728 x 90

یکی روبهی دید بی‌دست و پای

روبه بی‌دست و پا و گرگ
روبه بی‌دست و پا و گرگ

نقدی تحلیلی بر پایه طنز از همزیستی سلطنت بی‌دست و پا در زیر عبای گرگ آدم‌خوار، رژیم اعدام و قتل‌عام.

نمی‌دانم چرا وقتی آخرین پروژه بچه شاه تحت عنوان دفترچه گارد جاویدان و... آن هم بدون این‌که بفهمیم بر سر آن ۱۷پروژه فراموش شده قبلی چه آمده... و حتی آخرین آن همان کیو.آر.کد‌هایی که تحت عنوان آگهی نشان می‌داد و بر سر آن ۵۰هزار نیروی زبده انتظامی اطلاعاتی و سپاهی که آدم‌های از غذا! (بخوانید از قضا) وطن‌دوست و ربات‌های خیلی خوبی! بودند (خنده حضار) چه آمده؟ و حالا رونمایی از یک پروژه اکشن و در عین‌حال کلاسیک... تدوین‌گر جدیدی را طلب می‌کند هنگامی که موضوع این پروژه تحت عنوان گارد جاویدان را شنیدم به یاد این شعر افتادم؛ «یکی روبهی دید بی‌دست و پای...»

سعدی در گلستان حکایتی دارد که از سادگی‌اش فریبنده و از عمقش شگفت‌انگیز است:

«یکی روبهی دید بی‌دست و پای، تعجب کرد که این چگونه در این بی‌دست و پایی زنده است. تا آن‌که گرگی آمد، صیدی آورد و خورد و باقیمانده را همان روبه بخورد.

 

اگر این حکایت را در آینه‌ٔ سیاست معاصر ایران بنگریم، روباه بی‌دست‌ و پا به شکل واضحی خود را نمایان می‌کند: بچه شاه با توسل به میراث به سرقت رفته از مردم ایران در رسانه‌های استعمارزده حضور دارد و از بقایای گرگ اقتدارگرای رژیم فاشیستی-مذهبی جمهوری اسلامی تغذیه می‌کند. این روباه، به‌رغم ادعای مخالفت با رژیم ملایان، در عمل بخشی از چرخه‌ٔ بقای قدرت استبدادی را تضمین می‌کند.

 

بازماندگان سلطنت و سیاست سایه‌زی

بازماندگان نظام سلطنتی، در آرزوی بازگشت کودتاها و کشتارهای تاریخی مانند ۲۸مرداد ۱۳۳۲ و ۳۰تیر ۱۳۳۱، هنوز در حاشیه سیاسی به‌عنوان نماد سرکوب و خودکامگی باقی مانده‌اند. این افراد، با تمرکز بر خاطرات تحریف شده و توهمات سلطنتی، به بازتولید تدوین شده و تحریف وقایع از قدرت گذشته در فضای رسانه‌یی می‌پردازند. آنان به شکل صریح یا ضمنی، به‌دنبال احیای گاردهای سلطنتی (خنده حضار) و بازسازی نظم تک‌حزبی ساواکی از دست رفته هستند.

 

بچه شاه در نقش روباه بی‌دست‌ و پا، در این منظومه نقش کلیدی دارد: او با حضور در رسانه‌ها و طرح شعارهای نمایشی، در ظاهر مخالف گرگ است، اما در عمل به بقای همان نظام درنده‌خوی کمک می‌کند.

 

کارکرد روباه برای گرگ

روباه بی‌دست‌ و پای سلطنتی، کارکردی حیاتی برای گرگ دارد. ساواکی‌ها برای کشتار مبارزین این وطن توسط گرگ جمهوری اسلامی طناب‌های دار می‌بافند و دندان ماشین کشتار این رژیم را بیش از پیش تیز می‌کنند... در ظاهر به شعارهای ضدحکومتی البته در حاشیه و بسیار محدود، می‌پردازند و خود را مخالف جمهوری اسلامی معرفی می‌کنند اما عملکردها و مواضع آنها (که حتی در کارنامه خود یک پیروزی سیاسی ندارند و همه طرح‌های قبلی‌شان هم دچار شکست شده) تنها و تنها، زمینه سرکوب و خون‌ریزی واقعی را برای گرگ فراهم می‌سازند. نمونه‌یی تلخ و واقعی از این روند را می‌توان در شهادت بهروز احسانی و مهدی حسنی، از اولین شهدای کانون‌های شورشی، مشاهده کرد؛ درست فردای همان روز که روباهان بی‌دست‌ و پای سلطنتی و شعبان بی‌مخ‌هایشان در نشست فاشیستی مونیخ شعار مرگ بر مجاهد سرداده بودند، گرگ درنده‌خو با قساوت و وحشی‌گری تمام بدون اطلاع قبلی و بدون آن که خانواده بهروز و مهدی را مطلع کنند یا جنازه آن‌ها را تحویل دهد، این ۲فرزند رشید انقلاب ایران را به‌دار کشید. گرگ کاغذی که از ضربات پی‌درپی مبارزین و مجاهدین در مهلکه روزهای سقوطش دست و پا می‌زد، در میان زوزه شغالان سلطنتی انتقام دیگری از فرزندان این میهن گرفت.

 

در علم سیاست، این رابطه مصداق دیالکتیک «انگل و میزبان» است: روباهان بی‌دست‌ و پا از شکار گرگ تغذیه می‌کنند و گرگ با استفاده از حضور آنان، توان سرکوب و مدیریت جامعه را ارتقاء می‌دهد و برای اپوزیسیون اصیل و حاکمیت جمهور مردم هزینه و انرژی مضاعف تحمیل می‌کند و به خیال خود در آرزوی انحراف یا خواب و خیال‌های پنبه‌دانه‌ای می‌بیند.

 

اپوزیسیون واقعی و میدان خطر: کانون‌های شورشی

در برابر این چرخه، شبکه‌یی از نیروهای مقاومت وجود دارند با ساختار سازمان‌یافته و رهبری پیشتاز که می‌توان از آنها به‌عنوان کانون‌های شورشی نیروی پیشتاز سازمان مجاهدین خلق در داخل ایران و شوراهای محلی مقاومت یاد کرد.

آنان در میدان خطر واقعی پذیرای ریسک‌اند و همواره برای تحقق آزادی و عدالت جان خود را به خطر می‌اندازند.

این نیروی سوم، برخلاف اپوزیسیون نمایشی، دارای:

۱. ساختار سازمان‌یافته و رهبری پیشتاز

با برنامه اصیل و دموکراتیک و پروژه‌های موفق بسیاری‌ است و صلاحیت خود را در طول ۶۰سال مبارزه در مسیر فدا و خون و رنج و شکنج به اثبات رسانده... گنجینه‌ای ملی‌ست که تاریخ اصیل یک ملت را نگاهبانی می‌کند و تغییری بنیادین برای آسمان فردا رقم می‌زند.

۲. ارتباط مستمر با مردم و جنبش‌های محلی

در هیچ زمانی از تاریخ مبارزاتی ایران معاصر و هیچ جنبش مردمی سراغ نداریم که یا همراه با مجاهدین بوده و یا مجاهدین در همراهی و همکاری عملی و عینی با این جنبش شرکت نکرده باشند و پیشتاز نباشند. هم‌چنان‌که در هیچ مقطعی از تاریخ این سازمان نبوده که ارتباطش با زندانیان، با مردم و داخل و خارج و با تمام نقطه و خطوط مبارزه حتی برای یک لحظه از دست رفته باشد...

۳. عملکرد عملیاتی در عرصه‌های واقعی مبارزه

در تاریخ باشکوه مبارزه مجاهدین از روزهای جنگ سیاسی تا تشکیل میلیشیای مردمی، از هسته‌های مقاومت شهری تا تشکیل ارتش آزادی‌بخش، از انقلاب ایدئولوژیک و جنگ سیاسی تا هزاران هفت‌خان در میدان عمل مبارزاتی، از هزاران هزار جلسات دادگاه برای اثبات حق مبارزه مردم ایران تا محکوم کردن رژیم ضدبشری در مجامع بین‌المللی و سازمان ملل و حقوق‌بشر و تا هدیه بزرگ افشاگری اتمی مقاومت برای بشریت معاصر و در جهت آزادی ایران و و و... را می‌توان یافت که سرشار از پیروزی و موفقیت‌هاست... پیروزی‌ها و تک و پاتک‌هایی در میدان عمل با هزینه‌ای البته گزاف و سترگ اما پرغرور و ستبر بنا شده و اینجاست که امید به فردا نیز در دل نسل‌های جدید و نوجوان و جوان که این روزها در رسانه‌های مقاومت چهره‌های بسیار آشنایی هستند از دل همین پیروزی‌هاست که به یقین دست‌یافتنی و قابل رویت می‌نمایاند...

در همین حال که در آن روی سکه جز کاخ‌های رویایی، خواب‌های پنبه‌دانه‌ای و گارد جاویدان‌های خیالی که حتی در رویایی‌ترین تحققش می‌تواند به ارتش رضاخان قزاق بالغ شود که ۵دقیقه بیشتر در برابر قوای متجاوز خارجی دوام نیاورد... اما برای کشتار هموطنان و اقوام ایرانی و مشروطه‌خواهان همیشه بی‌درنگ عمل می‌کرد. همان ارتشی که در کارنامه‌اش سرهای بریده زیاد دارد از سر سردار جنگل تا پسیان‌ها و لب‌های دوخته شاعران و... درست مثل میراث‌دارش سپاه پاسدارن آخوندی... و اتفاقاً اصل حرف هم همین‌ است که سلطنت در طول ۲۵۰۰سال گذشته چه گلی به سر این ملت‌ زده جز فریب و عقب‌راندن جامعه از پیشرفت و علم و آزادی و اصول بنیادین انسانی. آیا این شاه نبود که به کشتار انقلابیون و مصلحین و تحصیل‌کرده‌های این کشور و کودتا علیه تنها دولت ملی و مردمی دکتر مصدق و اعدام فاطمی‌ها دست زد؟؟؟ و در عوض خمینی را آزادانه و با جلال و جبروت به پاریس تبعید (خنده حضار) می‌کرد و روشنگران و انقلابیون را زندان می‌کرد و می‌کشت؟ اگر جمهوری جلاد آخوندی با کشتار بیشتر و کامل کردن نقشه‌مسیر شاه سرنگون شده بود، امروز روباه بی‌دست و پای سلطنت فرجه ارائه حتی دلقک‌گونه رسانه‌ای خودش را در فضای مجازی هم نداشت...

بگذریم در ادامه:

در حالی که روباهان بی‌دست‌ و پا تنها با توهم رسانه‌یی زنده‌اند، کانون‌های شورشی در عمل نشان می‌دهند که رهبری مؤثر، متشکل و پیشتاز امکان‌پذیر است.

 

توهم بازگشت و تحلیل رهبری

برخلاف تصور برخی تحلیل‌گران که معتقد به خلأ رهبری در اپوزیسیون هستند، واقعیت تاریخی و عملی نشان می‌دهد که نیروی راه‌حل سوم همواره رهبری پیشتاز داشته و دارد و خواهد داشت. این رهبری نه نمادین که در عمل نشان داده است مسیر مبارزه را هدایت و سازمان‌دهی می‌کند. این ویژگی کلیدی، آنها را از اپوزیسیون‌های نمایشی متمایز می‌سازد.

توهم بازگشت سلطنت یا وابستگی به گذشته، مشکل اپوزیسیون‌های نمایشی است؛ اما کانون‌های شورشی با رهبری پیشتاز و کارکرد میدانی، هرگز در دام این توهم گرفتار نمی‌شوند. آنان نشان می‌دهند که مبارزه واقعی نه در قاب تلویزیون و شبکه‌های اجتماعی، بلکه در عمل، در خطر و در مواجهه با سرکوب معنا پیدا می‌کند.

 

دیالکتیک گرگ و روباه: همزیستی خصمانه

از دیدگاه نظری، رابطه‌ٔ میان گرگ و روباه در سیاست، مصداقی از دیالکتیک انگل و میزبان است. گرگ برای بقایش به دشمنی نیاز دارد که خطرناک نباشد و روباه بی‌دست و پا برای ادامه‌ٔ حیات به میزبان قدرتمندی که او را نکشد. این نوع رابطه، همزیستی خصمانه است: دو طرف در ظاهر دشمن، در باطن به‌خاطر اشتراک‌های ذاتی به هم‌ وابسته.

 

اما کانون‌های شورشی

با رهبری پیشتاز و ساختار سازمان‌یافته، این چرخه را مختل می‌کنند. آنان نه انگل‌اند و نه وابسته به گرگ، بلکه بر اساس کنش مستقل و میدانی عمل می‌کنند؛ درست برخلاف روباهان بی‌دست‌ و پا که از بقایای شکار گرگ تغذیه می‌کنند.

 

بازخوانی حکایت سعدی: سیاست روزی‌رسانی

روباه، با دیدن گرگ و باقیمانده‌ٔ شکارش، گمان برد که این روزیِ آسمانی است.

برای این روباهی که حیات انگلی دارد... فرقی نمی‌کند گرگ کیست و تا چه اندازه خشونت به خرج می‌دهد... حتی اگر گرگ بزرگ‌تر یا وحشی‌تری بیاید و این گرگ را از بین ببرد سریع خود را در شکل انگل مورد نیاز گرگ بعدی عرضه می‌کند و همان روال و... در تحلیل سیاسی امروز، روباهان بی‌دست‌ و پا همان اپوزیسیون‌های نمایشی‌اند؛ زنده از بقای گرگ‌ها، اما ناتوان از ایجاد تغییر واقعی در جامعه. در مقابل، کانون‌های شورشی و نیروی سوم، با رهبری پیشتاز و سازمان‌یافته، مسیر آزادی را در میدان واقعی ترسیم می‌کنند با فدای بی‌کران‌شان و سرهای بر دار و بدن‌های شکنجه‌شده‌شان اما استوار و ستبر هم‌چنان شب‌های این وطن از گلبانگ صدای انفجارشان الهام می‌گیرد و از نور آتش اختناق‌شکن‌شان محله‌ها و شهرهای وطن چراغانی می‌شوند و پیام می‌دهند که صبح می‌آید.

 

نتیجه‌گیری: آزادی در فراسوی گرگ و روباه

تمثیل سعدی فراتر از حکایتی اخلاقی، به چارچوبی برای فهم سیاست اقتدارگرا بدل می‌شود. در این نظام‌ها، گرگ نماد قدرتِ خشن و بقا به‌قیمت جان دیگران است؛ روباه، نماد بازماندگان سلطنت و اپوزیسیون‌هایی که از همان قدرت تغذیه می‌کنند.

 

اما نیروی خلق، با رهبری پیشتاز و ساختار سازمان‌یافته و فدای بیکران، نشان می‌دهد که آزادی واقعی تنها در میدان مبارزه و عمل و در مواجهه با خطر و نه در سایه‌ٔ گرگ یا پناه روباه، متولد می‌شود. آنان مسیر تحول را هم برای امروز و هم برای آینده باز نگه‌می‌دارند و چرخه‌ٔ قدرت انگل‌وار را به آتش می‌کشند.

آرمان - کانون شورشی از تهران

مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/1bc3d6af-f5bd-4a1b-be91-4617798fbad1"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات