسب رفت و گفت: میخواهم به سرزمین دوری بروم و توبه کنم، اما حالا خیلی گرسنهام از تو میخواهم که در این راه با من شریک بشوی؟! اسب گفت: که از دست من چه کاری بر میآید؟ گرگ گفت: اگر خودت را در این راه قربانی کنی من میتوانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا کنم و هم اینکه دیگران از گوشت تو میخورند و سیر میشوند و تو با این کارت به همنوعان خود نیز کمک میکنی.
اسب برای نجات جان خود بفکر حیله افتاد و رو به گرگ کرد و گفت: عمو گرگ! من آمادهام که در این کار خیر شرکت کنم و خودم را قربانی کنم. اما دردی دارم که سالهای زیادی است که زجرم میدهد. از تو میخواهم دردم را چاره کنی، بعد مرا قربانی کنی!
گرگ جواب داد: دردت چیست حتماً چارهاش میکنم، اگر هم نتوانستم پیش روباه میروم تا درد تو را علاج کند. اسب گفت: چه گویم؟ چند سال قبل، پیش یک نعلبند نادان رفتم که سمهایم را نعل بزند، اما نعلبند نادان، نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا آزار میدهد. از تو میخواهم که نزدیک بیایی و زخمهای مرا نگاه کنی.
گرگ گفت: بگذار نگاه کنم، همینطور که گرگ سرش را پایین برد تا سم اسب را نگاه کند، اسب پاهایش را بلند کرد و چنان لگد محکمی به سر گرگ زد که مغزش بیرون ریخت، گرگ که داشت میمرد به خودش گفت: آخر ای گرگ! پدرت نعلبند بود، مادرت نعلبند بود؟ ترا چه به نعلبندی؟ اسب هم از خوشحالی نمیدانست چه کند؟ هی میرقصید و به گرگ میگفت توبه گرگ مرگ است.
هدف از این داستان و مقدمه یادآوری این نکته بود که حکایت انتخابات و شرکتکنندگان انتخابات در روزگار ما، حکایت گرگهای تواب است. در این نظام سراپا فساد، جنایت و غارت، یکشبه همه چیز عوض میشود و به باد فراموشی سپرده میشود. طینتها عوض و دگرگون میشوند. دزدان سرگردنه را در خمرهٔ رنگرزی ولایت چنان رنگ میکنند که گویی در این چهل سال هیچ اتفاقی نیفتاده است. جلادان در این خمره به یکباره مصلح اجتماعی میشوند. در انتهای خط سرنگونی نظام ولایی توبه میکنند و نقاب به چهره میزنند. در رو کردن دست همدیگر در غارت و چپاول و کشت و کشتار گوی سبقت میربایند. به مصداق ضربالمثل من نبودم دستم بود کشتارها، از جمله کشتار آبان را به دیگری نسبت میدهند. جرم و جنایت را به پای دیگری مینویسند تا مبادا این خونها به گردنشان بیفتد. در آرزوی کرسی صدارت ریاستجمهوری خود را به هر دری میزنند. گویی این چهل سال در خواب بودند. گوییا یکسری آدمهای فرازمینی هستند که از مشکلات مردم خبری نداشتهاند. برای مشکلات مردم و فقر و بدبختی اشک تمساح میریزند و گریه میکنند. هر کدام به نوعی خود را مصلوب الاختیار نشان میدهند. که کارهای نبودهاند. در این بازار مکاره، هر کدام به نوعی، دیگری را به دروغهای هشت ساله و چهل ساله متهم میکنند. روزنامه کیهان تیتر میزند که اشکهای جهانگیری را باور کنیم یا ادعای موفقیت روحانی را؟ احمدینژاد به شیوهٔ لومپنیزم پاسداری، که در سال۸۸ مردم را خس و خاشاک مینامید در این روزها سینه چاک نجات نظام ولایی میشود و میگوید که طوفان در راه است. طوفانی که مثل قیام سال۵۷ همه چیز را با خود خواهد برد. و حالا در مورد همان خس و خاشاک میگوید: مردم حق دارند سیستم حکومتی خود را انتخاب کنند!. علی لاریجانی رأس سوم لاریجانیها نیز نگران سیاست و حاکمیت شده است. خود را از مردم میپندارد و جناح مقابل را از مشارکت مردم میترساند که اگر مردم بیایند شکست خواهید خورد و در پستی که با دستخط خود آنرا منتشر کرده دیگر کاندیداها را از نقد شجاعانه اقدامات گذشتهٔ خود بیم میدهد که چنان کاری با این مردم کردهاید که توان پذیرش مسئولیت هیچکدام را ندارید!. دیگر کاندیداهای ریز و درشت که شانسی برای خود نمیبینند یا حداقل میخواهند در صورت بازنده شدن شرمنده نباشند، با شعار «همافزایی» وارد گود شدهاند که ما سرباز یک رهبر و یک ولایتیم.
اما طنز تلخ در این رمهٔ گرگهای خسته از خون، ابراهیم رئیسی است. او که به جلاد ۶۷ شناخته میشود از مردم و نقش مردم داد و فریاد میکند که هر جا به مردم نقش دادیم شاهد پیروزی و حل مشکلات بودیم! این آخوند جلاد، وقیحانه به کارگران هفتتپه سلام میرساند و میگوید که مواظب باشید تا دورهٔ انتقال با موفقیت به پایان برسد. رئیسی که هزار هزار از فرزندان این مردم را به مسلخ برده و به جلاد ۶۷ معروف است، حالا خود را در حکم کسی مینمایاند که ایران را برای مردم گلستان خواهد کرد.
حرف اول و آخر را علی لاریجانی در پاسخ به توئیت رئیسی میزند که کسی که امروز به مردم وعدهٔ بهشت میدهد خلاف میگوید؛ اول باید آتش جهنم را خاموش کرد.
پاسخ همین است. پاسخ مردم همین است. پیش از اینکه چه کسی بر کرسی ریاست این نظام تکیه بزند و ولیفقیه نظام موفق شود کدام بسیجی ولایی و دستپرورده را از خمرهٔ رنگرزی بیرون بکشد؛ حرف اول و آخر این است: اول باید آتش جهنم را خاموش کرد. اول باید این نظام را سرنگون کرد. باید دودمان این نظام ولایی را در هم پیچاند و در آتش سوزاند.
بگذار هر چه میخواهند در انتهای خط حاکمیت دست همدیگر را رو کنند، هر چه میخواهند آب پاکی بر سر و صورت خود بریزند و توبه نصوح کنند دستهای آغشته به خون همدیگر را از این همه ظلم و جنایت پاک کنند و خود را کنار کشند. به همدیگر اتهام بزنند سنگ مردم را به سینه بزنند و وعده و وعید دهند که فلان کار میکنیم و بهمان کار میکنیم... حرف یکی بیش نیست. اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا. .
آری، باید به حق گفت توبه گرگ مرگ است.