در اساطیر و افسانههای قدیمی شنیده یا خوانده بودیم که برای از پای درآوردن دیو تنورهکش و شکستن طلسم او باید شیشهٔ عمرش را پیدا کرد و آن را به سنگ کوبید. تحقق این افسانه را اکنون در سرنوشتسازترین روزهای میهنمان به چشم میبینیم. مردم ایران پس از ۴۴سال تجربهٔ خونین این حکومت، اکنون به این کشف طلایی رسیدهاند که برای از پادرآوردن غول بیشاخ و دم بنیادگرایی و استبداد دینی، باید شیشهٔ عمر آن را یافت و آن را با نیرویی برآمده از خشمی آتشفشانی بر سر صخرههای دماوند کوبید و خرد و خمیر کرد. شیشهٔ عمر این هیولا همان اصل ضدایرانی «ولایت فقیه» است.
شعار هوشمندانهٔ «مرگ بر خامنهای» یا «مرگ بر اصل ولایت فقیه» این معنا را بارز میکند. در سلسله قیامهای پیشین اتاق فکر استبداد هر تدبیری را به خرج میداد تا خامنهای و اصل ولایت فقیه را از زیر ضرب قیامآفرینان به در ببرد و آنها را به جنگ حیدری ـ نعمتی بکشاند. باندهای رنگارنگ نظام برای بهانحراف کشاندن خیزشهای مردمی گاه بازی اصلاحطلب ـ اصولگرا راه میانداختند؛ گاه شعار «رأی من کو؟» میدادند. گاه میگفتند راهکار در پای صندوق رأی و در چارچوب همین نظام است. در یککلام، نزدیک شدن به بیت خامنهای و «عمود خیمهٔ نظام» خط قرمز آنان بود.
اکنون چه اتفاقی افتاده است؟
۱ـ اراده و تمایل عمومی بعد از ۴۴سال، سرنگونی سلطنت خامنهای را تنها برونرفت ایران از وضعیت موجود میداند. بهعبارت دیگر به چیزی کمتر از سرنگونی راضی نیست.
۲ـ برای نیل به سرنگونی روی رأس خبیث این حکومت یعنی ولایت فقیه و شخص خامنهای تمرکز کرده است.
این مونیسم و تمرکز شایان تحسین در دو جبهه موازی آثار شگرف و تعیینکنندهٔ خود را باقی گذاشته است:
۱ـ راهکارهای اپورتونیستی، بینابینی، سازشکارانه و دودوزهبازانه را به قهقرا برده و به انزوا کشانده است. یعنی در جبهه مدعیان آزادی هر شخص یا جریانی را که به سرنگونی معتقد نیست از خود میراند و طرد و افشا میکند.
۲ـ تمرکز بر روی سرنگونی خامنهای، در بین باندهای وابسته به استبداد شقه و شکاف ایجاد کرده و همزمان باعث روحیهباختگی، ریزش و وارفتگی در نیروهای پایینی حکومت شده است.
ارگانیسم سرطانی
راهاندازی کارناوالهای جنازهچرخانی، و نیز نمایشهای مبتذل و رقتبار «میثاق با ولایت» و لنگ و لگدپرانی به «خواص ساکت» جلوههایی از وضعیت قاراشمیش در حاکمیت است. واقعیت این است که دیگر در بر پاشنهٔ سابق نمیچرخد. تمرکز قیامآفرینان بر سرنگونی و شعار مرگ بر خامنهای (۱) مفاصل و پیوندهای سستشدهٔ این حکومت را بیشازپیش گسسته است.
اکنون ما با ارگانیسمی سرطانی مواجه هستیم که فرصت محدودی تا مرگ دارد. این ارگانیسم دیگر از مغز علیل خود فرمان نمیبرد.
سخنرانی ۶دی ۱۴۰۱ رئیسی در مراسم استخوانچرخانی کشتگان جنگ ۸ساله با عراق، تصویری گویا از این سرطان به دست میدهد. او در مورد «انحراف» [بخوانید نافرمانبرداری از خامنهای و فاصلهگرفتن از ولایت فقیه] میگوید:
«بسیاری هستند که انحراف را در زمان خودش درک نمیکنند. جامعه را درست نمیشناسند. فتنهها را درست نمیتوانند ارزیابی کنند. قطاری که در مسیری دارد عبور میکند اگر سوزنبانی ایستاده، فاصله دو آهن را کم میکند یا زیاد، او میفهمد. لکوموتیوران میفهمد؛ اما خیلی از کسانی که در قطار سرنشینان هستند در واگنها نشستهاند آنها نمیفهمند، یا اطلاع ندارند که در این لحظه سوزن عوض شد، قرار است در یک مسیر دیگری برود. اول، فاصله دو آهن سه سانتی متر هست، بعد میشود ۳ متر، بعد میشود ۳۰۰ متر، بعد میشود هزاران کیلومتر. ابتدا نمیفهمند چه اتفاقی افتاد» (تلویزیون شبکهٔ خبر. ۶دی ۱۴۰۱).
او در بخشی دیگر از سخنرانیاش به امپاس رژیم اعتراف میکند:
«نه میتوانیم برگردیم؛ سیر ارتجاعی و قهقرایی و نه میتوانیم درجا بزنیم؛ توقف و ایستایی. یک راه بیشتر نداریم... ما حق عقبگرد نداریم شما فکر میکنید ما به عقب برمیگردیم؟»
آری، در دو چیز نباید تردید کرد:
۱ـ مردم ایران مصمم هستند انقلاب ظفرنمون خود را به نتیجهٔ نهایی یعنی آزادی و دموکراسی و یک جمهوری دمکراتیک برسانند.
۲ـ برای استبداد فرتوت دینی، «یک راه بیشتر» باقی نمانده است: سرنگونی
حدسزدن برنده و بازندهٔ این زورآزمایی تن به تن و سرنوشتساز نیاز به فراستی چندان ندارد. شیشهٔ عمر دیو اکنون در چنگ قیامآفرینان است.
پانوشت:
(۱) اینروزها مواضع فراوانی از سوی وابستگان حاکمیت اتخاذ میشود که مضمون آن اعتراف به همین تمرکز است. به یک نمونه اشاره میکنیم.
آخوند عمران حسینینسب، امام جمعهٔ سلطانیه:
«در حوادث اخیر نیز ولایت فقیه در نوک حمله بود چرا که دشمن میداند تنها راه عملی شدن نقشههایشان تضعیف ولایت فقیه است چون ولایت فقیه ستون خیمه انقلاب است» (ایکنا. ۲آذر ۱۴۰۱).