سازمان مجاهدین خلق ایران ۵۷ساله شد. برای کسی که شناختی از تاریخ سیاسی بهویژه جنبشهای سیاسی و انقلابی ایران داشته باشد این دوام مایه حیرت است. به صراحت و قاطعیت میتوان گفت که در تمامی تاریخ ایران هیچ جنبش سیاسی و انقلابی نتوانسته به این میزان و با این کیفیت دوام بیاورد. این ویژگی زمانی چشمگیر تر میشود که این نکته را در نظر آوریم که هیچ سازمان و تشکیلات سیاسی و انقلابی، فشار و هجمه و هجوم گسترده و دمادم داخلی و بینالمللی را که مجاهدین طی حیات بیش از نیم قرن خود تحمل کرده و آنها را به سوخت حرکت و جهش خود مبدل ساخته، دریافت نکرده و به آن مبتلا نشده است. هیچ جنبش و تشکیلات سیاسی وجود نداشته و ندارد که همچون مجاهدین تحت مهیبترین سرکوب و شکنجه و کشتار و بایکوت سیاسی و نظامی و اقتصادی و تبلیغاتی و سانسور توسط جبههای گسترده از اضداد و دشمنانش، در داخل و خارج کشور، بوده باشد اما در عینحال به طرزی شگفت راه و رسم و جهان بینی خود را بهمثابه یک فرهنگ در جامعه تثبیت و جاری کرده باشد، بهطوریکه پیوسته در هر نسل تازهای شکوفا و رویان میشود.
اگر نگاه تاریخیمان را نزدیک به دو هزار سال عقب ببریم میبینیم کم نبودند نسلهایی از مردمان ایرانزمین که در مقاطع زمانی مختلف در قالب جنبشهای سیاسی و اجتماعی علیه ستم و نابرابری قیام کرده، علیه وضع موجود شوریدهاند. اما هیچکدام از این جنبشها به دلایلی نتوانستند به میزان و کیفیت مجاهدین پابرجا بمانند. این جنبشها عموماً برای مقابله با جبهه دشمنانشان که حافظان وضعیت ستمبار موجود بودند، به اتحاد با بخشی از جبهه دشمنان برای غلبه بر بخش دیگر آن روی میآوردند بهعنوان نمونه میتوان به اتحاد مزدک با قباد، شاه وقت، برای حذف آخوندها از قدرت، و نیز تحصن بازاریان در سفارت انگلیس در جریان انقلاب مشروطه و استمداد از نیروی استعماری برای مقابله با جبهه استبداد و ارتجاع، اشاره کرد. در میان این جنبشها تنها ستارخان و بیبی مریم و میرزا کوچک خان و البته دکتر مصدق بودند که به جای تکیه بر بخشی از جبهه دشمنان مردم، به نیروی مردم متکی بودند. این خصلت در دکتر مصدق در قالب تئوری راهگشای "موازنه منفی" به اوج و بلوغ خود رسید که دستآورد آن ملی شدن نفت ایران بود. اگر چه فقدان یک تشکیلات منسجم و بازوی نظامی مستحکم موجب شد تا نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق و دکتر فاطمی بهراحتی توسط جبهه استبداد و ارتجاع و استعمار برچیده شود. اما تئوری راهگشای موازنه منفی مصدق مبنای استراتژی سیاسی مجاهدین شد و خود را در نفی اتحاد شاه و شیخ (استبداد و ارتجاع) از یکسو و استعمار از سوی دیگر بارز کرد. استراتژی راهگشایی که در کنار ایدئولوژی منسجم، تشکیلات پولادین و ارتش آزادیبخش (بهعنوان بازوی نظامی جبهه مقاومت) دیرپایی سازمان مجاهدین و بلوغ کمی و کیفی آن را بهرغم ایلغار و هجوم و زد و بندهای ارتجاعی، استبدادی، استعماری ضمانت و امکانپذیر کرده است. رویکردی که به جای آویختن به یکی از باندهای جبهه استبداد و ارتجاع یا استمداد از نیروی استعمار به اراده و نیروی مردم متکی است. بهقول مسعود رجوی، رهبر مقاومت، "سرنگونی کار ما و وظیفه ماست" .
معنا دهی به «اپوزیسیون»
اپوزیسیون و معنا و مصادیق آن در ساختارهای دمکراتیک و دیکتاتوری کاملاً و از هر حیث با یکدیگر متفاوتاند. و هر گونه تناظر برقرار کردن میان مفهوم اپوزیسیون در این دو سیستم متضاد اگر از روی شیادی نباشد ناشی از جهل است که پیآمدهای عملی و نظری وخیمی از نظر سیاسی خواهد داشت. در ساختارهای سیاسی دمکراتیک، أحزاب سیاسی با گرایشها و دستورکارهای متفاوت اما پایبند به چارچوبهای دمکراتیک، در یک رقابت شفاف برای به دست گرفتن رهبری سیاسی کشور، برای مدتی محدود تلاش میکنند. حزبی که بیشترین آرای جامعه را به خود اختصاص دهد بر کرسی رهبری سیاسی تکیه میزند و سایر احزاب بیآن که از صحنه سیاسی حذف شوند، همچنان در نهادهایی همچون مجلس به نسبت آرایی که کسب کردهاند حضور خواهند داشت. حزب یا احزابی که نتوانستهاند در رهبری سیاسی قرار بگیرند، احزاب اپوزیسیون خوانده میشوند. اما بعد از اتمام دوران رهبری سیاسی حزب پیروز، دوباره این امکان قانونی وجود دارد که حزب اپوزیسیون فعلی در رقابت سیاسی شرکت کرده، طبق خواست و اراده مردم شانس خود را برای حضور در مقام رهبری سیاسی بیازماید. اما در ساختار دیکتاتوری که رد و اثری از رقابت دمکراتیک آزاد برای کسب رهبری سیاسی وجود ندارد و اساساً وجود احزاب مستقل که شاخصه یک ساختار دمکراتیک است بلاموضوع میباشد، اپوزیسیون دیگر درون ساختار سیاسی حاکم بر کشور تعریف نمیشود. در ساختار سیاسی دمکراتیک احزاب اپوزیسیون بخشی از ساختار سیاسی کشور بهشمار میروند. در حالیکه در ساختارهای دیکتاتوری از آنجا که مجالی برای تشکیل احزاب مستقل و نیز زمینه رقابت برای رهبری سیاسی وجود ندارد حتی اگر چیزی به نام حزب هم وجود داشته باشد قاعدتاً احزاب مستقل نیستند چرا که حزبی خارج از انحصار سیاسی حاکم دیکتاتور نمیتواند وجود داشته باشد. بنابراین اپوزیسیون که رقیب دیکتاتوری حاکم است، باید اساساً خارج از ساختار قدرت در تمامیت آن شکل بگیرد. وقتی ما از ساختار دمکراتیک صحبت میکنیم منظور تنها دولت نیست بلکه بحث ما ناظر به مفهوم حکومت است که اعم از دولت میباشد. حکومت شامل دولت (قوه مجریه)، دستگاه قضایی، مجلس، نهادهای نظامی و انتظامی و امنیتی و…است. بنابراین وقتی از حکومت دیکتاتوری صحبت میشود به کلیت این نهادها اشاره دارد. از اینروست که در ساختارهای دیکتاتوری نمیتوان از قضاییه مستقل یا مجلس بهمعنای واقعی که نمایندگان واقعی مردم هستند سخن گفت. در رژیمهای شاه و شیخ که قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی و…بهطور مادام العمری و انحصاری در اختیار یک فرد قرار دارد و از اینرو ساختار سیاسی حاکم بر کشور تماماً دیکتاتوری است، دیگر از احزاب مستقل و رقابت آزاد برای به دست گرفتن رهبری سیاسی سخنی پوچ است. در این رژیمها سراغ گرفتن از مجلس نمایندگان منتخب مردم و قضاییه مستقل نیز کاری عبث و بیهوده است. با این تعریف، اپوزیسیون در رژیمهای شاه و شیخ اساساً و ضرورتاً باید اولاً خارج از ساختار سیاسی یعنی باندها و دستهبندیهای مافیایی درون ساختار سیاسی حاکم باشد، دوم اینکه با تمامیت حکومت یعنی دولت و قضاییه و مجلس و نیروهای نظامی و امنیتی و ایدئولوژی حاکم مرزبندی قاطع داشته باشد. از اینرو اگر کسی بگوید من ایدئولوژی ولیفقیه را قبول ندارم اما از نظر سیاسی قبولش دارم (مانند برخی سیلیخوردگان باند مغلوب) یا کسی بگوید ولیفقیه را قبول ندارم اما سپاه و بسیج و انتظامی را که بازوی سرکوب و جنایت دیکتاتوری هستند را قبول دارم (مانند بچه شاه)، روشن است که نه تنها اپوزیسیون نیستند و بخشی از ساختار رژیم ولایت فقیه بهشمار میروند بلکه شیادانه میخواهند مرز میان اپوزیسیون و دلواپسان ولیفقیه را مخدوش کنند. با تعریفی که از اپوزیسیون ارائه شد، از مقطع کودتای ۲۸مرداد ۳۲ که رژیم شاه به یک دیکتاتوری تمامعیار وابسته تبدیل شد دیگر تا نیمه دهه چهل که سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق تشکیل شدند چیزی به نام اپوزیسیون وجود نداشت. در رژیم خمینی هم سازمان مجاهدین بلافاصله بهویژه با رأی ندادن به قانون اساسی ولایت فقیه مرزبندی قاطع خود را با خمینی ترسیم کرد و بهعنوان بزرگترین اپوزیسیون سازمان یافته در برابر خمینی دجال ایستاد. سازمان مجاهدین خلق در یک ابتکار بینظیر ائتلافی بزرگ از همه نیروها و افرادی که از اساس با رژیم ولایت فقیه مرزبندی داشتند و البته دیکتاتوری شاه را هم نفی میکردند و ملتزم به یک جمهوری دمکراتیک بودند گردهم آورد و شورای ملی مقاومت ایران را بنا نهادند که امروز تنها آلترناتیو رژیم ولایت فقیه بهشمار میرود. همین شورا و اعضای آن و نیروی محوریاش یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران هستند که بهمعنای دقیق و علمی کلمه، اپوزیسیون رژیم ولایت فقیه محسوب میشوند و هر کس یا گروه و محفلی خارج از این شورا و شاخصهای مرزبندیاش با شاه و شیخ، اساساً اپوزیسیون بهشمار نمیرود بلکه ادامه ساختار دیکتاتوری ولیفقیه در داخل یا خارج کشور است. تصفیه و شفافسازی مرزبندیها در فضای سیاسی ایران که رژیم ولیفقیه و بقایای شاه به مدد استعمار سعی وافری در مخدوش کردن و مبهم کردن آن داشتند، شاهکاری بود که توسط سازمان مجاهدین خلق ایران در قامت بزرگترین و دیرپاترین اپوزیسیون رژیمهای شاه و شیخ به انجام رسید. در واقع سازمان مجاهدین خلق معنای دزدیده شده اپوزیسیون را به آن بازگرداندند و از این مفهوم ابهام زدایی کردند و این کار در تاریخ سیاسی ایران یک دستاورد بزرگ نظری و عملی است.
نبرد در چند جبهه
یکی از ویژگیهای منحصر بفرد و بیرقیب مجاهدین نبرد و مبارزه آنان در چند جبهه بهطور همزمان است. نبردی که برای هر کدام از این جبههها سازمان و تشکیلاتی قوی را طلب میکند. اما مجاهدین خود به تنهایی سالها بار چندین سازمان و جنبش سیاسی، اجتماعی و انقلابی را به دوش کشیدهاند. سابقه جنبشها و سازمان سیاسی و انقلابی نشان میدهد که عموماً درگیر مبارزه تنها در یک جبهه بودهاند. اما مجاهدین شاخص و ماده شدهٔ "میتوان و باید" و شدنی کردن نشدنیهای متعارف هستند. حنیفنژاد در پایهریزی سازمان، گویی که چشماندازی عجیب و خیرهکننده از مبارزه در سپهر سیاسی ایران را در نظر داشته باشد، به شکلی بدیع ظرفیت مبارزه در چندین جبهه را که برخی از آنها در آینده سازمان برجسته شدند را در ایدئولوژی سازمان مجاهدین بذر افشانی کرد. در آن روزگار جبههای که بسیار برجسته بود، جبهه سیاسی و نبرد در این جبهه بود، اما همزمان بنیانگذاران سازمان با علم به کاستیهای جنبشهای پیشین، تجهیز سازمان به یک ایدئولوژی مبارزاتی و نیز بازوی نظامی را نیز در نظر داشتند. از اینرو وقتی خمینی بر قدرت تکیه زد و انقلاب ضدسلطنتی را ربود، از آنجا که رژیمش را بر پایه یک ایدئولوژی عمیقاً ارتجاعی و خوانشی گزینشی از اسلام بهعنوان ابزار مشروعیت بخش رژیمش بنا نهاد ظرفیت مبارزه ایدئولوژیک در کنار مبارزه سیاسی کاملاً برجسته شد. از اینرو بود که مسعود رجوی، رهبر مقاومت، در آن ایام به موازات نبرد سیاسی، با معرفی شاخصهای اسلام مترقی و دمکراتیک بدیل ایدئولوژی ارتجاعی خمینی را نیز پیش روی جامعه گذاشت. با سرعت گرفتن توحش خمینی و سرکوب روزافزون آزادیهای به دست آمده از انقلاب ضدسلطنتی، میلیشیای مجاهدین خلق که بعدها به ارتش آزادیبخش ملی ایران بالغ شد سازماندهی شد. چیزی که سالها بعد هم رعب حاصل از رژه آن میلیشیای سازمان دهی شده در تهران در اظهارات مهرههای امنیتی رژیم هویدا بود (اشاره ربیعی در مجلس به رژه میلیشیا). بعد از ۳۰خرداد ۶۰ و آن تظاهرات مسالمتآمیز ۵۰۰هزار نفری در تهران که خمینی و گزمگان و نوچهگانش آنرا به خون کشیدند، و بسته شدن تمامی درهای مبارزه سیاسی و قانونی توسط رژیم، نبرد مسلحانه نیز بهعنوان جبههای جدید در دستور کار سازمان قرار گرفت و به نبرد سیاسی و ایدئولوژیک افزوده شد. با گسترش اعدامها و اعمال وحشیانهترین شکنجهها در زندانهای خمینی، مسأله حقوقبشر و افشاگری جرایم سازمانیافته در حوزه نقض فاحش حقوقبشر به لیست کارزارهای مجاهدین اضافه شد و کارزاری بیمانند توسط اعضا و هواداران مجاهدین در خیابانهای شهرهای اروپایی و در رسانهها توسط مسعود رجوی، رهبر مقاومت، و همینطور مبارزه پیگیر و بیامان شهید بزرگ حقوقبشر، دکتر کاظم رجوی در سازمانها و مجامع بینالمللی به جریان افتاد. و این زمانی بود که هیچ مدافع حقوقبشری نبود تا از رنج و خون مردم و مقاومت بهویژه فرزندان مجاهد و مبارز میهن سخنی بگوید و تصویری نشان جهان بدهد. دکتر کاظم رجوی که به حق باید گفت نامش بر تارک تاریخ مبارزات حقوقبشری ثبت است کسی نبود که به ولع دریافت جوایز نمایشی و گرفتن مقرری به دفاع از حقوق پایمال شده انسانها برخاسته باشد چرا که او در کادر ایدئولوژی سازمان به این باور رسیده بود که "ما حقوقبشر را با خون خود مینویسیم". این کارزار حقوقبشری که امروز به جنبش بزرگ و جهانی دادخواهی بالغ شده پیوسته بهعنوان یک جبهه نبرد جدی در کنار و به موازات نبرد سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک توسط سازمان، با همان کیفیت و شدت کارزارهای دیگر، در جریان بوده است. دستاورد این کارزار بزرگ دادخواهی و حقوقبشری سازمان مجاهدین دهها قطعنامهای است که در مجمع عمومی سازمان ملل علیه نقض حقوقبشر توسط رژیم ولایت صادر شده و نیز محکومیت دژخیم حمید نوری از عاملان قتلعام ۶۷ که توسط دادگاه سوئد انجام گرفت. در کنار این جبهههای نبرد، سازمان از سال۶۰ و استقرار رهبر مقاومت در اروپا با فعالیتها و توطئههای تروریستی رژیم بهویژه برای هدف قرار دادن رهبر مقاومت روبهرو شد و همین مسأله جبهه جدیدی را در حوزه امنیت و ضدتروریسم برای سازمان ایجاد کرد که تا همین امروز نیز ادامه داشته است. چرا که رژیم هنوز امیدوار است با سیاست ترور مجاهدین را متوقف و مرعوب کند. اما پاسخ درخور را خانم مریم رجوی، رئیسجمهور برگزیده مقاومت، در سخنرانی اخیرش در گردهمایی بزرگ مقاومت در برلین به این سیاست زبونانه ولیفقیه داد و گفت:"از آن روزی که در دوران شاه به دنیای مبارزه قدم گذاشتم برای فدا کردن جان نا چیزم در مسیر آزادی آماده و حاضر بودم…سالهاست آخوندها طرح و نقشهای برای از بین بردن من در پیش میگیرند و هر وقت یک جایی…بنابراین به آمران این طرحها که خامنهای و همدستانش هستند میگویم از کلان اعدامهای دهه۶۰ و قتلعام ۶۷ تا قتلعام در اشرف و لیبرتی دیدید و تجربه کردید که کشتن و از بین بردن مجاهدین بیاثر است…کاش میشد با فدای جان من کشتن دیگر هموطنانم را متوقف کرد اما هیهات که ضحاک خونآشام سیری ناپذیر است، عهد من با مردم ایران و با مسعود، سرنگونی رژیم آخوندی است، تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون".
در جبهه سیاسی سازمان مجاهدین خلق تنها با رژیم ولایت فقیه نمیجنگد. مجاهدین در نبرد سیاسی جبههای گسترده از رژیم ولایت فقیه و مزدوران و نوچهگان و متحدان وطنیاش، و نیز حامیان استعماری بینالمللیاش در شرق و غرب عالم را در مقابل خود دارند. از احزاب و گروههای سیاسی ورشکسته چپ و راست که در سیستم امنیتی یا سیاسی و اقتصادی رژیم مضمحل شدند تا ریزشیهای رژیم که هنوز ولیفقیه را با خود حمل میکنند و تنها نقششان در بازی سیاسی رژیم ولایت فقیه تغییر کرده و همچنین بقایای تاریخ گذشته و مضحک سلطنت مدفون که دلواپس ولیفقیه و سپاه تروریستیاش هستند، همینطور اصحاب سیاست مماشات که چهره به روز شده سیاست استعماری گذشته است و پیوندی عمیق با ارتجاع و استبداد در ایران داشته و دارند و از معامله بر سر رنج و خون ملت ایران سیری ناپذیرند، همگی بهطور متحد و هماهنگ علیه مجاهدین و مقاومت ایران صف بستهاند.
اما مجاهدین تا امروز نشان دادهاند که با کیفیتی بیمانند نه تنها نبرد در تمامی جبهه ها را به پیش بردهاند بلکه با یک استراتژی تهاجمی و معطوف به رهایی، با اتکا به اراده مردم و فرزندان مبارزش، جبهه نبرد را فراسوی انتظار و پیشبینی ارتجاع و استعمار گسترش داده، شورشگران و حامیان مقاومت را در کشورهای جهان علیه جبهه استعماری و زد و بندهای بیشرمانه با ولیفقیه سازماندهی کرده و شبکه گسترده و اختناقشکن و تعیینکننده کانونهای شورشی را در داخل کشور سازمان داده و تثبیت کرده است.
دکتر بهروز پویان کارشناس علوم سیاسی از تهران