گابریل گارسیا مارکز نویسندهٔ کلمبیایی و رماننویس شهیر جهان در یکی از آخرین رمانهایش به نقش و اثرگذاریِ تاریخیِ خاطرات انسانها پرداخته است. مارکز این جایگاه را «به جهان آمدن برای خاطره آفریدن و بازگویی آن» تعبیر میکند. خاطراتی که ثبت و بازگویی و بازآفرینیشان، نسلهای پیاپی را در ایستگاه زمان به هم میرساند تا شناسای دردها و عشقهای مشترک و یابندهٔ غارتگران آرزومندیهای بشریشان باشند.
اکنون در ۴۰ سالگیِ رخداد تاریخی ۳۰خرداد ۱۳۶۰، این خاطرات نسلها هستند که میتوانند پنجرههای قدرشناسیِ جایگاه آن را در منظر نسلهای پس از ۳۰خرداد بگشایند.
شاید سالیان متمادی باید با مقاومتهای شگفت و سانسور شده در زندانها، پایداری ناشناخته و مهجور در آوارگیها، قتلعامها، قیامها و اعتراضات بزرگ اقشار مردم ایران میگذشتند تا دیدگان ایران دههٔ ۹۰ و ماههای آغازین سال۱۴۰۰ به قدرشناسی از هوشیاری نسل ۳۰خرداد گشوده شود.
در این ۴۰سال اقشار اجتماعی خونهای زیادی نثار کردند، هجرانیها و فراقهای زیادی تاب آوردند و سالهای زندان به زندان را محاط در زندان بزرگ ایران زیر پا گذاشتند. از پس ۴۰ سالی اینچنین، اینک نسل ۳۰خرداد ۶۰ با دو نسل پس از خود به ایستگاه تلاقی زمان رسیده است.
برگردیم و با تجربههای ۴۰ سالهمان از پس چندین قیام و از پشت پلک هزاران زندانی سیاسیِ این قیامها به روند تحولات منجر شده به ۳۰خرداد ۱۳۶۰ بنگریم. رخدادهایی عین هم که با تفاوت زمانی ۳۰ساله و ۴۰ساله، نسل به نسل دهههای ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ را به مفهوم سیاسی و ضرورت ناگزیر ۳۰خرداد رساندهاند. جوهر تمام این رخدادها این است که نظام مبتنی بر ولایت فقیه هرگز اصلاحپذیر نیست؛ اگر بود، همان سالهای ۵۸ و ۵۹ بهترین سالها با مهیاترین زمینههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بود. بنابراین وجدان بیدار زمان و تاریخ، قدرشناس نسل ۳۰خرداد ۶۰ است که ۴۰سال پیشتر به ماهیت ضدتاریخی و هویت ضدبشری حاکمیتی مبتنی بر اصل ولایت فقیه پی برده بود.
برگردیم وقایع سیاسی و اجتماعی سالهای ۵۸، ۵۹ و ۶۰ به بعد را بخوانیم، تأمل کنیم و به خط سیر تکاملی آنها بیاندیشیم. همهٔ واقعیتها و تجربههای فردی و اجتماعی، ما را به این یقین رساندهاند که با وجود حاکمیت ولایت فقیه، هر ایرانی شریفی از یک جایی و در یک زمانی «از همهچیز به تنگ آمده»، «دچار خفقان» گشته و هیچ راهی جز «هوار» کشیدن، برخاستن، تصمیم گرفتن و انتخاب کردن برایش باقی نمانده است. همهٔ اینها نشانی ضرورت ناگزیر ۳۰خرداد را در طول زمان میدهند.
پیام و معنی نکاتی که برشمردیم به ما میگویند که در این ۴۲سال، هر ایرانی شریفی روزی در مقابل حاکمیت ولایت فقیه به لحظه و نقطهٔ انتخاب بود و نبود و تصمیمگیری رسیده است. درست به مانند نسل ۳۰خرداد که تمام راههای مدارا و انتظار را طی کرد تا به لحظهٔ بود و نبود یا همان «لحظهٔ تاریخی» رسید. زمانی اندک و فرصتی نادر که اگر به آن پاسخ نمیداد، در نمود و ماهیت، نیستٍ موجودیت و نبودٍ تاریخی میشد.
در گزارش به نسلهای پس از ۳۰خرداد باید به این پرسش پاسخ داد که ۳۰ خرداد چه بود؟ ۳۰خرداد انتهای تمام مسیرهای مسالمت، اصلاحطلبی، مدارا، قانون، حقوق، نامهنگاری، شکایت، توقع، انتظار، شکیبایی فوق تصور، درخواست توجه و احترام به حقوقبشر و پایبندی به آزادی فردی و اجتماعی بود. اما خمینی، ولایت فقیهیِ پرستشخواهانهاش را بر همهٔ اینها مرجح و مقدم دانست و هیچکدام را برنتابید. از ۳۰خرداد به بعد با تمام دستگاههای سرکوب و تبلیغاتیاش، سیاست انقطاع نسلها را پیشه کرد تا پیوند بین نسل ۳۰خرداد با نسلهای بعدی گسسته بماند و هیچ شناختی از هم نداشته باشند و پیوندی میانشان نباشد. خمینی و خامنهای برای پیش بردن این سیاست، هزاران جان مشتاق آزادی و برابری و دمکراسی را کشتار نمودند و میلیاردها تومان هزینهٔ تخریب و قلب تاریخ و شیطانسازی علیه مجاهدان و مبارزان کردند و هنوز ادامه دارد.
نگاهی ۴۰ساله به ۳۰خرداد، به اشتراک گذاشتن درسهای مشترک سه نسل چهار دههٔ گذشته و اکنون ایرانزمین برای شناخت درد مشترک و صورت مسألهٔ مشترک است. درد تاریخی ایران، دیکتاتوریهای موروثی شاهی و شیخی و صورت مسألهٔ تاریخی ایران، ضرورت آزادی و دمکراسی است. این درد و این ضرورت از دههٔ ۶۰ تا پایان دههٔ ۹۰ هیچ تفاوتی نداشتهاند.
۳۰ خرداد ۶۰ پرندهیی شد که ۴۰سال در سپهر ارغوانی ایران در سیر و سلوک با توفان و آزمایشات روحشکن، به ضرورت آزادی وفادارانه پاسخ داد. در یک دههٔ گذشته پرندگانی از قیامها برخاسته و در رد بال تاریخی آن، همراهش شدند. اکنون ایرانزمین میلیونها فوج مشتاق پاسخ به ضرورت تاریخی تحقق آزادی را دارد. نسلهایی با اسم رمز عبور از ارتجاع قرون وسطاییِ آخوندی و تحقق رنسانس در تقدیر ایرانزمین. این پیام عبور نور از قلعه ظلام دیرین دیکتاتوریهای موروثی و گذار قطرهٔ آب از سنگ سیاه خودکامگیهاست...