«ام وهـب» نامی است آشنا در میان چهرههای عاشورا که در شهامت به یک اسطوره و مثالی از شهامت زنان تبدیل شده است.
نام اصلی او قمر است و بهرسم عرب که زنان را و همچنین مردان را با اسم فرزند ارشدشان کنیه میدادند، بهام وهب معروف شده بود. او چـند روز قبل از واقعه عاشورا، در کوفه گروهی نظامی را دید که از میان نخلستان میگذشتند. چـون سـبـب را جـویـا شـد، گفتند برای جنگ با حسین بن علی میروند. ام وهب گفت بخدا که همواره حضور و شهادت در پیشگاه امام و مقتدایم را آرزو داشتم. امید دارم خداوند مرا سعادت و ثواب پیکار در راه حسین بن علی را عطا فرماید. آنگاه آنچه دیده و شنیده بود را با همسر و فرزندش در میان گذاشت؛ آنها نیز با او همراه شدند. شبانه از طریق بیراهه از کوفه بیرون آمدند و خود را به اردوی حسینی رساندند. آن شب هشتم محرم بود.
صبح عاشورا «عبداللّه بن عمیر» مردی سیه چـرده، بـلنـد قـامـت، سـتـبـربـازو و فـراخ چـشم، برای نبرد سراز پا نمیشناخت و با این شور به خاکپای حسین علیهالسلام روانه شد و گفت: «ای اباعبداللّه رحمت خـدا بـر تـو بـاد! رخصت جنگ میخواهم».
امام حسین (ع) که وی را چنین آماده و سراپا شور دید گفت: «به گمانم برای حـریـفـان هماوردی کشنده ای».
عبداللّه به سوی دشمن شتافت و در نبردی جانانه شماری از دشمن را به خاک هلاک افکند و شماری را به هزیمت واداشت؛ اما تعادلقوا چنان نابرابر بود که هیچ سرانجامی جز شهادت برای قهرمان نبود. ام وهب، تمام صحنه را نظارهگر بود. او نیز با شیفتگی، برای پیکار بیتابی میکرد اما نخست فرزند برومندش را به میدان رزم فرستاد. وهب بن عبداله کلبی 25سال سن داشت، خوش روی و نیک خوی، پرهیزکار و مؤمن بود و هیچ کم نداشت. وهب به میدان شتافت، شجاعت بیمانندی از خود نشان داد، چنان که دشمن از زخم او از هر سو گریزان گردید. سپس پیروزمندانه بسوی مادرش بازگشت و گفت: «مادر آیا حال از من از راضی شدهای؟».
ام وهب پاسخ داد: «آنگاه از تو خشنود خواهم شد که بر پیمانت با مقتدایم در خون خویش بر خاک خفته باشی! بهمیدان بازگرد و در رکاب فرزند رسول خدا آنچنان بجنگ که از شفاعت پیامبر خدا برخوردار شوی».
وهب بیهیچ سخنی، پر شتاب بازگشت. با 19سوار و 12پیاده یکجا در آویخت. تا در زمـره اولین شـهـیدان عاشورا جای گرفت. پس از فـروکـش کـردن گرد و غبار صحنهٴ پیکار، ام وهب از خیمه بیرون آمد و بـالای سـر پسر نـشـسـت تـا خـاک از چـهـره وی پـاک کند؛ در آن حال میگفت: «بهشت بر تو مبارک باد! چه خوب سرنوشتی است پیش پای حسین به خون خفتن».
شمربن ذی الجوشن که شاهد صحنه بود به غلامش گفت: «با نیزه او را بکوب». بر اثر ضربه فرق ام وهب شکافت. او نخستین بانویی بود که در کربلا بهشهادت رسید. و چه افتخاری بالاتر از این؟
مادر وهب در آخرین کلامی که بر لب راند سرود:
«سـتـایـش خـدایـی راست که سرافرازی را نصیبمان ساخت و چشمانمان را بهشهادت در رکـاب امـام (ع) روشـن کرد... گواهی میدهم که یهود و نصاری و مجوس در کنیسه و آتشگاههای خود از این قوم ظالم و حاکمان دینفروش برترند».
نام اصلی او قمر است و بهرسم عرب که زنان را و همچنین مردان را با اسم فرزند ارشدشان کنیه میدادند، بهام وهب معروف شده بود. او چـند روز قبل از واقعه عاشورا، در کوفه گروهی نظامی را دید که از میان نخلستان میگذشتند. چـون سـبـب را جـویـا شـد، گفتند برای جنگ با حسین بن علی میروند. ام وهب گفت بخدا که همواره حضور و شهادت در پیشگاه امام و مقتدایم را آرزو داشتم. امید دارم خداوند مرا سعادت و ثواب پیکار در راه حسین بن علی را عطا فرماید. آنگاه آنچه دیده و شنیده بود را با همسر و فرزندش در میان گذاشت؛ آنها نیز با او همراه شدند. شبانه از طریق بیراهه از کوفه بیرون آمدند و خود را به اردوی حسینی رساندند. آن شب هشتم محرم بود.
صبح عاشورا «عبداللّه بن عمیر» مردی سیه چـرده، بـلنـد قـامـت، سـتـبـربـازو و فـراخ چـشم، برای نبرد سراز پا نمیشناخت و با این شور به خاکپای حسین علیهالسلام روانه شد و گفت: «ای اباعبداللّه رحمت خـدا بـر تـو بـاد! رخصت جنگ میخواهم».
امام حسین (ع) که وی را چنین آماده و سراپا شور دید گفت: «به گمانم برای حـریـفـان هماوردی کشنده ای».
عبداللّه به سوی دشمن شتافت و در نبردی جانانه شماری از دشمن را به خاک هلاک افکند و شماری را به هزیمت واداشت؛ اما تعادلقوا چنان نابرابر بود که هیچ سرانجامی جز شهادت برای قهرمان نبود. ام وهب، تمام صحنه را نظارهگر بود. او نیز با شیفتگی، برای پیکار بیتابی میکرد اما نخست فرزند برومندش را به میدان رزم فرستاد. وهب بن عبداله کلبی 25سال سن داشت، خوش روی و نیک خوی، پرهیزکار و مؤمن بود و هیچ کم نداشت. وهب به میدان شتافت، شجاعت بیمانندی از خود نشان داد، چنان که دشمن از زخم او از هر سو گریزان گردید. سپس پیروزمندانه بسوی مادرش بازگشت و گفت: «مادر آیا حال از من از راضی شدهای؟».
ام وهب پاسخ داد: «آنگاه از تو خشنود خواهم شد که بر پیمانت با مقتدایم در خون خویش بر خاک خفته باشی! بهمیدان بازگرد و در رکاب فرزند رسول خدا آنچنان بجنگ که از شفاعت پیامبر خدا برخوردار شوی».
وهب بیهیچ سخنی، پر شتاب بازگشت. با 19سوار و 12پیاده یکجا در آویخت. تا در زمـره اولین شـهـیدان عاشورا جای گرفت. پس از فـروکـش کـردن گرد و غبار صحنهٴ پیکار، ام وهب از خیمه بیرون آمد و بـالای سـر پسر نـشـسـت تـا خـاک از چـهـره وی پـاک کند؛ در آن حال میگفت: «بهشت بر تو مبارک باد! چه خوب سرنوشتی است پیش پای حسین به خون خفتن».
شمربن ذی الجوشن که شاهد صحنه بود به غلامش گفت: «با نیزه او را بکوب». بر اثر ضربه فرق ام وهب شکافت. او نخستین بانویی بود که در کربلا بهشهادت رسید. و چه افتخاری بالاتر از این؟
مادر وهب در آخرین کلامی که بر لب راند سرود:
«سـتـایـش خـدایـی راست که سرافرازی را نصیبمان ساخت و چشمانمان را بهشهادت در رکـاب امـام (ع) روشـن کرد... گواهی میدهم که یهود و نصاری و مجوس در کنیسه و آتشگاههای خود از این قوم ظالم و حاکمان دینفروش برترند».